سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


خواجه نصیر‌الدین توسی؛ مسافری از شرق


خواجه نصیر‌الدین توسی؛ مسافری از شرق
یازده جمادی‌الاول روز تولد، هیجده ذیحجه سالگرد درگذشت و پنجم اسفند روز بزرگداشت خواجه نصیرالدین توسی است؛ بزرگمردی که نامش در وادی علم همردیف نام «فارابی»‏، «ابوعلی سینا»، «ابوریحان بیرونی» و دیگر بزرگان تاریخ علمی ایران است و در وادی عمل سیاستمداری فهیم و موقعیت‌شناس که خدماتش بسیار افزونتر و ارزشمندتر از همشهری‌اش، «خواجه نظام‌الملک توسی» بود و در زمینه علوم و اعتقادات مذهبی دانا و معتقد؛ که هر چه در اصول مذهبی خود راسخ بود، در زندگی اجتماعی‌اش اهل نرمش و مدارا.
خواجه همان ‌گونه‌‌ که در اوج جوانی آوازه نامش نیشابور، خراسان و سپس کل ایران را درنوردید و از غرب به بغداد و خلافت عباسی و از شرق به چین و منگوقاآن رسیده بود، در طول تاریخ نزد ایرانیان، نام آشنا و ارجمند و در نزد اندیشمندان دیگر ملل معروف و محترم بود. با این همه می‌توان ادعا کرد که خواجه برای بسیاری از ما ایرانیان عصر حاضر، آن چنان که شایسته است، شناخته شده نیست؛ بنابراین، به مناسبت روز بزرگداشت او، سعی شده است تا با بررسی کوتاهی از زندگی او، شخصیت علمی و سیاسی‌اش را بیشتر بشناسیم و بیش از آن که به وجود چنین شخصیت ایرانی افتخار کنیم؛ «از او بیاموزیم» که قطعاً معلمی چون او از ایرانیان بعد از خود جز این نمی‌خواهد.
الف) از تولد تا شهرت
ابوجعفر، محمد بن محمد بن حسن توسی، مشهور به خواجه نصیرالدین توسی، در روز ۱۱ جمادی‌الاول سال ۵۹۷ هـ.ق. (۱۸ فوریه۱۲۰۱م) هنگام طلوع آفتاب در توس دیده به جهان گشود. خانوادة او «بر حسب اقوال عده ای از مورخان اصلاً از جهرود بوده‌اند»[۱]. پدرش، محمد بن حسن، از فقها، علما، و محدثان بنام توس بود و چون پیرو مذهب شیعه بود، خواجه نیز شیعة اثنی عشری شد و پیش علما و استادانی درس خواند که آنان نیز شیعه بودند»[۲].
آن چه از دوران کودکی و نوجوانی خواجه نصیرالدین می دانیم این است که پدرش توجه ویژه‌ای به او و تربیت او داشته است و در سایة این توجه، خواجه ابتدا «قرآن» و بعد «ریاضیات» را نزد کمال‌الدین محمد حاسب و سپس «فقه و حدیث و اخبار» را نزد پدر و «منطق و فلسفه» را نزد دایی خود، شهاب‌الدین علی ‌بن ‌ابی منصور فرا گرفت[۳].
‌پس از مدتی کما‌ل‌ا‌لدین محمد حاسب از توس سفر کرد؛ پدر خواجه نیز درگذشت و خواجه به حسب وصیت پدر قصد سفر کرد و از آنجا که در آن زمان نیشابور مرکز علمی و پژوهشی و محضر علمای بزرگ بود، برای تکمیل معلومات، در اوایل جوانی رهسپار نیشابور شد.
«خواجه در نیشابور به محضر فریدالدین داماد نیشابوری رسید و کتاب اشارات ابن سینا را از او استماع کرد»[۴] و «مدتی هم در محضر دانشمندانی چون قطب‌الدین مصری و کمال‌الدین یونسی موصلی و ابوالسعادات اصفهانی تلمذ کرد»[۵].
خواجه علی‌رغم آن که به تحصیل هر نوع علمی علا قمند بود و در تمام علوم تحصیل کرد، به حکمت و کلام بیشتر مایل بود و خود نوشته است که:
«...خودم هم به حکم وصیت پدر مسافرت اختیار کرده و در هر فنی که استادی می یافتم استفاده می نمودم؛ ولی چون میل باطنی برای تمیز حق از باطل بود در علومی مانند حکمت و کلام غور می‌کردم»[۶.
«خواجه نصیر بیش از بیست سال نداشت که در علوم ریاضی، نجوم، فقه، اصول، حکمت و کلام دانا شد». پشتکار و تحصیلات جدی او در همة علوم عقلی و نقلی باعث شد که در تمام دانشها سر‌آمد شود و در معارف زمان خویش؛ به ویژه حکمت و ریاضی استاد مسلم شده و به لقب «استادالبشر» ملقب گردد[۷].
ب) دوران حضور در قلعه های اسماعیلیان
در سال ۶۱۶ هـ. ق. زمانی که خواجه به عنوان عالمی جامع و حکیمی برجسته شهرت یافت، هجوم اول مغولان به فرماندهی چنگیزخان و سپس شکست سلطان محمد خوارزمشاه، سرزمین ایران؛ بویژه منطقه خراسان را در نا‌امنی و ترسی مرگبار فرو برد و خواجه نیز مانند بسیاری دیگر از مردم، جلای وطن اختیار کرده، ابتدا به عراق رفت و سپس در مراجعت نزد شهاب‌الدین آمده و از آنجا مجدداً به خراسان بازگشت. در این زمان «ناصر‌الدین ‌عبدالرحیم ‌بن ‌ابی منصور» ـ که در سال ۶۲۴ هـ. ق. از سوی‌ علاء‌الدین ‌محمد بن حسن، پادشاه اسماعلیان، محتشم قهستان شده بود ـ از خواجه دعوت کرد که در قلعه «سرتخت» پایتخت قهستان اقامت گزیند[۸] و خواجه نیز بنا به دلایلی که خود می‌دانست این دعوت را پذیرفت و به قهستان سفر کرد. «با ورود خواجه به قهستان، ناصرالدین از او استقبالی با شکوه کرد و از آن پس همیشه اسباب رضایت خاطر او را فراهم می‌ساخت و دائماً از همنشینی و مجالست با او استفاده می‌نمود»[۹] و در کارها با او مشورت می‌کرد. در همین دوران (حضور در قهستان‌) خواجه درخواست ناصرالدین برای ترجمه کتاب «الطهارة‌ الاعراق» ابن‌مسکویه به فارسی را اجابت کرد و چون خواست که ترجمة آن کتاب در حکمت عملی کامل باشد، مباحثی که عمدة آن بخش سیاست مدن است به آن افزود[۱۰]. همچنین کتاب رسالة معینیه را ـ در علم هیأت، منسوب به معین‌الدین پسر ناصر‌الدین ـ در آنجا تألیف کرد. «خواجه نصیر در تمام مدتی که در قهستان می‌زیست به مطالعه و تصنیف و تألیف و ترجمه سرگرم بود»[۱۱].
پس از مدتی خواجه قصیده‌ای به زبان عربی در مدح المستعصم بالله، خلیفه عباسی، سروده آن را به بغداد نزد مؤیدالدین ابن العلقمی، وزیر مستعصم، فرستاد و از او تقاضا کرد که قصیده را از نظر خلیفه بگذراند و شاید ترتیبی دهد که خلیفه وی را به بغداد بخواهد. «ابن‌العلقمی خود شیعه بود و با نصیرالدین هم‌مذهب، ولی موافق مصلحت شخص خود ندانست که خواجه نصیرالدین به بغداد رود»[۱۲]؛ بنابراین، پشت همان قصیده نامه‌ای به ناصرالدین نوشت که خواجه با خلیفه مکاتبه آغاز کرده است. ناصرالدین با آگاهی از این مسأله از خواجه کدورت پیدا کرد و رفتارش با او تغییر و او را بازداشت کرد.
در این زمان بود که علاءالدین محمد، پادشاه اسماعیلیان، خواجه را از ناصرالدین طلب کرد و زمانی که ناصرالدین از قهستان به قزوین می رفت خواجه را به میمون‌دز نزد او برد. «در مدت حضور خواجه در معیت علاءالدین ـ که به مرض مالیخولیا مبتلا و به شدت به اطرافیان بدبین بود ـ از او نسبت به خواجه جز احترام چیزی دیده نشد»[۱۳] و «خواجه ناچار در آنجا بماند و بیشتر اوقات خود را در کتابخانة بزرگ آن به مطالعه می‌گذراند»[۱۴] که این روند پس از قتل علاءالدین و جانشینی رکن‌الدین خورشاه نیز ادامه یافت.
«با این که خواجه در تمام مدتی که در نزد اسماعیلیان بود، معزز و محترم بود و وزیر مطلق صاحب دعوت آنان و جایگاه او به حدی بود که او را خواجة کائنات می‌گفتند»[۱۵]، از مناصب حکومتی و درباری و تنعمات دنیوی آنان دوری جسته و بیشتر وقت خود را صرف مطالعه، تألیف، ترجمه و تحریرهای مختلف کرد که برخی از آنها عبارتند از:
۱) شرح اشارات؛
۲) اخلاق ناصری؛
۳) اخلاق محتشمی؛
۴) رساله معینیه؛
۵) اساس‌‌ الاقتباس؛
۶) رساله تولا و تبرا؛
۷) تحریر اقلیدس؛
۸) تحریر اکرامانالاوس[۱۶].
ج) دوران حضور در دربار هولاکو
در دوران پادشاهی رکن‌الدین تحولی دیگر در زندگی خواجه روی داد؛ هولاکو که برای سرکوبی اسماعیلیان به ایران ‌‌آمده بود، بعد از تصرف تک‌تک قلعه‌های آنان در سال ۶۵۴‌هـ. ق. به الموت (قلعه‌ای که در آن موقع خواجه در آن حضور داشت) و میمون‌دز (قلعه‌ای که در آن موقع رکن‌الدین در آن بود) رسید و رکن‌الدین تسلیم او شد. هولاکو که به خاطر شهرت و آوازة خواجه در حکمت و ریاضیات و مهارت وی در بستن زیج و رصد، از قبل با نام او آشنا بود، بعد از تسلیم شدن رکن‌الدین ـ که به اتفاق خواجة توسی و برخی دیگر به دربار هولاکو روانه شدند ـ به خاطر نقش خواجه در «ترغیب رکن‌الدین به پذیرش ایلی» (تبعیت سیاسی و اداری از مغولان و دادن مالیات به آنان) و همچنین «پیش بینی سقوط اسماعیلیان» و «تحریک او به فتح قلعه»، بیش از پیش به او علاقمند شد؛ و از آنجا که به نجوم و احکام آن اعتقاد زیادی داشت و در هر کاری از منجمان نظر می‌‌خواست و با احکام ‌آن به کارها اقدام می‌کرد، خواجه را برای چنین کاری آماده یافت و او را نزد خود نگاه داشت[۱۷].
بدین ترتیب، خواجه که با حمله اول مغولان (حمله چنگیزخان) به قلعه‌های اسماعیلیان پناه آورده بود، در حمله دوم مغولان (لشکرکشی هولاکو) از زندان قلعه‌های آنان رهایی یافت، جایگاه ویژه ای در دربار هولاکو کسب کرد، «به منصب منجمی خاص او تعیین شد»[۱۸] و در شمار خواص او در آمد؛ به گونه‌ای که «هولاکو تنها با مشورت با وی، امور خود را تدبیر و تصمیم به اجرای آن می‌گرفت»[۱۹].
یکی از حساس‌ترین مسائل این برهه از زندگی خواجه، نقش او در براندازی خلافت و قتل المستعصم بالله، آخرین خلیفة عباسی، است که در این باره در برخی کتب تاریخی این چنین آمده است:
هولاکو پس از فتح و تخریب قلعه‌های اسماعیلیان در قزوین، به همدان رفت و برای لشکرکشی به بغداد مردد بود و در این باره به رایزنی پرداخت. حسام‌الدین منجم در جواب هولاکو گفت که «قصد لشکرکشی به بغداد در برانداختن خاندان خلافت مبارک نخواهد بود؛ چرا که از اول، هر پادشاه که قصد عباسیان کرد، از ملک و عمر تمتع نیافت»[۲۰]؛ اما خواجه در جواب گفت: «هیچ اتفاقی نمی افتد جز آن که به جای خلیفه، هولاکوخان بود و توضیح داد که به اتفاق جمهور اهل اسلام، بسیاری از صحابة کبار شهید شده‌اند و هیچ فسادی ظاهر نشد»[۲۱].
بنابراین، آن چه مسلم است خواجه در تحریک هولاکو برای لشکرکشی به بغداد نقش اساسی و مؤثر داشت؛ اما مهم تر از آن نقش خواجه در قتل خلیفه است که در این باره نیز چنین منقول است:
پس از فتح بغداد، وقتی هولاکو مصمم به قتل خلیفه شد باز هم جمعی به ممانعت ایلخان برخاستند و گفتند «شمشیر به خون مستعصم رنگین نتوان کرد که خوف و خطر انقلاب جهان است»[۲۲].
حسام‌الدین منجم گفت: «اگر خلیفه کشته شود، عالم تاریک شود و علامت قیامت مشاهده گردد»[۲۳]. هولاکو از این کلمات مهابت‌آمیز، آن هم از سوی منجم مخصوصش در تردید افتاده با خواجه نصیر مشورت کرد، خواجه گفت: « مجاری امور عالم بر قوانین طبیعی است، کسانی را که در شرف وجود و قرب حق، از خلیفه عباسی برتر بودند به شمشیر سر بریدند و جهان همچنان باقی است؛ اما اگر بر این شبهه رعایتی لازم است، حکم فرماید که فراشان غضب [جلادان]، خلیفه را در نمدی بپیچند»[۲۴] و «از در احتیاط اندک اندک به پای و دست مالش دهند، اگر در این اثنا دیدند و یا شنیدند که آثار رعد و برق و باد توفان و غرش آسمان بروز کرده و زمین به لرزه درآمده، دست نگاه دارند و الا خاطر مبارک را از تشویش حیات وی آسوده سازند. هولاکو این رأی را تحسین کرد و به این دستور، خلیفه، المستعصم بالله، را کشتند »[۲۵].
خواجه پس از آن به دستور هولاکو فتح‌نامه ای با انشای بسیار عالی نگاشت و به ممالک مجاور فرستاد. پس از پایان غائلة بغداد، هولاکو مراغه را به پایتخی برگزید و در سال ۶۵۷ هـ. ق. فرمان بنای رصدخانه مراغه را صادر کرد و مخارج بنا و نگاهداری آن و حقوق کارکنان و مصارف لازم دیگر را به اوقاف ممالک حواله کرد و خود خواجه نصیرالدین را سمت وزارت اوقاف کلیة ممالک مضبوطه خود داد که عُشر {یک دهم} عایدات اوقاف را به مصرف کارهای علمی برساند و دست او را بازگذاشت که از علما و فضلا، هر که را که مناسب می‌داند، استخدام کند و هر قسم آلت و اسبابی که لازم باشد ساختن آن را به صنعتگران دستور دهد[۲۶]. از این پس در کنار کارهای درباری و شور و مشورت با «ایلخان ایران»، هولاکو، عمدة کار خواجه به تألیف کتب، تدریس مستعدان و تنظیم کار اوقاف و سرپرستی امور رصدخانه می‌گذشت. خواجه در کنار تأسیس رصدخانه به اقدامات مهم دیگری نیز دست زد؛ با جمع‌آوری کتابهای نفیس قدیم و جدید ـ که قسمت مهم آن را از کتابخانه‌های بغداد و شام و دیگر مناطق قلمرو هولاکو فراهم کرد و تعداد آن را به چهارصد‌هزار جلد رساند ـ کتابخانة عظیمی بنا نهاد؛ و مهمتر آن که رصدخانه را تبدیل به یک مرکز علمی و تحقیقاتی کرده و دانشمندان و پژوهشگران زیادی را از مناطق مختلف اسلامی در آن جمع و به کارهای تحقیقاتی مشغول کرد[۲۷].
خواجه در این مدت به دستور هولاکو مشغول تهیه زیج برای او بود که به همراه گروهی به سرپرستی او با رصد ستارگان و ضبط نتیجه مطالعاتشان در جدولهایی خاص، کتاب بزرگ، مفصل و بسیار معتبری تهیه کرد که آن را «زیج ایلخانی» نامیده‌اند و جزء تألیفات خواجه شمرده می‌شود. این کتاب در سال ۶۷۰ ه ق به پایان رسید؛ یعنی هفت سال بعد از آن که هولاکو فوت شده و پسرش، آباقاخان، به جای او نشسته بود[۲۸]. از دیگر فعالیتهای علمی و عقیدتی خواجه در این دوره، تألیف کتابهای کلامی در «اثبات حقانیت مذهب امامیه اثنی عشری» است که از جمله می‌توان تجریدالاعتقاد، قواعدالعقاید فصول‌العقاید و رساله امامت را نام برد[۲۹].
د) سالهای پایانی
«خواجه پس از مرگ هولاکو (در سال ۶۶۳ هـ. ق.) جایگاه، موقعیت و قدرت مادی و معنوی خویش را حفظ کرد و از ملازمان و مشاوران مخصوص آباقاخان گردید»[۳۰] و به اقدامات قبلی خود ادامه داد. از آنجا که خواجه وزیر اوقاف کلیه قلمرو ایلخان بود، فعالیت و اقدامات او محدود به پایتخت، «مراغه»، نمی‌شد و خواجه سفرهایی نیز می کرد؛ از جمله «در سال ۶۶۲ هـ. ق. مخصوصاً سفری به بغداد کرد تا باز هر قدر ممکن شود برای رصدخانه مراغه کتاب جمع‌آوری کند. سپس برای تصفح احوال مردم و رسیدگی به امر اوقاف و کار لشکریان و غلامان دیوانی و جمع‌آوری کتاب به واسط و بصره و سایر بلاد عراق سفر کرد و از آنجا به مراغه برگشت»[۳۱]. «در سال ۶۷۲ هـ. ق. نیز به همراه سلطان آباقاخان و انبوه عظیمی از امرا و لشکریان او ـ که برای گذراندن زمستان به بغداد می رفتند ـ مجدداً به عراق سفر کرد و پس از پایان زمستان ـ ‌که آباقاخان به مراغه پایتخت تابستانی خود بازگشت ـ خواجه در بغداد ماند»[۳۲] و به احوال اوقاف رسیدگی کرد و جیره و مواجب فقها و مدرسین و صوفیه را حواله کرد و در همین زمان در بستر بیماری افتاد. وقتی دید بیماری دیگر علاج ندارد، دربارة کفن و دفن خویش، به یاران و نزدیکان خود وصیت کرد که وی را در جوار امام موسی کاظم (ع) دفن کنند. یکی از نزدیکان گفت: مناسب آن است که جسد شریف را به نجف اشرف برده و در آنجا دفن کنند؛ خواجه فرمود: «مرا شرم آید که در جوار امام موسی کاظم (ع) بمیرم و از آستان او به جای دیگر، هر چند اشرف باشد، برده شوم»[۳۳]. سرانجام در روز ۱۸ ذیحجه سال ۶۷۲ هـ. ق، روز عید غدیر، خواجه نصیرالدین چشم از جهان فرو بست و بر حسب وصیت او در حوالی مزار امام هفتم (ع) شروع به کندن قبری برای او کردند. مورخان می‌گویند که چون می‌خواستند برای او گور بکنند، گور کندة حاضر و آماده‌ای با کاشی و کتیبه، یافتند و بنا بر نوشتة کتیبه، معلوم شد که آن را برای خلیفة عباسی، خلیفه الناصر لدین الله، تهیه کرده بوده‌اند و اتفاقاً در ۱۱ جمادی الاول سال ۵۹۷ هـ.ق؛ یعنی همان روز و ماه و سالی که نصیرالدین متولد شد، این قبر هم تمام شد، منتها خلیفه را در جای دیگری دفن کرده بودند.
بدین ترتیب خواجه در کاظمین مدفون گردید و در جلوی لوح مزارش این آیه را نقش کردند: «وَ کَلبُهُم باسِطٌ ذِراعَیهِ بِالوُصید»[۳۴].
حسین رمضانی خردمردی
منابع:
۱- محمد مدرسی زنجانی، «سرگذشت و عقاید فلسفی خواجه نصیرالدین توسی» (تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۳۵) ص۱.
۲- خواجه نصیرالدین توسی، «اخلاق ناصری»، تصحیح مجتبی مینوی و علیرضا حیدری (تهران، انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۰) ص۱۵.
۳- برگرفته از: محسن الامین، «اعیان الشیعه»، حققه و اخرجه حسن الامین، المجلد التاسع (بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، ۱۴۰۳) ص۴۱۵.
۴- علی اصغر حلبی، «تاریخ فلاسفة اسلامی؛ از آغاز تا امروز» (تهران، کتاب فروشی زوار، ۱۳۵۱) صص۵۶۴ و ۵۶۵.
۵- علی اکبر دهخدا، «لغتنامه».
۶- خواجه نصیرالدین توسی، «رسالة سیر و سلوک»، مجموعه رسائل (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۳۵) ص ۳۹.
۷- عبدالرفیع حقیقت، «تاریخ نهضتهای فکری ایرانیان»، چ۲ (تهران، شرکت سولفان و مترجمان ایران، ۱۳۵۶) ص۶۳۷.
۸- برگرفته از: خواجه نصیرالدین توسی، «اخلاق ناصری»، ص ۱۵.
۹- محسن الامین، همان، ص ۴۱۵.
۱۰- برگرفته از: مرتضی یوسفی راد، «اندیشه سیاسی خواجه نصیرالدین توسی» (قم، بوستان کتاب قم، ۱۳۸۰) ص ۲۲.
۱۱- عبدالرفیع حقیقت، همان، ص ۶۳۸.
۱۲- خواجه نصیرالدین توسی، همان، ص ۲۰.
۱۳- همان، ص ۲۱.
۱۴- عبدالرفیع حقیقت، همان، ص ۶۳۸.
۱۵- محمد مدرسی زنجانی، همان، ص ۳۰.
۱۶- برگرفته از: مرتضی یوسفی راد، همان، صص۲۲ و ۲۳.
۱۷- ر.ک: خواجه نصیرالدین توسی، همان، ص ۲۰.
۱۸- همان، ص ۲۲.
۱۹- مرتضی یوسفی راد، همان، ص ۲۴.
۲۰- محمد مدرسی زنجانی، همان، ص ۳۶.
۲۱- همان جا.
۲۲- خواجه نصیرالدین توسی، همان، ص ۲۴.
۲۳- محمد مدرسی زنجانی، همان، ص ۳۸.
۲۴- خواجه نصیرالدین توسی، همان، ص ۲۴.
۲۵- محمد مدرسی زنجانی، همان، صص ۳۸ و ۳۹.
۲۶- برگرفته از: خواجه نصیرالدین توسی، «اخلاق ناصری»، ص ۱۵.
۲۷- ر.ک: مرتضی یوسفی راد، همان، ص ۲۷.
۲۸- برگرفته از: خواجه نصیرالدین توسی، «اخلاق ناصری»، ص ۲۷.
۲۹- مرتضی یوسفی راد، همان، صص ۲۷ و ۲۸.
۳۰- شیرین بیانی، «مغولان و حکومت ایلخانی در ایران (تهران، سمت، ۱۳۷۹) ص ۱۹۱.
۳۱- خواجه نصیرالدین توسی، همان، ص ۲۸.
۳۲- محمد مدرسی زنجانی، همان، ص ۶۳.
۳۳- همان، ص ۶۴ و عباس قمی، «فواید رضویه؛ در احوال علمای مذهب جعفریه» (بی جا، بی نا، بی تا) ص ۶۰۴.
۳۴- کهف (۱۸): ۱۸؛ برگرفته از: خواجه نصیرالدین توسی، همان، ص ۲۸ و محمد مدرسی زنجانی، همان، ص ۶۴.
منبع : صنایع نیوز


همچنین مشاهده کنید