شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

سالی که امید رنگ باخت


سالی که امید رنگ باخت
تاخر فرهنگی، آشنا نبودن جریانات مذهبی با تغییرات فكری و نظری جهان در عین داشتن عزم تغییر در جامعه، مبارزین مذهبی ایران در دهه ۱۳۵۰ را با یك سئوال بزرگ مواجه ساخته بود كه از كدامین راه باید رفت و جایگاه مذهب در این میانه در كجاست؟ آیا مذهب امری فردی است یا اجتماعی؟ آیا می توان به آن تكیه كرد و به راه افتاد و فضای جهانی در آن سال ها چه می گفت؟ موضوعات فوق مواردی است كه با دكتر تقی شامخی استاد دانشگاه تهران و از فعالان باسابقه سیاسی به گفت وگو گذاشته شده است.
●گفت وگو را با این پرسش آغاز می كنم كه تغییر ایدئولوژی مجاهدین در سال ،۵۴ به چه عواملی ارتباط داشت؟
برای طرح این موضوع باید با یك مقدمه شروع كرد و آن مقدمه را با چند محور. زمانی كه مجاهدین چارچوب تفكرشان را بیان كردند، سئوالاتی در آن زمان برایشان مطرح بود كه می باید به آن سئوالات پاسخ می دادند. مجاهدین، با تكیه بر اعتقادات اسلامی می خواستند با آخرین دستاوردهای علمی در زمینه مسائلی چون جهان بینی، مبارزه، ایدئولوژی سینه به سینه شوند و آنها را هضم كنند. این را به عنوان اراده اولیه به روشنی می توانستی ببینی، اما درگیر شدن در یك چنین حركت بزرگی، می توانست این خطر را هم داشته باشد كه به جای آنكه شما بخواهید دستاوردهای دیگران را در اندیشه خود هضم كنی تو در اندیشه دیگران هضم شوی.
سال ۵۰ سال از دست دادن كادرهای اولیه مجاهدین بود و این ضربه باعث شد انسجام فكری آنها كه در مركز آن مرحوم حنیف نژاد بود، از بین برود. حنیف نژاد، قدرت آن را داشت كه بر بسیاری سئوالات، مشكلات و تردیدها فائق آید. زیرا توان علمی و تحلیلی خوبی را به رغم عمر كوتاه خودش به دست آورده بود.
اما از دلایل اتفاقات سال ۵۰ می توان به دو عامل اشاره كرد، كه در همان زمان هم آن مسائل را تشدید می كرد. اول نوعی حس خودكم بینی در بچه های مسلمان وجود داشت كه نمی دانم آن را چگونه می شود ترسیم كرد. جریانات چپ در دهه ۴۰ و ۵۰ قدرتمند حركت می كردند، آنها پشتوانه های فكری جهانی داشتند. نیروهای مسلمان در فضایی بودند كه شرایط جهانی، جامعه و فرهنگ مصرفی آن كه شاه مروج آن بود، هیچ گونه پشتوانه ای برای بچه های مذهبی وجود نداشت.
در چنین فضایی جریانات اسلامی در شرایط كاملاً دفاعی به سر می بردند و شرایط اجتماعی، نه به لحاظ فرهنگی و نه به لحاظ سیاسی، با آنها هم خوانی نداشت و آن شرایط فضای خودكم بینی را تشدید می كرد. به هر حال این خودكم بینی می توانست زمینه آسیب پذیری آنها را فراهم سازد. نكته دیگر آنكه، به رغم محدودیت هایی كه چپ ها در ایران داشتند، ولی در دنیا دوران شكوفایی خود را می گذراند. انقلاب های ماركسیستی بسیاری از كشورها مانند چین، ویتنام، آمریكای لاتین، آفریقا، مجموعه اینها، ادبیات قوی ماركسیستی را به وجود آورده بود.
در این مواجهه بچه های مسلمان احساس می كردند كه در بسیاری موارد حرفی برای گفتن ندارند. ولی جریان مذهبی انقلابی به لحاظ تعداد و تفكر، نحله كوچكی را به خود اختصاص داده بودند. به خاطر دارم زمانی كه كتاب مرز بین دین و سیاست مرحوم بازرگان منتشر شد، در آن موقع من دانشجو بودم و بسیار خوشحال بودم كه ما هم در مقابل چپی ها حرفی برای گفتن داریم.
زمانی كه من در خارج از كشور بودم و مشغول تحصیل، جزوه ای به دست ما رسید كه در بالای آن نوشته بود: «آنچه كه در دیالكتیك گفته می شود، ما می توانیم آن را در خود هضم كنیم.» در پی نوشت های آن جزوات نیز برخی آیات قرآن آمده بود. یكی از دوستان به هنگام چاپ مجدد آنها می گفت: «پاورقی ها را چاپ نكنید.» در واقع گروهی كه با پشتوانه آیات قرآن و نهج البلاغه جلو می آمدند باید خیلی جسارت می داشتند. در حالی كه به نظر من نقطه قوت آن جزوات در پی نوشت ها و آیات آن بود.
یا زمانی كه جلسه مشتركی با مبارزان چپ داشتیم، برخی نمازشان را نمی خواندند و به بعد موكول می كردند. بعد از ضربه سال ،۵۰ عده ای می گفتند كه چه باید كنیم؟ البته یك نوع فضای عمل زدگی نیز به وجود آمده بود و برخی می گفتند هر چه زودتر وارد عمل اجتماعی و سیاسی شویم و این مسائل را جبران كنیم. من خود بر این عقیده بودم كه مدتی به حل مسائل ایدئولوژیك بپردازیم، تامل و جمع بندی كنیم. به همین دلیل در یكی از پایگاه های فلسطینی در لبنان جلسه جمع بندی یك هفته ای گذاشتیم و برادرم محمود مسئول انتقال آن جمع بندی ها به ایران شد. قرار شد به ایران بیاید و با مجاهدین ارتباط برقرار كند و آن جمع بندی ها را به آنها منتقل كند و خوب به خاطر دارم كه یك عده می گفتند این بحث ها یعنی چه، باید كار اجتماعی كنیم. معلوم بود كه آن ضعف های درون سازمانی برای جمع چهار پنج نفره ما محسوس نبود.
جریان ورود محمود به ایران ۹۰ روز طول كشید و تماسی كه او با رضا رضایی بازمانده كادر اولیه گرفته بود، به سرعت باعث شناسایی و منجر به شهادت او شد و عملاً آن هسته ای كه برای ترمیم ضربات ۵۰ طراحی شده بود، از هم پاشید.
●در خارج از كشور اعضا چه تصمیمی برای ادامه كار گرفتند؟
وقتی دستگیری های سال ۵۰ اتفاق افتاد، برای آنكه بچه ها را اعدام نكنند، طرحی مبنی بر اقدام به هواپیماربایی برای جلوگیری از اعدام بچه ها، پیشنهاد شد. قبلاً هم فلسطینی ها این كار را كرده بودند. آنها می خواستند از این طریق ابتكار عمل را به دست گیرند. عده ای نیز شدیداً با آن طرح مخالفت كردند، زیرا توان مالی، تشكیلاتی و انسانی این عمل را نداشتیم، ولی عده ای به شدت از این موضوع حمایت كردند.
بچه هایی كه در خارج از كشور بودند، بسیار تلاش می كردند كه آن هسته پویا و فعال در داخل كشور دوباره شكل گیرد، هر چند كه این پدیده باید از داخل كشور آغاز می شد. یكی از كارهایی كه در آن موقع بچه های خارج از كشور انجام دادند رادیویی بود كه روزانه از بغداد پخش می شد، در آن موقع اختلاف حكومت ایران با دولت عراق جدی بود. یك اكیپ با نیروهای فلسطینی كه در بغداد مستقر بودند، ارتباط داشتند و گاهی از امكانات آنها نیز استفاده می شد. یكی دیگر از كارهایی كه بچه ها به آن فكر می كردند، بحث داغ جنگ شهری و جنگ چریكی بود. همان طور كه می دانید ما آن موقع از انقلاب كوبا، ویتنام و چین چندان فاصله ای نگرفته بودیم و بسیاری به جنگ های چریكی كه در آن كشور دارای كارایی بود، فكر می كردند. فلسطینی ها تجربه جنگ شهری را داشتند و آمریكای جنوبی ها تجربه جنگ های كوهستانی را. در آن موقع ما بر این باور بودیم كه می توان در ایران هم جنگ های كوهستانی به راه انداخت، به همین دلیل من برای آموزش و استفاده از تجربه آنها در ایران به ظفار رفتم.
●به نظر شما هدف مجاهدین از طرح استراتژی مسلحانه چه بود؟
نقطه عطف آن استراتژی بعد از دادگاه مهندس بازرگان بود. این جزء بدیهیات بود كه مبارزه قانونی امكان پذیر نبود. از سال ۴۵ طرح یك استراتژی جدید مطرح بود و نقطه شروع آن راهكارهای جدید، این بود كه تیم های كوچكی تشكیل شود و آن تیم ها كیفیت بالایی را در آن شرایط كسب كنند و بتوانند استراتژی جدیدی را تدوین كنند. در مورد استراتژی مسلحانه، آنها قدم به قدم به این راهكار رسیدند و شرایط انسداد سیاسی، آنها را به این نتایج رساند. آنها نه عاشق اسلحه بودند و نه شیفته حركت مسلحانه.
●آیا سقوط شاه یك خواسته جدی بود و برای بعد از آن چه برنامه ای داشتید؟
اندیشه سقوط شاه یك فكر جدی بود. در آن موقع همه شرایط را سیاه و سفید می دیدند. البته بسیار خوانده و یا شنیده بودیم كه مرحله سخت هر انقلابی بعد از پیروزی آن است. از دوران سخت برخی انقلابات اطلاع داشتیم، ولی ناگفته نماند كه تجارب جهانی در تعیین استراتژی مسلحانه، نقش مهمی داشت. در مقطع سال های ۱۹۷۰ فعالیت غیرعلنی در دنیا مطرح بود. البته مبنای حركت مسلحانه، انسداد سیاسی در ایران بود ولی راهنمایش هم تجارب جهانی بود.
●انقلابیون مذهبی و غیرمذهبی، انقلاباتی را كه نتیجه لازم را نداده بود، چگونه توجیه و تفسیر می كردند؟
در سال ،۱۹۷۰ مدل انقلابیون دیگر مدل شوروی نبود، آنقدر مدل های انقلابی دیگر وجود داشت كه مبارزین به آن استناد می كردند. مانند ویتنام كه پیام زیادی برای انقلابیون داشت، مبارزاتی كه در آمریكای لاتین شكل گرفته بود، پیام بسیاری برای مبارزین داشت.
●آیا حدس می زدید كه آن انقلابات مهم مثل شوروی شوند؟
در آن موقع الگوی چین، خط مشی مشخص لنین و كشورهای آمریكای لاتین مطرح بود و ما بیشتر فرآیند انقلابات برایمان مطرح بود.
●ویژگی های زندگی مخفی چگونه بود؟ افراد در خانه های مخفی چگونه زندگی می كردند؟ عده ای بر این عقیده اند كه در زندگی مخفی، از آنجایی كه افراد ارتباط خود را با واقعیت، با قطب های فكری، فرهنگی جامعه قطع می كردند، در نتیجه انسان های بسته و متعصب را تربیت می كردند، شما چه نظری دارید؟
داستان زندگی مخفی، داستان مهمی بود، مخفی بودن برای خود، دنیای بخصوصی داشت، آنهایی كه آن را تجربه نكرده اند، تحمل نكرده اند، شاید متوجه نشوند كه داستان زندگی مخفی چه بوده است. البته مهمترین نكته در این مورد آن است كه این شیوه زندگی، یك انتخاب نبود، یك تحمیل بود. بنابراین اگر این قاعده را می پذیریم، مبارزین به عنوان یك اضطرار به آن روی می آوردند، وقتی كه به وجود می آمد، به نظر می رسید كه مدیریت آن مشكل می شد.
از آنجایی كه فرد را از بسیاری از ارتباطات محروم می كرد، باید بررسی می شد كه مخفی بودن تا كجا باید ادامه پیدا می كرد و نداشتن ارتباطات چه ضرباتی به فرد وارد می كرد؟ ما باید آگاهانه آن را آسیب شناسی و مدیریت می كردیم، ولی از یاد نبریم كه شرایط هرگز چنین مجالی نمی داد.
مبارزین اگر فرصت پیدا می كردند، روی ضرورت قطع ارتباط ها و حد و حدود آن بیشتر مطالعه كنند، حتماً به آسیب شناسی آن هم می پرداختند. ولی هرگز این فرصت پیش نمی آمد، بلكه شرایط روز به روز پلیسی تر می شد. با بحران هایی كه پلیس پیش می آورد، هرگز فرصت تحول این مدل پیش نیامد. من به خاطر دارم كه ما در اروپا هم كه زندگی می كردیم، قواعد یك زندگی مخفی بر ما حاكم بود و زمانی كه فرد از زندگی مخفی بیرون می آمد، خلایی سنگین بر او حاكم بود و فرد این خلأ را احساس می كرد.
●سال ۵۴ را عده ای پایان دوره استراتژی مسلحانه چه در بین گروه های مذهبی و غیرمذهبی می دانند. آیا شما هم این نظر را قبول دارید؟
بحرانی كه از سال ۵۰ شروع شد و به ضربات ۵۴ منجر شد، دیگر روند ترمیم در پیش نگرفتند. در نتیجه سال های ۵۴ تاریك ترین سال هایی بود كه ما در آن دهه شاهد آن بودیم. فعالیت و امید انجام هر اقدامی به پایین ترین حد خود رسیده بود.
●آیا ماركسیست ها هم همین وضعیت و استنباط را از شرایط داشتند و یا این تلقی خاص مبارزین مذهبی بود؟
شرایط عینی آنها با شرایط عینی ما تفاوت نداشت و تا آنجایی كه ما با آنها ارتباط داشتیم، آنها هم افقی غیر از ما نمی دیدند. اواخر ۵۴ بود كه من اطلاع پیدا كردم برخی بچه های قدیمی مجاهدین در سوئد هستند، به این فكر افتادم، به آنجا بروم و با آنها صحبت كنم و ببینیم كه چه باید بكنیم، بالاخره توانستم سه نفر از آنها را پیدا كنم و كسانی را پیدا كردم كه شرایط بسیار سختی را پشت سر گذاشته بودند، یكی از آنها گفت: لطفاً با من صحبت سیاسی نكن. دیگری هم چنان زندگی دوروبرش را تغییر داده بود كه فضای ذهنی اش كاملاً تغییر كرده بود و هیچ حرف سیاسی نمی شد با او زد. البته پس از آن اتفاقات، برخی از بچه ها كه خارج از كشور بودند، به داخل آمدند ولی به جای ترمیم، روند تصفیه ها شروع شده بود.
پروین بختیارنژاد
منبع : روزنامه شرق