شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

بارانی باید تا رنگین‌کمانی برآید ...


بارانی باید تا رنگین‌کمانی برآید ...
قرار است مطلبی در باب این‌ كه چرا احزاب در ایران پا نمی‌گیرند بنویسم. نمی‌دانم چه چیز در ایران به‌سادگی پا می‌گیرد و ماندگار می‌شود كه احزاب مورد دوم آن باشد؟ بهتر دیدم كمی با هم روراست‌تر باشیم و علت‌العلل را واقعاً چنان كه هست به جست‌وجو بنشینیم، از شعاردادن پرهیزكنیم و فرد غایب را متهم و بعد محكوم نكنیم تا خود راضی برگردیم، بلكه به‌راستی آن‌چه بر ما رفته و می‌رود را بدون حب و بغض مطرح‌كنیم تا آدرس‌های به اشتباه رفته را بار دیگر نرویم. گرچه ما استاد آزمون و خطا شده‌ایم و تجربه‌ی كسی را هم قبول نداریم و به ‌تجربه‌های خود هم غالباً عمل نمی‌كنیم.
برآن هستم كه با مرد بزرگ پهنه‌ی قلم و انسانیت جهان "تولستوی" هم‌نوا شوم كه می‌گوید: "باید از گفتنی‌هایی گفت كه احتمالاً بسیاری آن‌را می‌دانند ولی جراCت ابراز آن را حتی برای خودشان ندارند." اگر به‌راستی سر آن داریم تا از دردهای خود رها شویم، نخست باید درد را گفت و آن را شناخت تا سپس به مداوای آن توانا شد. حتماً شنیده‌اید كه علت‌العلل تمامی عقب‌ماندگی‌های‌ما را منتسب به دو علت می‌دانند:
یكم؛ دست‌های پنهان و آشكار استعمار و دوم؛ رویدادهای تاریخی گذشته، یعنی همان عملكردهای نیاكان‌ما. این درحالی است كه تنها این دو مورد علت عقب‌ماندگی ما نبوده است. ما باید رودربایستی را كنار گذاشته و از خود بپرسیم پس ما چه‌كاره هستیم؟ چه نقشی در بروز حوادث داشته و داریم؟ آیا ما در هیچ موردی كوتاهی نكرده‌ایم؟ نان كسی را به‌نفع خود یا نزدیكانمان نبریده‌ایم و همزمان در تابلویی زیبا این بیان عالی‌جناب شیخ خرقان را به دیوار اتاق‌مان نزده‌ایم كه "به این سرای هر كه درآید او را نان دهید و از ایمانش مپرسید؟ "افلاطون می‌فرماید" كامل‌ترین نوع بی‌عدالتی آن است كه عادل به‌نظر برسیم، درحالی كه عادل نیستیم." چرا در جمع یك نظر داریم و در خلوت نظری دیگر؟ این دوگانگی از چه رو است؟ آیا دست‌كم این صداقت را داشته‌ایم كه برای مبرا كردن خود، دیگران و ملت را متهم نكنیم؟ اگر چنین است چرا متوسط زمان كار مفید ایرانی‌ها در روز به‌جای هفت ساعت‌بیش از سی‌دقیقه نیست؟ آیا دولت از ما خواسته است كه كم‌كاری كنیم یا احترام بزرگ‌تر را كه از بُن‌مایه‌های فرهنگ ملی ماست، نگه نداریم‌؟ عزیزان بیندیشیم! گاهی خود ما مردم هم مشكل داریم. یا این‌كه چرا پس از چهل‌سال در خودروسازی كه چشم و چراغ صنعت ماست، هنور مونتاژكار هستیم؟ چرا هنوز كه هنوز است سالانه مقادیر بسیاری گندم، شكر و ... وارد می‌كنیم؟ پرسیده‌ایم چه بلایی بر سر كشت و صنعت نیشكر و تولید قند و شكرمان آمده است؟ آیا سالانه چندهزار تن برنج وارد نمی‌كنیم‌؟ درحالی‌كه روزگاری خود ما صادركننده بوده‌ایم. می‌دانید علت چیست؟ چون تجارت كاری زودبازده است ولی تولید پُرزحمت و زمان‌بر و پر از مشكل؛ و متأسفانه ما یادگرفته‌ایم كه بهترین راه كوتاه‌ترین راه است، چون از فردایمان مطمئننیستیم. یا هیچ‌وقت از خود پرسیده‌‌ایم چرا در میان ۱۷۴ كشور جهان رتبه‌ی نودوپنجمِ توسعه‌ی انسانی را داریم؟(۱) ‌آیا در تاریخ یكصد‌ساله‌ی گذشته‌ی عدلیه و دادگستری، هیچ مسؤول مجرمی را به‌خاطر ناكارآمدی و حیف و میل اموال ملی محاكمه كرده‌ایم؟ شاید تابه‌حال مسؤول خطا‌كاری وجود نداشته است! پس دلیل این كاستی‌ها و كمبود چیست؟ آیا از خود پرسیده‌ایم كه چرا امروز از موضوع یا فردی تعریف و تمجید می‌كنیم و فردا همان موضوع و فرد را به باد انتقاد می‌گیریم؟ آیا این روحیه‌ی متلون، بی‌ثباتی به‌همراه نمی‌آورد‌؟ ما یك روز مقام فردی را به منزلت فرشتگان و خداوندگاری می‌رسانیم و فردا او را به خاك سیاه می‌نشانیم و تا جانشینی شیطان تنزلش می‌دهیم. آیا این رفتار، نان به نرخ روز خوردن نیست؟ هزار سال پیش ناصرخسرو فرمود:
"چو تو خود كنی اختر خویش را بد
مدار از فلك چشم نیك‌اختری را"
آیا تاكنون از خود پرسیده‌ایم كه چرا تاریخ را نمی‌خوانیم و بر نادانسته‌های‌مان پای می‌فشاریم و می‌خواهیم همه‌چیز را خود تجربه‌كنیم؟ مگر عمر انسان كفاف این تجـربه‌اندوزی‌هــا را می‌دهد، آن‌هم تجربه‌ای كه به بهای عمر گران‌قدر به‌دست می‌آید؟ چرا باید تجربه‌های درازمدت را در مدتی كوتاه فراموش‌كرد تا دوباره گروهی دیگر همان‌ها را تجربه‌كنند؟ آیا كشوری سراغ داریم كه با جمعیتی حدود ۶۰ الی ۷۰ میلیون نفر، سالانه ۵/۲ میلیون نفر از شهروندانش به روانپزشك مراجعه‌كنند؟(۲) ‌آیا این وضع ترافیك و برخوردهای شخصی و جنگ اعصاب نتیجه‌ی فشارهای مریی و نامریی نیست؟ آیا كشوری را سراغ داریم كه از ۱۵۰ سال پیش تاكنون، این‌همه قربانی برای آزادی داده باشد و هنوز هم بر سر كوچك‌ترین مسایل حوزه‌ی عمومی و اجتماع مشكل داشته باشد (زنان، اقوام، جوانان، دانشجویان، كارگران و ...)؟ اگر به آمار(۳) ‌اعلام‌شده‌ی پرونده‌های مختومه‌ی دادگستری در سال ۱۳۷۶ كه بالغ بر سه‌میلیون فقره اعلام شده و همین‌طـور پرونده‌های مختومه‌ی سال ۱۳۷۷ كه ۳/۳ میلیون فقره بوده است (برای جمعیت ۷۰ میلیونی كه نصف آن‌ها زیر ۱۶ـ۱۵ سال هستند) نگاهی بیندازیم و اگر تعداد پرونده‌های مختومه‌نشده را هم به آن اضافه‌كنیم، به آسانی درمی‌یابیم كه گویا كشور ما ایران میدان جنگ است!؛ آوردگاهی كه در آن زد و خورد وحشتناكی به‌صورت نیمه‌پنهان جریان دارد، در حالی‌كه در آن یكدیگر را برادر خطاب می‌كنند. آیا به خلق‌و‌خوی عده‌ای از ما كه در هیچ جای دیگر دنیا دیده نمی‌شود، توجه‌كـرده‌ایم؟ این‌كه هنگامـی كه تلفــن می‌زنیم از مخاطب می‌پرسیم آن‌جا كجاست‌؟ و مخاطب هم بلافاصله می‌پرسد كجا را می‌خواهی‌؟ انگار هر دو طـرف اول سعـی می‌كنیم بفهمیم طـرف كیست و سپس خود را معرفـی‌كنیم. علت این امـر را می‌توان در عدم احساس امنیت یا بی‌اعتمادی حاكم بر روابط شهروندان دانست. این در‌حالی است كه احساس امنیت از ابتدایی‌ترین حقوق در زندگی انسان‌هاست. به آمار معتادان و بزه‌كاران كه هر ۵۳ ثانیه یك‌نفر از آن‌ها راهی زندان می‌شود اشاره‌كنم و از شرح این كارنامه درگذرم. عالی‌جناب مـولوی می‌فرماید:
"ز انبار پر از گندم، اگر یك مشت بنمایی
بدان‌گه جمله گندم را، توان دانست ای دانا"
ولی آن‌چه بسیار چشم‌گیر است، این‌كه با وجود تمام این كاستی‌ها، باز هم سیل تبریك و تهنیت و شادباش است كه به بعضی از مدیران به اصطلاح لایقی كه هر روز گوشه‌ای از این مملكت را به ركود می‌كشند و هیچ‌گاه مواخذه نمی‌شوند، گسیل می‌شود. به‌راستی چرا وقتی مدیری جدید از راه می‌رسد، هر آن‌چه را كه مدیر قبلی انجام داده است، مردود می‌شمارد و طرح‌های نیمه‌تمامش را هم معدوم می‌كند؟ مشكل كجاست؟ درحالی‌كه در دیگر كشورها، تمام آثار و نمادهای گذشتگان، حتی آثار ارتجاعی پیشینیان خود را حفظ می‌كنند و آن‌را با افتخار به آیندگان نشان می‌دهند و حداقل از این راه كسب درآمد می‌كنند. جایی در تاریخ خوانده‌ام آقا محمد‌خان به استخوان‌های پوسیده‌ی كریم‌خان هم رحم نكرده است و آن‌ها را پس از نبش قبر در محل ورودی درب اقامتگاهش دفن كرده است و عده‌ای از مردم هم شادمانی كرده‌اند! این نمونه را مقایسه‌كنید با ایتالیایی‌ها كه موسولینی را سروته آویزان كردند و او را اعدام كردند ولی هنوز مجسمه‌هایش را در بعضی از میادین باقی‌گذارده‌اند.
به‌راستی چاره‌ی درد كجاست؟ به باور من باید در آغاز راه به پنهان‌كاری‌ها و تعارفات پایان دهیم و به خود و توانایی‌های خود ایمان بیاوریم، باید به یك‌نوع خودآگاهی و بیداری ملی برسیم و پیش از هر چیز بدانیم كه بیگانه به‌خاطر ما، خود را به خطر نمی‌اندازد. از زبان عالی‌جناب سعدی شیرازی بشنویم:
"بشوی ای خردمند، از آن دوست دست
كه با دشمنانت بُوَد، هم‌نشست"
پس دست‌كم درد را برای خود و زیر گوش خود بگوییم كه از عوامل بسیار مشكلات بنیادین ما، یكی هم همین خلق و خوی ما ایرانی‌ها است؛ همین دوگانگی‌ها، حاشا كردن‌ها و تكذیب كاستی‌ها. اگر قرار بود مشكلات ما حل شود، حال كشور بی‌دردی بودیم، ولی ما بر مشكلات چشم می‌بندیم تا وقتی تبدیل به مسأله شود و به حدّ انفجار برسد و آن‌وقت، ستاد درست می‌كنیم و تازه كمیته‌ی بررسی تشكیل می‌دهیم و دو روز بعد هم كه جوّ آن رویداد فروكش كرد، آن‌را به فراموشی می‌سپاریم. درواقع ما مردمانی هستیم درمان‌گر نه پیش‌گیر، تا به حالِ مرگ نیفتیم، برای رفع مشكل اقدام نمی‌كنیم.از این خلقیاتِ برشمرده شده، می‌توان به‌عنوان یكی از موانع شكل‌گیری كار دسته‌جمعی، گروهی و در نهایت حزبی در میهن‌مان یاد‌كرد. به‌هررو اگر نخواهیم همه‌چیز را دوباره و چند‌باره تجربه‌كنیم، باید تاریخ را جدی بگیریم؛ بدون شناخت خود و دیروز، هرگز نمی‌توانیم نقشی در سازندگی امروز و توسعه‌ی متوازن فردای میهن خود داشتهباشیم. این چه رفتاری است كه در درازای تاریخ ایران دیده می‌شود؟ مثلاً وقتی ساسانیان به قدرت می‌رسند، سعی می‌كنند تاریخ ۵۰۰ ساله‌ی قبل از خود را نابودكنند. این حیرت‌آور است.
عزیزان! حمله‌ی اسكندر و مغول به سرزمین ما هم گوشه‌ای از تاریخ است؛ با حاشا كردن، كار درست نمی‌شود. باید از گذشته عبرت بگیریم. باید دید چه عاملی باعث شد تا مثلاً مغول به ایران حمله‌كند؟ آیا در اثر ندانم‌كاری وزیری نبوده است؟ ما باید با تاریخ گذشته‌مان آشتی‌كنیم؛ این جفای بزرگی است كه نسبت به خود روا داشته‌ایم. آن مردمی خواهند توانست با متجاوزان به میهن‌شان بستیزند كه ملت خود و تاریخ خود را بشناسند و منافع و مصالح ملت را مقدّم بر خواسته‌های شخصی خود بدانند. بیایید اشتباهات گذشته را جبران‌كنیم، دریابیم كه نیاكان‌مان دروغ را ننگین‌ترین عیب می‌دانستند و اینك همین عیب چه‌گونه در جامعه رخنه كرده است؟ ما را چه شده است.
به‌هررو این خلقیات میان ما وجود دارد. مقوله‌ی حزب هم جدا از دیگر مسایل ما نیست. در جوامع پیشرفته، حزب نماد سیاست مدرن است و گاهی مـی‌توان از حـزب بـه‌عنـوان حـلقه‌ی اتصال مردم‌سالاری (حلقه‌ی واسط بین مردم و حاكمیت) یادكرد كه از بنیادی‌ترین بُن‌پایه‌های دموكراسی در جوامع است. در نظام‌هایی كه احزاب و نهادهای مدنی به‌معنای واقعی و به‌صورت منظم بر جریان امور جامعه نظارت داشته باشند، خردگرایی جمعی، توزیع قدرت، ثبات سیاسی با پشتوانه‌ی مردمی و رقابت سالم و در نتیجه عدالت و دموكراسی در جامعه پا گرفته و نهادینه می‌شود. از دیگر موانع شكل‌گیری، رشد و نهادینه‌شدن احـزاب، قدرت بی‌حد و متراكم در یك‌جا است. آن‌گاه كه قدرت بسیار در یك‌جا متمركز شود، عدالت رنگ می‌بازد. با توجه به این مكانیسم، در تاریخ اندیشه‌ی سیاسی درباره‌ی حكومت‌ها می‌خوانیم كه مشروعیت حكومت‌ها از دو طریق كسب می‌شده است، یا مأذون از خداوند بودهاست، یا با تكیه به زور شمشیر به خود مشروعیت بخشیده است. در تاریخ می‌خوانیم كه كوروش بزرگ از اهورامزدا به‌خاطر این‌كه او را به‌عنوان شاه شاهان برمی‌گزیند، سپاسگزاری كرده است؛ و از میان كسانی كه با شمشیر و زور برای خود مشروعیت كسب‌كرده‌اند، می‌توان به چنگیز مغول اشاره‌كرد كه قدرتی توفانی و وحشی گرد آورد كه مظهر بی‌عدالتی، شقاوت، ویرانی، تباهی و خون‌ریزی بود. به‌هررو قدرت و عدالت آشتی‌ناپذیرند و ماهیتاً قدرت (تقسیم نشده) فسادآور است.
نگاهی به تاریخ استبدادیان و خودكامگان گواهی است بر این نظر كه اگر قدرت در یك فرد، یك طبقه، یك قوم یا یك دسته، حتی اگر اكثریت عددی هم داشته باشند، جمع شود و در صدد تقسیم آن برنیایند، تولید فساد كرده و خود در جهت تخریب خود گام برخواهد داشت و پیامدهای نامباركی برای ملت‌ها در پی‌خواهد داشت.
از این‌رو قدرت باید كنترل‌، محدود و قانونمند شده و تحت‌نظارت مستقیم ملت باشد‌. مناسب‌ترین بستر برای این كنترل و نظارت قانونمند همانا دموكراسی‌، تفكیك قوا و فعالیت آزادانه‌ی نهادهای مدنی است و رسانه‌های همگانی و سندیكاها و احزاب (‌البته نه احزاب فصلی و خلق‌الساعه كه با بادی می‌آیند و به نسیمی می‌روند‌) به‌عنوان بنیان‌های ثابت و تغییرناپذیر جوامع آزاد هستند.
از این‌رو وجود قدرت حاكمه از دیگر موانع شكل‌گیری و رشد احزاب است. زمانی كه قدرت در جوامع به استبداد تبدیل شود، تأثیر این رابطه‌ی یك‌سویه به تمامی حوزه‌های زندگی و رفتار ملت رسوخ می‌یابد و تبدیل به اخلاق ثانوی تك تكِ افراد آن جامعه خواهد شد. در نتیجه، اشخاص در مدرسه، خانواده، دانشگاه، محل كار و ... تبدیل به افراد خُرده‌مستبد می‌شوند و قدرت به‌دلیل جاذبه‌اش، ارزش كاذب می‌‌شود و در خانواده پدرسالاری، در دانشگاه استادسالاری، در مدرسه مدیرسالاری، در محل كار رییس‌سالاری، در روستا ارباب‌سالاری و ... پا می‌گیرد. در نتیجه در اداره‌ی امور كشور هم كه دولت باید خدمتگزار باشد، سالار می‌شود و به‌جای خدمت حكومت می‌كند. به بیان كورت مارتی: "ما زیاد دستور می‌دهیم، ما زیاد اطاعت می‌كنیم، اما كم زندگی می‌كنیم."
در چنین جوامعی هر كس در هر جایی كه هست خصلت دیكتاتوری پیدا می‌كند، حاضر نیست از قدرت به‌نفع جمع صرف‌نظركند و كار گروهی یا كار حزبی كند؛ چون در آن‌صورت نام و قدرتش در سایه قرار خواهدگرفت و این مغایر با مشی دیكتاتور است. دیكتاتور نمی‌تواند عدالت بورزد و از برابری و كثرت‌گرایی سخن بگوید. در قرآن كریم می‌خوانیم كه: "عدالت بورزید كه به تقوا نزدیك‌تر است"؛ یعنی لازمه‌ی رسیدن به تقوا، عدالت است.
با تجربه‌ی سالیان، باید به این نتیجه رسیده باشیم كه اندیشه‌ای كه عقلی را مجذوب نكند و دلی را نرباید به‌هیچ نمی‌ارزد و باید مطمئن بود كه اندیشه را با زور نمی‌توان سركوب‌كرد. پس در جوامعی كه به‌دنبال هم‌شكل‌كردن افراد و اقوام هستند و سعی در زایل‌كردن هویت قومی و انسانی افراد دارند، رقابت‌های سالم از بین می‌رود و مردم‌سالاری قوام پیدا نمی‌كند و اگر همه‌ی مردم مجبور باشند از نظریه‌ی واحدی پیروی‌كنند، احزاب زمینه‌ی مناسبی برای شكل‌گیری و رشد نخواهندیافت، در چنین جوامع یك‌دستی كه عملاً رقابت بین افراد مجاز نیست و انسان‌ها در آن، درجه‌بندی شده‌اند، مشاركت مردم هم، گاه صفر است و گاه صد؛ چون در این جوامع، مردم تمایل قلبی خود را نشان نمی‌دهند و تظاهر و دوگانگی رشد می‌یابد.
البته اندك احزابی هم وجود دارند كه قدرت‌ساخته نبوده و به‌دلیل صداقت و اعتقاد بیش از حد به باورها و میهن خود، از پیشینه‌ای روشن برخوردارند و همواره همان هستند كه می‌اندیشند و البته در معرض تهدید و پرس‌وجو هم قرار دارند كه متأسفانه به‌جای شنیدن حرف‌های این احزاب، در راستای توقف آن‌ها تلاش می‌شود. این احزاب مستقل باید به‌مثابه راهنمای جامعه و دولت، امكان عمل آزاد داشته باشند. به‌طور‌كلی وجود نهادهای مدنی در بستر آزادی و برای نگاه‌داشت آزادی و عدالت و رفع نابرابری‌ها لازمه‌ی یك جامعه‌ی سالم است؛ زیرا جامعه‌ی بدون احزاب راستین به‌سان خودروی بدون موتور است.
مانع دیگر در راه رشد احزاب، عدم ثبات سیاسی است. آن‌گاه كه سیاستمداری احساس‌كند هیچ رقیبی ندارد، فعالیت‌های خود را بدون توجه به خواست مردم صورت خواهد داد، ولی وقتی رقیبی وجود داشته باشد، گروه‌ها سعی می‌كنند آن كنند كه به‌نفع مردم است و مردم آن‌را می‌خواهند و این از علل نزدیك‌شدن جوامع حزبی به جوامع مردم‌سالار است. وجود احزاب در جامعه باعث می‌شود كه مردم در سرنوشت خود نقش كامل‌تری ایفا كنند و به‌این‌ترتیب حوزه‌ی سیاست ارزش خواهد یافت و مردم برای رسیدن به آینده‌ی بهتر تلاش خواهند‌كرد. قابل توجه است كه در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۳۷۶ مردم كاندیدایی را برمی‌گزینند كه با شعار اصلاحات در داخل كشور و تنش‌زدایی در روابط بین‌المللی به میدان آمد ولی هشت سال بعد در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۳۸۴ نامزد دیگری انتخاب می‌شود كه هیچ همسانی و شباهتی در اندیشه و عمل با انتخاب هشت سال پیش ندارد و این نشان از عدم ثبات سیاسی در آرا و افكار مردم دارد.
حاصل سخن این‌كه، از شاخص‌ترین موانع در راه شكل‌گیری و رشد احزاب در كنار موارد دیگری چون مشكل منابع مالی و شخص‌محوری می‌توان به: ۱) نقش استعمار در بی‌آبروكردن پاره‌ای از حزب‌ها و تأثیر آن بر افكار عمومی ۲) ‌تاریخ و رویدادهای گذشته ۳) ‌فضای سیاسی بسته (استبداد) ۴) ‌چه‌گونگی خُلق و خوی مردم ۵) ‌عدم ثبات سیاسی و ... اشاره‌كرد. اگر امروز در جهان پیشرفته و توسعه‌یافته، نفوذ حرف مردم از طریق وجود احزاب در انتخابات آزاد و شفاف، جلوه می‌كند و مواضع افراد، گروه‌ها و اقوام تأمین می‌شود، در نتیجه‌ی تقسیم قدرت و دست‌یابی به عدالت است و این امر از دست‌آوردهای وجود احزاب می‌باشد. جامعه‌ای كه خواستار دموكراسی است، باید مردمی اهل تدبیر، با استقلال رأی و با صراحت داشته باشد، برخلاف باور پاره‌ای از هم‌وطنان خوش‌باور، دموكراسی كالای وارداتی نیست بلكه نهالی است كه ما باید خود، آن را (كه احزاب و نهادهای مدنی هستند) غرس‌كنیم و مواظبت از آن را برعهده بگیریم و آن‌گاه به ثمر آن امید ببندیم. اگر خواستار دموكراسی هستیم باید تمرین را از خود و خانواده‌ی خود و از سطح مدارس و دانشگاه شروع‌كنیم. دموكراسی یك پروژه نیست، بلكه یك پروسه است؛ كاری است فرهنگی و بنیادین و در كوتاه‌مدت شدنی نیست؛ چرا كه به‌قول عالی‌جناب سعدی شیرازی "هر چه زود برآید دیر نپاید." مهم آن ا‌ست كه در این راه گام برداریم.
مهندس حسین شاه اویسی
* عضو شورای مركزی حزب ملت ایران
پی‌نوشت:
۱- گزارش توسعه‌ی انسانی در ۱۹۹۹ روزنامه‌ی "خرداد" شماره‌ی ۲۱۰
۲- روزنامه‌ی "صبح امروز" ۱۹ مهرماه ۱۳۷۸
۳- مصاحبه‌ی مطبوعاتی رییس قوه‌ی قضاییه در ۱۷ اسفندماه ۱۳۷۷
منبع : ماهنامه نامه


همچنین مشاهده کنید