جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

گنگ خوابدیده


گنگ خوابدیده
هر روز بیشتر شبیه هم می‌شویم. شکاف نسل‌ها پر می‌شود. همه مثل هم می‌شویم. گویی آن جدال‌ها، آن بحث‌ها، آن یقه‌درانی‌ها و رگ بیرون زدن‌های ۱۰ ساله، کفی بود بر آب. یا بهتر بگویم، داستانی بود گذشته در خواب. خوابی که هر چند سال یکبار تعبیر می‌شود و هر بار به شکلی. یکبار مشروطه‌خواه می‌شویم و عدالتخانه و کلمه قانون را فریاد می‌کنیم. یکبار ملی‌گرا می‌شویم و رویای خویش در تملک نفت می‌بینیم.
زمانی انقلاب رویایی بود که هر کس در هر بستری که آرمیده بود، آن را می‌دید. جنگ و دفاع از کشور اما، نقطه پیوند همه ما بود. جز اندک خودفروختگان، هیچ کس نمی‌خواست ایران کنام شغالان و شیران شود. «جبهه» واژه‌ای است که عظمت خود را در جنگ تحمیلی و به‌ویژه پیش از فتح خرمشهر نشان می‌داد. جبهه جایی است که همه در آن متحد می‌شوند و مقابل تهدید بیرونی،‌ دست از جان می‌شویند، فارغ از هر مرزبندی‌ ایدئولوژیک و خودی و غیرخودی. روایت مسعود ده‌نمکی در آن فیلم جنجالی‌اش درست است. جبهه هم جای صالحان بود و هم طالحان. هم «مجید سوزوکی»ها در آن جای داشتند و هم، روحانیون و طلاب و چهره‌های علیه‌السلام. چندگانگی نیروهای حاضر در جبهه اما صرفا اخلاقی و شخصی نبود. از هر دیدگاه و فکر و جهت‌گیری سیاسی هم در جبهه‌ها، چهره‌ها دیده می‌شد. گرچه فضای جبهه (به‌طور خاص) و فضای سیاسی برآمده از انقلاب و متاثر از جایگاه امام خمینی (به‌طور عام) آنگونه بود که این تکثر و چندگانگی‌های فکری ـ سیاسی خود را در جبهه بروز نمی‌داد. گویی به روایت قرآنی، جامعه ایرانی «امه واحده» شده بود. یک دست در برابر یک دشمن. یکدستی جامعه اما مکانیکی و متاثر از مناسبات و تحمیل قدرت نبود.
واقعیتی این یکدستی را سبب می‌شد. این شعله اما به‌تدریج فرو می‌خفت. نه تنها پس از پایان جنگ که در سال‌های پایانی جنگ هم (چنانکه در روایت‌ها و خاطرات کسانی چون هاشمی رفسنجانی مشهود است)، شک بر یقین و چندگانگی بر یکدستی پیروز می‌‌شد. در اتاق‌های فرماندهی جنگ در پشت جبهه‌ها که پس از سقوط دولت بنی‌صدر، همدلی و همراهی بر آن حاکم شده بود، به‌تدریج در هر مرحله و در هر عملیات راه‌هایی متفاوت پیشنهاد می‌شد که برگزیدن هر کدام، گلایه جمعی از فرماندهان و سیاسیون موثر را در پی داشت. این تفاوت‌ها به‌تدریج جبهه‌ها را نیز از خود متاثر می‌ساخت. غیر از این، فرسایشی شدن جنگ انگیزه جامعه را نیز فرو می‌کاست. گزارش‌هایی که در جریان مجادله آقایان هاشمی رفسنجانی و محسن رضایی در دو سال گذشته منتشر شده، نشان می‌دهد حجم اعزام نیروها به جبهه‌ها روبه افول گذاشته بود. آنچه در کنار مشکلات اقتصادی، بمباران شهرها و تبلیغات رسانه‌ای بیگانگان پشتوانه اجتماعی تداوم جنگ را کاهش می‌داد. پذیرش آتش‌بس و به فاصله کمتر از یک سال از آن درگذشت امام خمینی، فضای تکصدایی و یکدستی جامعه را بیش از پیش مخدوش می‌کرد. نیاز به توسعه و تغییرات در ساختارهای اجتماعی و اقتصادی کشور و الگوهای متفاوتی که برای این توسعه و بازسازی پیشنهاد می‌شد، تنها یکی از عوامل بروز چندگانگی بود. مسئله اصلی آن بود که دو محور اصلی انسجام اجتماعی شامل تهدید خارجی (جنگ تحمیلی) و محور سیاسی (کاریزمای امام خمینی) از میان رفته بود؛ آنچه به تدریج در ظهور نیروهای سیاسی تازه چون مجمع روحانیون مبارز، بروز جریان‌های فکری متفاوت در میان مدافعان انقلاب اسلامی نظیر حلقه کیان و تحولات در فضای اجتماعی و پیدا شدن الگوهای تازه در سبک زندگی خود را آشکار می‌کرد. «شرایط جبهه‌ای» از میان رفته بود و جبهه‌های چندگانه در جامعه سر برمی‌آورد.
همچنان که کاریزما دیگر نبود و گفتمان‌های تازه و متمایز از زیرسایه گفتمان مسلط برون می‌زد. فضا اما فضایی سیال بود. نمی‌شد گفت چه گفتمان و چه جریان و کدامین نیرو بر آن دیگر تفوق دارد. گرچه جریان سنتی راست تلاش داشت با سود جستن از خلاء امام خمینی، نیروهای نزدیک و چپگرایان حواری ایشان را منزوی سازد و در این میان، رای مردم و احساس نیاز به تغییر نیز به مدد آن می‌آمد. اما این تلاش بیش از آنکه در واقعیت تحولات جامعه ریشه داشته باشد، متاثر از تحولات کوتاه‌مدت و مقطعی سیاسی بود؛ آنچه چون تبی تند به زودی به عرق می‌نشست. چنین بود که جریان سنتی راست نه‌تنها در انتخابات مجلس پنجم (۱۳۷۴) نتوانست اکثریت مطلق خود در مجلس چهارم را حفظ کند که در انتخابات ریاست‌جمهوری دوره هفتم (۱۳۷۶) تن به شکستی تاریخی داد. آنچه برای نخستین‌بار پس از درگذشت بنیانگذار جمهوری اسلامی به مسلط شدن یک گفتمان بر گفتمان‌ها و خرده‌گفتمان‌های بدیل و رقیب انجامید. مسلط شدن گفتمان اصلاحی و خرده‌گفتمان‌های زیر مجموعه آن (همچون دموکراسی‌خواهی، حقوق بشر، جامعه مدنی و تنش‌زدایی) اما در سطح حکومت پذیرفته نشد. جدال هشت‌ساله اصلاح‌طلبان و مخالفان به فرسایش گفتمان اصلاحی و حاشیه رفتن و منزوی شدن حامیان میلیونی آن انجامید. گویی همچنان که گفتمان انسجام‌بخش برآمده از انقلاب و بلوغ‌یافته در دوره جنگ، در جریان تقابلی طولانی با دشمن خارجی و با درگذشت رهبر انقلاب فرو خفت، اینک گفتمان انسجام‌بخش برآمده از اصلاحات، باید در جدال با دشمنان درونی خویش می‌فرسود.
در جریان این تقابل طولانی‌مدت، مخالفان اصلاحات هیچ آداب و ترتیبی هم نمی‌جستند. بهره بردن از هر ابزار و وسیله، کاری بود که شد. آنچه اینک احمدی‌نژاد از آن به عنوان «اصالت هدف» نام می‌برد و در میان هم‌جناحی‌هایش کسانی چون احمد توکلی به مخالفت با آن برمی‌خیزند،(۱) مکتبی است که در تمامی سال‌های اصلاحات، تمامی طیف‌های متنوع مخالف اصلاح‌طلبان در آن شاگردی کرده‌اند. چنانکه در سال ۸۰ و در دور دوم انتخابات ریاست‌جمهوری خاتمی، از هر نحله و جریان مخالف اصلاحات (از علی فلاحیان گرفته تا احمد توکلی و از عبدالله جاسبی تا حسن غفوری‌فرد) همه علیه یکی به میدان آمدند. گویی طفل اصلاحات باید کشته می‌شد و در این هدف مشترک، از هر قوم و قبیله یکی به میدان آمده بود تا خون قربانی تنها به گردن یک تن نیفتد. این نقشه مشترک اما ناکام ماند. دست ملت همچنان پشت گفتمان مسلط و حامی منتخب دوم خرداد بود. اصلاحات بار دیگر «آری» گرفت تا خاتمی از مخالفان بپرسد: «رفراندوم آشکارتر از این؟». چشم مخالفان اما نمی‌خواست آفتاب ببیند. رو تافتن از آفتاب گرچه طریق عقل نیست، اما شرط دشمنی است. روتافتن از آفتاب دوم خرداد هم شرط همدلی مخالفان بود. آنها می‌خواستند گفتمان اصلاحی و طفل دوم خرداد بیش از این نبالد و نپاید و به خاطر همین هم، چشم دیدنش هم نداشتند.
وقتی با انتخابات و روند سیاسی نتوانستند به مقابله با این طفل برآیند، راه‌های فرسودن جنبش را پررنگ‌تر کردند. حال‌که میدان انتخابات عرصه هماوردی با گفتمان اصلاحی نبود، پس چه بهتر که این میدان خالی و سوت و کور شود. این دیگ برای آنان نمی‌جوشید؛ پس چه تفاوت که چه در آن بجوشد؟ حاشیه رفتن حامیان اصلاحات گرچه اینک گفتمانی را مسلط نساخته و با وجود همه ادعاها و تبلیغات جریان حاکم، آنچه «اصولگرایی» می‌خوانندش (و در اصل همان «بی‌اصولی» است)، پایگاهی بیش از رای ناطق‌نوری در سال ۷۶ را نشان نمی‌دهد، اما به هر حال و به هر شکل، اصلاح‌طلبی را نیز از تخت به زیر کشیده است. دلسردی و دلمردگی، یأس و روزمرگی، گرفتاری‌های شخصی و فراموش کردن منفعت جمعی آن چیزی است که پس از خفتن گفتمان اصلاحی در نزدمان، بیدار شده است. همه این روزها شبیه هم شده‌ایم. روز را می‌گذرانیم تا شب شود و شب را طی می‌کنم تا روز برسد. صندوق ذخیره ارزی‌مان اگر از درآمدهای نفت هر روز خالی‌تر می‌شود، انبان اخلاق و کلان‌نگری و دیگر خواهی و ایثار و امیدمان نیز هر روز تهی‌تر می‌نماید. اینک اوج شورمان، مسابقه فوتبال است. اوج امیدمان، گرفتن سهمی و لقمه‌ای بیشتر از نفت که دست منت‌گذار دولت به ما می‌بخشاید.
اوج دیگرخواهی‌مان و ایثارمان، سپردن صندلی اتوبوس و مترو به پیری مو سفید است. این تازه برای آنانی است که تلنگر و اتفاق‌های پیرامون ممکن است اندکی تکانشان دهد. کو کسی که به خاطر سه دانشجویی که دیری است به جرم ناکرده در زندانند یا دختری که به خاطر شک به راه رفتنش با پسری در همدان به زیر خاک رفته یا دانشجویی که از جلسه امتحان بلندش کردند تا پدر و مادرش حتی جنازه‌اش را نبینند، اندکی بلرزد؟ خلخال پای زن یهودی، روایتی است علوی که نه صرفا مخاطبش تضییع‌کنندگان حقوق مردمان باشند؛ بیشتر خود مردم مخاطب‌اند. آنگاه که امام اول شیعیان فریاد می‌زند: «مسلم نیست آنکه سکوت کند»، مخاطبش تنها حاکمان نیستند که بیشتر مردمانند و مدعیان مسلمانی.
ما اما همه مثل هم شده‌ایم. بی‌رگ شد‌ه‌ایم. منفعل مانده‌ایم. چه آنان که از هم‌نسلان امثال من که با دوم خرداد بالیدند و جامعه مدنی می‌خواستند و چه آنها که برای آفریدن سوم‌خردادها و رسیدن به خرمشهر‌ها تن به تیر قضا می‌دادند. همه به یک سرنوشت دچار آمده‌ایم. همه گنگ خواب دیده‌ایم. خواب انقلاب، خواب جنگ، خواب اصلاحات. ما را به خواب برده‌اند و تازه اگر هم بیدار شویم، نمی‌دانیم چه بگوییم. گنگ خواهیم ماند. چطور بگوییم ما، همان‌ها هستیم؟ چه شما سوم خردادی‌ها که آن حماسه بی‌بدیل تاریخ انقلاب را آفریدید و چه ما دوم خردادی‌ها که حماسه کوچک‌تر دوره اصلاحات را.
ما هر دو گنگیم و منفعل. شاید تنها خواب‌هایی که دیده‌ایم، فرق داشته باشد. این سرنوشت هر دو ماست و چه خوشنودند آنان که گنگی ما را می‌خواهند و خواب‌آلودگی‌مان را. باید به این استادان هیپنوتیزم دست مریزاد بگوییم. خوب سحرمان کرده‌اند. هم ما دوم خردادی‌ها و هم شما سوم خردادی‌ها را. خوشا به حال چهارم‌خردادی‌ها(۲) که به قول دکتر شریعتی، کار حسینی کردند.
محمد‌جواد روح
پی‌نوشت:
(۱) نگاه کنید به مقاله «چرا تکیه بر اصالت هدف خطرناک است»، در سایت الف (تحت مدیریت احمد توکلی)، ۳۰ اردیبهشت ۸۷
(۲) منظور شهدای کادر اولیه سازمان مجاهدین خلق (محمد حنیف‌نژاد، علی‌اصغر بدیع‌زادگان، سعید محسن،‌ رسول مشکین‌فام و محمد عسگری‌زاده) است که در سحرگاه چهارم خرداد ۱۳۵۱ توسط ساواک تیرباران شدند.
منبع : روزنامه کارگزاران