دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا


سادگی از نوع اول


سادگی از نوع اول
فهم آثار چخوف و به تبع آن اجراهایی كه از آثار چخوف ارائه می شوند به دلیل ساده بودن آن دشوار است.این جمله در ابتدای امر متناقض به نظر می رسد چرا كه ما عادت كرده ایم پیچیدگی را دلیل بر دشواری فهم یك اثر بدانیم اما در آثار چخوف و آثار مشابه آن كه در پس سادگی دارای لایه های عمیق فكری و اجتماعی هستند همین سادگی ابتدایی مانع از حركت در لایه های عمیق تر می شود و مخاطب اگر مقداری زیرك و هوشیار نباشد همان لذت اولیه و سطحی او را می فریبد و شاید به همین دلیل است كه همه چخوف را دوست دارند اما كمتر این همه چخوف را می شناسند.این نوشته كوتاه در پی آن نیست كه فهمی دقیق و عمیق از آثار چخوف به دست دهد- چه این مجال زیادی می طلبد- بلكه بیشتر می خواهد بگوید كه چرا یك گروه اجرایی باید مخاطب آگاه متن، تحلیلگر و بازآفریننده آن باشد و حساسیتی را نسبت به این مقوله مورد غفلت واقع شده برانگیزد. حساسیتی كه نه فقط در اجرای معجونی كه در بسیاری از اجراهایی كه از متون برجسته جهانی بر صحنه رفته است فراموش گشته است.وقتی نمایشنامه ای كلاسیك و جهانی می شود بدین معنی است كه می توان آن را در موقعیت های گوناگون زمانی و مكانی بازآفرید و بسته به شرایط تاویل های متفاوتی از آن ارائه داد. یعنی نمایشنامه دارای قابلیت تطابق با زمان ها و مكان های مختلف است. اما تنها نیمی از این قابلیت در نمایشنامه نهفته است و بخش مكمل آن در نزد گروه اجرایی و مخصوصاً كارگردان است تا دوباره نیروی نهفته و بالقوه نمایشنامه را بالفعل كرده و به حركت درآورد و در زمان و مكانی دیگر زنده گرداند و این مستلزم برخورد متفاوت و دیگرگون كارگردان و گروه اجرایی با متن است؛ برخوردی تاویل گر و پویا.نكته ای كه در اجرای حسن معجونی از دو نمایشنامه كوتاه چخوف به نام های «خرس» و «خواستگاری» فقدان آن محسوس بود. به دیگر سخن كارگردان هیچ استراتژی خاصی در مواجهه با متون هزاران بار اجرا شده چخوف نداشت، یعنی آن استراتژی فكری كه كارگردان را وامی دارد كه از میان هزاران متن یكی را برگزیند و به واسطه آن فكری و یا سخنی خاص را به مخاطب منتقل كند.در اجرای معجونی چخوف همان چخوف ساده و آشنا بود اما بدون عمق و غنای چخوف واقعی چرا كه كارگردان سعی در بارزكردن لایه های پنهان متن نكرده بود و از دیگر سو نخواسته و یا نتوانسته بود به واسطه چخوف حرفی جدید برای گفتن داشته باشد.حسن معجونی بازیگر خوبی است و این را همه اهالی تئاتر می دانند اما بازیگری خوب دلیل بر كارگردانی خوب نیست و نمی توان تنها با این پشتوانه به وادی خطیر كارگردانی گام نهاد چرا كه كارگردانی هنری است كه قبل از هر چیز مواجهه و استراتژی در قبال متن را می طلبد و در نبود همین استراتژی مشخص است كه كارگردان در دام آداپتاسیون سطحی و مبتذل می افتد و چه بسا كه آن را به معنای امروزی كردن و ایرانی كردن تفكر چخوف می داند وقتی كه صحبت از موبایل و مانتو و تقابل زبان روسی و فارسی به میان می آید.پدیده ای كه متاسفانه امروزه به وفور در تئاتر ایران شاهد آنیم درحالی كه امروزی كردن تفكر مستلزم شناخت ناخودآگاه متن نمایشی و در همان حال ناخودآگاه جمعی انسان معاصر است. یعنی می توان متنی را بدون كوچك ترین تغییر در دیالوگ های آن و تنها با میزانسن و رهبری صحیح به گونه ای اجرا كرد كه كاملاً متفاوت با استراتژی متن و حتی در تضاد و تقابل با آن و با اجراهای دیگر از این متن قرار گیرد.كارگردان به معنای واقعی آن در تئاتر ما مفهومی تقریباً مهجور و فراموش شده است و شاهد این مدعا هزاران اجرای ریز و درشت بدون طراحی است كه در آن بیشتر با هنر بازیگری مواجهیم و بیشتر كارگردان ها در واقع بازیگردان هایی زبردستند تا كارگردان هایی صاحب لحن.البته كه هیچ كدام از ما منكر نقش بازیگردانی و استفاده از بازیگر به عنوان مهم ترین عنصر تئاتری نیستیم اما این از دیگر وظایف كارگردانی سلب مسئولیت نخواهد كرد.به همین دلیل اجرای معجونی نیز یكی از اجراهایی است كه در میان آن هزاران اجرای دیگر گم و فراموش می شود هرچند كه گاه جرقه های نابی از بازیگری و یا طنزی قوی و گزنده در آن وجود داشته باشد.به احتمال قریب به یقین این اجرا تماشاگرانش را راضی خواهد كرد و آنها را شاد و سرخوش از سالن بیرون خواهد فرستاد و به همان احتمال بسیاری از خوانندگان نقد من از كج سلیقگی من در قبال اجرا ناراحت خواهند شد. چرا كه اكنون سادگی در زیر لوای دهن پركن ارتباط با تماشاگر تبدیل به یك ارزش شده است چرا كه از دید ما سادگی یعنی زود هضم بودن، یعنی یك لحظه خندیدن، یعنی یك لحظه بی خیال دنیا و تمام پرسش های لاینحل آن شدن.و این دقیقاً نقطه ای است كه آثار چخوف از آن گریزانند و این دقیقاً نقطه ای است كه تمام هنرهایی كه می خواهند ساده بنمایانند از آن گریزانند- مانند نقاشی های انتزاعی و به خصوص آثار پل كله كه می خواهند ساده ترین شكل های ممكن را نشان دهند. زیرا كه ما با دوگونه سادگی روبه روییم: سادگی خام اولیه و آن سادگی كه از پس سال ها زحمت و مرارت به دست می آید.پس جای تعجب نیست كه اكنون بسیاری از ما به سادگی نوع دوم تظاهر می كنیم و وانمود می كنیم كه ساده ایم و این سادگی را از پس هزاران پیچیدگی به دست آورده ایم.اجرای خرس و خواستگاری تنها وانمود به سادگی چخوفی می كند و تنها سطح داستانی اثر به اجرا منتقل می شود و نه اندیشه های پیچیده چخوف.قصد من نفی یك سو نگرانه اجرای معجونی نیست چرا كه اجرای خرس و خواستگاری در این آشفته بازار طنز در ایران شاید یكی از بهترین ها و قاعده مندی های آن باشد بلكه هدف نقد معیارهایی است كه اكنون بر تئاتر ما سایه انداخته و همه را به سوی ساده اندیشی سوق می دهد و نه به سوی ساده سازی .

رحیم عبدالرحیم زاده
منبع : روزنامه شرق