یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


مروری بر زندگی و اشعارفدریکو گارسیا لورکا /زادن به وقت ومردن نابهنگام


مروری بر زندگی و اشعارفدریکو گارسیا لورکا /زادن به وقت ومردن نابهنگام
ادبیات هر کشوری به مدد روان های بی قراری تجسم پذیرفته است که دل در گرو اعتلای انسانیت نهاده اند. راویانی که ، تلخ و شیرین زندگی انسانی رابه تصویر کشانده اند . هر چند که این راویان از بومیان یک جغرافیا ، سخن پراکنده اند ، اما درد مشترک انسانی را به تصویر کشیده اند . انسان هایی که خود " چگونه گفتن " را نمی داند ، اما " چگونه زیستن "‌ را می داند . راویان روان بی قرار ، در هر خطه و بومی که باشند ، جانهای شیفته ی انسانیت را ، عاشق خود می کنند ؛ چرا که دوستداری انسان ، مرام و ملت نمی شناسد . فدریکو گارسیا لورکا ( ۱۸۹۸- ۱۹۳۶ ) ، اینچنین راویی بود . لورکا شاعر و نمایشنامه نویس شهیر اسپانیایی نه تنها در زیست بوم خود، نام آوازه است بلکه قلوب بسیاری از جانهای شیفته را در تسخیر خود دارد ، از جمله ایرانیان . کسی از شاعران امروز اسپانیا هنوز نتوانسته مرتبت لورکا را بدست آورد .شعر لورکا خونی تازه در رگان ادبیات معاصر اسپانیا جاری کرده است . همانطور که هموطنش ، میگل د سروانتس ( ۱۵۴۷-۱۶۱۶ ) با خلق جاودانه "‌دن کیشوت " توانست در اروپای آن زمان - بویژه انگلستان و فرانسه - شهرتی فراتر و پیش تر از اسپانیا بهم رساند ، لورکا در زمانه ی خود نیز در انگلستان و آمریکا ، کمتر شناخته شده از اسپانیا نبود . حیاتش از پنجم ژوئن ۱۸۹۸ در منطقه " فوئنته واکراس " (Fuentevaqueros ) در دشت حاصلخیز غرناطه ( Granada ) آغاز شد ، همان شهری که هنوز برج و باروهای " الحمبربا " ( Alhambra ) یادگار مسلمین را نگهبانی می کند .
لورکا درباره پدرش می گوید : « پدرم زارع بود و مردی توانگر و چابک سوار و مادرم از خاندانی برجسته بود » . اما ،چرا به او برچسب سوسیالیست زده بودند و او را " لورکای سرخ " می نامیدند، این نه بدان معناست که وی یک سوسیالیست وفادار بود بلکه بدان خاطر است که روان بی قرارش تاب تحمل در تالاب دست وپا زدن مردم محنت کشیده اش را نداشت . لورکا در کودکی موسیقی می نواخت و در جوانی با تب وتاب حل معضل هستی و میل به برابری در رشته ی فلسفه و حقوق دانشگاه غرناطه مدتی را سپری کرد ، اما روان بی قرارش با یکجا نشینی و تفلسف همخوان نبود ؛ تحصیل در رشته فلسفه و حقوق را نا تمام گذاشت و به رشته ادبیات ، هنر و تئاتر روی آورد .این رشته دوم دانشگاهی را نیز ناتمام گذاشت ؛ روحیه لورکا با تعلیمات آکادمیک سازگار نبود . زمانی که شعر می سرود ، دوست تر می داشت که با صدای بلند بخواند تا آنکه شعرش را به چاپ برساند . گشتن در میان کوچه و بازار ، دیدن رقص های کولیان ، گپ و گفتار در قهوه خانه و کند و کاو در فرهنگ بومی را بیشتر از حضور در کلاس درس می پسندید . آثار نویسندگان کلاسیک جهان همچون شکسپیر ، ایبسن ،ویکتور هوگو و موریس مترلینگ و نویسندگان کلاسیک اسپانیایی موسوم به " نسل ۹۸ " چون :‌ ماچادو ، آسورین و اونامونو را مطالعه می کرد . در سال ۱۹۱۸ اولین کتابش را با عنوان " باورها و چشم انداز ها " به نثر و در سال ۱۹۲۰ نخستین نمایشنامه اش را با نام " دوران نحس پروانه ها"‌ می نویسد وبه روی صحنه می برد که با اقبال عمومی مواجه نمی شود . سال ۱۹۲۱ « کتاب اشعار » را منتشر می کند .سال ۱۹۲۷ « آوازها » ، سال ۱۹۲۸ « ترانه های کولی » را منتشر می کند .در سال ۱۹۲۲ با همکاری " مانوئل دفایا " جشنواره " کانته خوندو " را که آمیزه ای از افسانه ها ، آوازها و پایکوبی ها ی کولیان اسپانیا که می رفت در هیاهوی ابتذال آن سالها ی فلامنکو به دست فراموشی سپرده شود ،را بر پا می کند ، که این ترانه ها در ۱۹۳۱ چاپ می شود .
سال ۱۹۳۵ « مرثیه ای برای ایگناسیو سانچز مخیاس » را چاپ می کند. ایگناسیو سانچز مخیاس دوست گاو باز لورکاست؛ مرگ فجیع او در ساعت پنج بعد از ظهر ، مرثیه و تراژدی را خلق کرد که یکی از مشهور ترین آثار لورکا شد.
در ساعت پنج عصر.
درست ساعت پنج عصر بود.
پسری پارچه ی سفید را آورد
در ساعت پنج عصر
سبدی آهک از پیش آماده
در ساعت پنج عصر
باقی همه مرگ بود و تنها مرگ
در ساعت پنج عصر ... ( زخم و مرگ ، تر جمه شاملو )
در باب مرگ ایگناسیو گفته اند لحظاتی پیش ازآ نکه برای آخرین بار در میدان حضور یابد خورشید ناگهان به سیاهی در نشسته بود. گویی دستیاران گاوباز سایه ی بسیار عظیم کرکسی را دیده بودند بال گشوده ، که بر سرتاسر میدان گذشته بود و این حادثه را همچون اخطاری شوم از جانب سرنوشت تلقی کردند.
نه !
نمی خواهم ببینمش !
پله پله بر می شد ایگناسیو
همه ی مرگش بر دوش .
سپیده دمان را می جست
و سپیده دمان نبود .
چهره ی واقعی خود را می جست
و مجازش یکسر سرگردان کرد.
جسم زیبایی خود را می جست
رگ بگشوده ی خود را یافت .
نه ! مگویید ، مگویید
به تمایش بنشینم .... ( خون منتشر ، تر جمه شاملو )
دلبستگی لورکا به فرهنگ بومی – به خصوص رقص ، آواز و موسیقی کولیان - و عجین کردن آن با مولفه های ادبیات مدرنیستی باعث نامداریش در اسپانیا گردید .
برآیینه ی آبدان
کولی قزک تاب می خورد
سبز روی و سبز موی
با مردمکانی از فلز سرد .
یخپاره ی نازکی از ماه
بر فراز آبش نگه می داشت .
شب خودی تر شد
به گونه ی میدانچه ی کوچکی
و گزمه گان ، مست
بر درها کوفتند ... ( نغمه خوابگرد ، ترجمه احمد شاملو )
سال ۱۹۴۰ پس از مرگش مجموعه « شاعر در نیورک » منتشر می شود. لورکا در تابستان ۱۹۲۹مجال سفر به آمریکا را می یابد .در دانشگاه کلمبیا پذیرفته می شودتا دوره زبان انگلیسی را بیا موزداما پس از هفته ای از تحصیل انصراف می دهد . در مدتی که در نیورک بسر می برد ، به نوشتن اشعاری پرداخت که پس از مرگش به چاپ رسید. نیورک برای او، شهر " معماری فرا بشری" ، هندسه و اضطراب بود . « شاعر در نیورک » از میان کارهای لورکا، کمتر فهمیده شده است، بویژه در جهان اسپانیایی زبان . مکرر گفته شده است که « شاعر در نیورک » مبهم ترین و مشکل ترین کار لورکا ست .
زیر ضربها
قطره ای خون اردک است.
زیر بخشها
قطره ای خون جاشو ست .
زیر جمعها
شطی از خون رقیق ؛
شطی که به آواز پیش می رود
از میان خوابگاههای حومه ی شهر ،
و نقره ست، سیمان است ، یا نسیم
در فجر کاذب نیورک ... ( نیورک ، ترجمه رویایی )
لورکا در مقاله " آواز ژرف " می نویسد : « نگذارید گوهران زنده ی بی بهای قوم ، گنج عظیم هزاران ساله ای که گستره ی معنوی اندلس را می پوشانداز دست برود ، و ، زیر شب غرناطه ،در برتری میهن پرستانه ی طرحی که گروهی هنرمند اسپانیایی ، به وسیله صدای من ، ارایه می کند ، تامل کنید . » لورکا در همین مقاله به بررسی ویژگی های موسیقی و آواز کولیان می پردازد و وجه شبه های آن را با شعر های شاعران تازی و پارسی بیان می کند ؛ واز " حافظ " و " خیام " شاهد می آورد . لورکا درباره خیام می نویسد : « عمر خیام شگفت انگیز ... او بر تارک خود گلتاج لحظه می نهد ، و چشم دوخته بر جام پر از شراب کوثرش ، در تک آن رقص اختری می بیند ... و ، چون نشابور غنایی با عظمت ، زندگی را به سان عرصه ی شطرنجی می یابد . »
لورکا در برابر موج های نو هنری نه دلباخته و نه جبهه گیرنده مطلق بود . او اعتقاد داشت که « " واقعه شعری " دارای حیات ویژه خود و قانون های چاپ ناشده خویش است ، خارج از هر گونه نظارت منطقی » ، به همین خاطر زمانی که در مسیر جریانات هنری " فوتوریسم و دادائیسم " قرار گرفت ، تسلیم نشد . دوستیش با " سالوادور دالی " و آ شناییش با مکتب " سوررآلیسم " ، به گروهی از شعر هایش رنگ وبوی سوررآلیستی داد ؛ " شاعر در نیورک " دارای چنین شعر هایی است . دوستان دیگر ش ، همچون ،لوئیس بونوئل- کارگردان سینما - و لویی آراگون – شاعر فرانسوی – رافائل آلبرتی –شاعر اسپانیایی هم عصر لورکا - نیز داری چنین صبغه ای بودند، نگاهی سوررآلیستی به هنر .
تر وتازگی و دیگر گون دیدن جهان در مکتب سوررآلیسم ، لورکا را به سوی خود می کشاند وبرایش جذبه داشت . اندیشه ی " ابن الوقتی " مولانا و دیگر عارفان ایرانی نیز در جهان بینی لورکا نسبت به هنر وجود دارد. در خطابه " تخیل ، الهام و گریز " می گوید : « دیدگاه کنونی من در زمینه شعری که می پرورانم ، چنین است ." کنونی " زیرا که مال امروز است. فردا نمی دانم چه خواهم اندیشید . به گونه یک شاعر واقعی آنچنان که هستم و تا به مرگ خواهم بود از شلاق زدن خود با انظباطها ، به امید فواره ی خونی سبز یا زرد ، که روزی ناگزیر براثر ایمان از تن خودخواهم جهاند ، هیچ گاه باز نخواهم ایستاد ... روشنایی شاعر " گوناگون گویی " است » .
لورکا معتقد است که اسپانیایان به هنری ارج می نهند که دارای " آن " (DUENDE ) باشد ؛ " آن " « قدرتی مرموز که محسوس هر کسی است ، اما هیچ فیلسوفی تشریحش نتوانسته » بکند.شعر ، رقص و موسیقی را سه هنری می دانست که به " آن " بیشتر نیازمند هستند « زیرا اینها نیازمندانسانی زنده اندکه ترجمانشان باشد .اینها تاشهایی ( form ) هستند که پیوسته پدید می آیند واز بین می روند،و در اکنون مشخصی تعریف می پذیرند .»
لورکا در مقاله DUENDE که در سفرش از آمریکا به کوبا ایراد کرد در باره شعر می نویسد : « خاصیت جادویی شعر در این است که همیشه در استیلای " آن " باشد ،چنانکه هر کس آن را خواند ، در آب تیره تعمید یافته باشد ؛ زیرا با " آن " دوست داشتن و فهمیدن آ سانتر است و – همچنین – انسان به دوست داشته شدن و فهمیده شدن، مطمئن؛ و این تلاش به بیان و انتقال بیان ، گاهی در شعر، به سیرت جنگی تا پای مرگ می رسد. »
" آن " در بینش لورکا ، « خبر دهنده از تعمید مداوم چیزهای نو آفریده »است و به تعبیر بیژن الهی ، مترجم کتاب " گزیده اشعار فدریکو گارسیا لورکا " ، نزدیکی معنایی میان DUENDE و "آن " در شعر حافظ وجود دارد : « شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد / بنده طلعت آن باش که آنی دارد » .
لورکا زادنش به وقت بود و مردنش نا بهنگام .در سحرگاه ۱۸ ماه اوت سال ۱۹۳۶ توسط جوخه ای از فالانژها درسرزمینی در پای رشته کو هها ی سیرانوادا به ضرب گلوله کشته شد و محل دفن وی معلوم نیست . " ایان گیبسون " مدفن اورا در تپه های نزدیک روستای " ویزنار " می داند در کنار درختان زیتون زار ..
... دیدم که مرا کشته ند
چایخانه ها گشتند ، گورستانها و کلیساها
بشکه ها گشودند و گنجه ها ،
بر سه اسکلت دستبرد زدند
که دندان طلا بربایند.
اما مرا نیافتند.
مرا نیافتند ؟
نه . مرا نیافتند.
مجید نصرابادی


همچنین مشاهده کنید