دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


مردی که به هالیوود «نه» می گوید


مردی که به هالیوود «نه» می گوید
متن زیر برگردان گفت وگویی با زبیگنیف پرایزنر آهنگساز لهستانی است كه در تاریخ ۱۲ نوامبر سال ۲۰۰۴ در گاردین به چاپ رسید. لازم به ذكر است كه این متن از طریق لورنس آستون مدیر دفتر زبیگنیف پرایزنر در اختیارم قرار گرفته است.
هنگامی كه فرانسیس فورد كاپولا مشغول پیدا كردن آهنگسازی برای «پدر خوانده» بود، به او گفتند موسیقی كه نینو روتا برای این فیلم نوشته است روی فروش فیلم تاثیر منفی می گذارد. نینو روتای ایتالیایی از چهره های درخشان موسیقی فیلم است، اما به نظر مدیران استودیو، موسیقی ظریف و خاطره انگیز نینو روتا آنچنان كه باید و شاید هیجان فیلم را منعكس نمی كند. آنها به كاپولا گفتند به سراغ یك آهنگساز آمریكایی برود، او هم این كار را كرد. آهنگی كه ساخته شد به هیچ وجه رضایتبخش نبود و در نهایت، سه ماه بعد آهنگ نینو روتا دوباره روی فیلم قرار گرفت.
زبیگنیف پرایزنر كه همچون نینو روتا و انیو موریكونه از نخبگان موسیقی فیلم اروپا است، این ماجرا را به عنوان تصویر مشكلات كاركردن برای فیلم های آمریكایی تعریف می كند و می گوید: «در این تجارت مضحك، پول موضوع اصلی است.» او به یاد می آورد: «فیلمی به من پیشنهاد شد كه در آن میشل فایفر ۵۰ میلیون دلار، جك نیكلسون ۵۰ میلیون دلار و كارگردان ۱۰ میلیون دلار می گرفتند. حالا ببینید بودجه ساخت فیلم چقدر بوده است! با این پول ها نمی شود ریسك كرد.در اروپا قضیه كاملاً فرق می كند. مثلاً زندگی دوگانه ورونیك ۳ میلیون دلار خرج برداشت و كارگردان رئیس من بود و نه استودیو.»
زبیگنیف پرایزنر در جامعه ای كه فرهنگ آمریكایی بر آن چیرگی دارد، همچون نمادی از تمدن اروپایی ایستاده است. او با نوشتن موسیقی فیلم های كریستف كیشلوفسكی از جمله سه گانه های آبی، سفید، قرمز جایگاه خود را در جامعه موسیقی تثبیت كرد و با پیشنهادهای فراوانی از سوی هالیوود روبه رو شد اما تا به امروز به سینمای اروپا وفادار مانده است. پرایزنر كه اخیراً مشغول نوشتن موسیقی فیلم «همه چیز در مورد عشق» ساخته كارگردان دانماركی توماس وینتربرگ است دلیل ساده ای را برای رد كردن پیشنهادات هالیوود بیان می كند؛ او معتقد است كه كار كردن برای فیلم های آمریكایی آزار دهنده و ملال آور است.
او با اشاره به فیلم های آمریكایی می گوید: «وقتی با شخصی چون توماس وینتربرگ كار می كنم، به من اعتماد دارد. به آسانی می شود برای فیلم موسیقی نوشت، اما سئوال اینجا است كه چرا اصلاً فیلم باید موسیقی داشته باشد. ارتباط بین فیلم و موسیقی كاملاً متافیزیكی است، چون شما هیچ گاه موسیقی را نمی بینید بلكه آن را احساس می كنید. به عقیده من بهترین موسیقی برای فیلم، سكوت مطلق است. موسیقی اغلب فیلم های آمریكایی را آهنگسازانی همچون جان ویلیامز نوشته اند و همه جای فیلم، موسیقی است كه به شما می گوید چه طور فكر كنید و چه احساسی داشته باشید. در صحنه ای ترسناك، بوق و كرنای رعب انگیز و در صحنه ای عاشقانه، نغمه ای رمانتیك به كار می برند، اما من به سخن بودلر نویسنده فرانسوی معتقدم كه می گوید: «دغدغه هنرمند باید این باشد كه آنچه را كه احساس می كند، تشریح كند و نه آن چه را كه می بیند.»
پرایزنر این رویه را پیش گرفت و تغییر آن برایش سخت است. او از یك كارگردان آمریكایی یاد می كند كه از او خواسته بود برای فیلمش موسیقی آمریكایی بنویسد. او می گوید: «من به این چنین فیلم هایی «نه» می گویم چون در نهایت آدم به خودش می گوید كه چه؟ در آمریكا از شهرت و اسم تو استفاده می كنند و موسیقی را به دلخواه خودشان تغییر می دهند. من ترجیح می دهم برای فیلمی موسیقی بنویسم كه به معنای حقیقی انسانی باشد نه فیلم هایی كه تنها رونوشتی فانتزی و مضحك از زندگی اند. وقتی فیلم های آمریكایی را نگاه می كنم احساس می كنم كه تمام تلاششان آموزش به تروریست ها است. لهستان بودم كه تلویزیون خبر حادثه ۱۱ سپتامبر را داد، ابتدا فكر كردم كه حتماً دارند فیلمی را پخش می كنند.» روز استقلال «سرگرم كننده است اما به نظر من فیلم های این چنینی منتظرند تا اتفاقی بیفتد، مثل پیشگویی ای كه قرار باشد به حقیقت بپیوندد.»
هنگامی كه زندگی پرایزنر را مرور می كنیم به او حق می دهیم كه حوصله فانتزی های هالیوود را نداشته باشد. او در كراك به دنیا آمده و در روستایی لهستانی بزرگ شده، در آن جا همه مردم موسیقی را با آواز خواندن در كلیسا فراگرفته بودند.پرایزنر می گوید: «ما به موسیقی غربی دسترسی نداشتیم؛ بیتلز گوش می كردیم، چون واقعاً موسیقی معصومی بود، اما فقط همین بود و بس. تلاش می كردیم رادیو لوكزامبورگ را بگیریم و بیش از آن كاری از دستمان بر نمی آمد. كمونیسم در لهستان مثل روسیه نبود. كشیش مهمترین فرد روستا بود و حتی دبیر حزب هم به كلیسا می رفت.»
پرایزنر در جوانی به جشن های زیرزمینی ای می رفت كه در كاباره های كراك بر پا بود و پیونیشا پد بارانامی نام داشت. جایی كه پاپ ژان پل دوم پیش از آن كه به مقامی برسد مراسم شعر خوانی برگزار می كرد و نوازندگان جاز می توانستند بدون ترس از مداخله مقامات دولتی كار خودشان را بكنند. پرایزنر می گوید: «آن پایین می شد هر كاری كرد. می شد با مدیر حزب مصاحبه كرد و آن را به موسیقی تبدیل كرد و اگر هم اعتراضی می كردند می گفتیم كه داریم كمونیسم اشاعه می دهیم. اما آیا می شد چنین فضایی را در روسیه هم تصور كرد؟ حتماً فردای كنسرت تو را سوار قطار می كردند و عازم سیبری می شدی!»
دروازه های لهستان تا قبل از سال ۱۹۸۹ و تا زمانی كه هنوز كمونیسم اروپا مثل خانه ای پوشالی فرو نریخته بود، به روی غرب بسته بود. اولین موسیقی پاپ غربی كه پرایزنر آن را شنید و تمجید كرد، پینك فلوید بود. می گوید: «تا قبل از سال ۱۹۸۹ هیچ چیز به درد بخوری در مغازه ها گیر نمی آمد و ذهن لهستانی نمی توانست خود را با یك تغییر ناگهانی هماهنگ سازد. پینك فلوید به اندازه كافی برای خلق دنیایی استعاری در آلبوم «دیوار» از خود هوش و ذكاوت نشان داد. من عاشق آلبوم هایی چون «سوی تاریك ماه» هستم، چون هم مالیخولیای بریتانیایی را در خود دارد و هم لهستانی.»
پرایزنر، اینو موریكونه و میشل لوگراند فرانسوی را كه برای «یك مرد و یك زن» موسیقی كلاسیك ساخته است، تحسین می كند و البته بعضی از كارگردان های آمریكایی نظیر فرانسیس كاپولا و مارتین اسكورسیزی را می ستاید اما به هر حال ترجیح می دهد در آپارتمانش در پاریس بماند تا به خاطر پول و شهرت از هالیوود التماس كند. او از سال ۱۹۹۹ دیگر به سینما نرفت چرا كه از محیط های بزرگ و چند طبقه متنفر است. می گوید: «آهنگ ساز بودن آسان است، كافی است برگه ای بردارید و موسیقی ای را كه در مغزتان جریان دارد به روی كاغذ بیاورید.» به نظر می رسد كه هالیوود دیر یا زود او را هم خواهد فریفت. پرایزنر تعریف می كند: «شاعر معروفی بود در لهستان به نام زبیگنیف هربرت كه همیشه به نكته جالبی اشاره می كرد، می گفت: باید در خلاف جریان آب رودخانه شنا كرد. چون حتی اگر به سرچشمه نرسی لااقل ماهیچه هایت ورزیده می شوند.»

ترجمه: سعید كمالی دهقان
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید