پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


بوق زدن ممنوع !


بوق زدن ممنوع !
تصور جهانی یا زندگی یا روزی بدون صدا تقریباً چیزی شبیه فاجعه است. در حقیقت صدایی که به هر شکل ممکن خلوت و سکوت را به کنار می زند، یا ریتم دلنشینی را به وجود می آورد یا پیامی را منتقل می کند، یا ارتباطی را برقرار می کند... به هر شکل ممکن یکی ازنیازهای اصیل همه ماست اما صدا همیشه در حد کارکردهای ضروری خود باقی نمی ماند گاهی تبدیل به چیزی شبیه به فاجعه می شود، حداقل آزار می دهد، گاهی نیز غیرطبیعی به نظر می رسد.
تصور این که اتومبیل هایی آن هم در خیابانی شلوغ و تنگ در حال حرکتند و برخی از آنها شبیه به نوعی استودیوی سیار هستند، تصور این که از نیمه شب گذشته است و در ورودی با شدت تمام بارها و بارها بسته می شود، تصور صدای دزدگیر اتومبیل ها در محدوده مشرف به یک بیمارستان، تصور این که یک راننده هر چند ثانیه با بوق ممتد خود درصدد جلب مسافر است و شاید چنین چیزی غریب باشد اما تصور این که یک روز بعدازظهر صدای گدایی را می شنوید که با بلندگو در حال گدایی کردن در کوچه های مجاور است.
این تکه های پراکنده، در حقیقت تصورات ما نیستند مقیاس کوچکی از صدها دسی بل صدایی هستند که جزو دامنه شنوایی ما شده اند.
یکی از رایج ترین رفتارها در زندگی شهری، حرکت اتومبیل هایی است که پنجره های خود را تا آخر پائین کشیده اند و با بالاترین صدای موزیک در یک آن، چون موشکی از کنار شما می گذرند. طبیعی است که چنین رفتاری بیشتر از یک جوان سر می زند، بیشتر در روزهای تعطیل یا آخر هفته یا شب هنگام دیده می شود و کمتر از خانم ها سر می زند. رانندگی با صدای موزیک بلند تنها مختص کشور ما نیست، در حقیقت نوعی رفتار تفریحی یا هیجان انگیز است و چه بسا در نمودار رفتاری برخی از جوان ها در دیگر شهرهای دنیا هم رایج باشد.
با این حال مشاهده آن تنها در محل های خاصی پیش بینی می شود و در همسایگی یک شهر شلوغ، یک خیابان پرازدحام یا در کنار گوش رهگذران یک محل تقریباً وجود ندارد. از آن سو برای یک نگاه معقول تر سوی دیگر این قضیه هم وجود دارد.
همه انسان ها تقریباً سنین خاصی را تجربه می کنند و همیشه دوره هایی هست که صدای بلند جزو مفرح ترین و هیجان انگیزترین سرگرمی هاست، گاهی در پایان یک هفته خسته کننده، صدا مانند طبلی است که با کوفتن خود به این سو و آن سو همه خستگی و تزاحم روزهای گذشته را ناپدید می کند.
اینجاست که ممکن است عصر یک روز تعطیل رفتارهای متفاوتی از صدا از خانه های مجاور به نمایش درآید اما مسئله به همین جا ختم نمی شود. گاهی تنها همان صدای بلند موزیک تلویزیون، رادیو یا هر چیز دیگری برای افراد کفایت نمی کند، آنقدر هست که آدمی موجودی اجتماعی است و کمتر دوست دارد با صدای بلند تنها بماند. اینجاست که پنجره خانه ها تا آخر باز می شوند، بعضی ها هم سوار اتومبیل خود می شوند تا هم دوری بزنند و هم دیگر شهروندان را در ذائقه موسیقی خود شریک کنند.
داستان ردگیری این که چرا در خیابان داخل محوطه مسکونی شهر، بویژه پنجشنبه ها یا عصر روزهای جمعه و چه بسا دیگر روزها باید به شکل آزاردهنده ای در هیجان سرنشین های جوان اتومبیل ها شریک باشید، سرانجام به همین جا ختم می شود.
الهه یزدانی شهروند تهرانی پس از بیان این یافته ها ادامه می دهد: «درست یک روز آخر هفته بود که وقتی به همه این رشته های پی در هم فکر کردم، سپس نه تنها به دختر جوانی که در تنهایی خودش هر هفته از چند خانه آن سوتر یکی از خوانندگان جدید را بدون این که علاقه ای به شنیدن صدایشان داشته باشم به شکل ناخودآگاه به من می شناساند، عصبانی نشدم و لعنت نفرستادم بلکه مطلع شدم تکنولوژی جدیدی به نام آکوستیک یا صداگیر وجود دارد. شاید دیگر همسایگان من از دانستن چرایی صدای بلند آن خانه قانع نشوند و البته حق هم دارند اما من در سیر استدلال فرهنگی ـ روانشناختی و غیره خودم به تنها نتیجه ای که رسیدم، آکوستیک بود.»
انتشار نامطلوب صدا تنها به این رفتارها خلاصه نمی شود. نام دیگر تلفن همراه تلفن سیار است یعنی همیشه با شماست تا از صدای آن سوی خط باخبر شوید، اما تلفن همراه مهربانتر از آن است که تنها تلفن باشد، تکنولوژی جدید یعنی سرگرمی سیار. بنابراین فایل های متنوع بازی، موسیقی، فیلم و البته اینترنت همراه که فعلاً دایر نشده است، در یک بسته کوچک همیشه همراه شماست.
تا این که درست در یک پنجشنبه شب بهاری لحظه ای در پیاده رو یک خیابان اصلی حس کردم یک گروه زنده موسیقی در حال نزدیک شدن به من هستند.
آن گروه زنده موسیقی کسانی نبودند جز دو جوان ساده که در حال تکرار و همراهی با آوای بلند تلفن همراهشان شده بودند. طبیعی بود که این تصور برای من جالب توجه بود، چون می توانستم حتی با آنها حرف بزنم و آنقدر اعتمادشان را جلب کنم و بپرسم و بپرسم تا آخر بفهمم چرا وسط یک پیاده رو شلوغ شهری، این همه به آنها خوش می گذرد در حالی که صدای بلند موزیک موبایلشان یک چیز غیرعادی در آن محل است.
حتی بدون این که بپرسم می توانستم تمام پاسخ آن را بدانم اما به حتم و به طور قطعی چنین مسئله ای برای دیگر رهگذران چیزی آزاردهنده، غیرعادی و حتی غیر از اصول شهروندی بود، آنها کاملاً حق داشتند که ناراضی باشند اما آنقدرها هم مثل من فضول و بیکار نبودند که همه آن سؤال ها را از آن دو جوان بپرسند و اصلاً نه وظیفه آنها بود و نه به آنها ربطی داشت.
اما صدای آزاردهنده اطراف همیشه هم آنقدر قانع کننده نیست که خونسردیتان را حفظ کنید. یکی از نادرترین رفتارهای شهروندی ما در حوزه ترافیک شهری، رانندگانی هستند که به وسیله بوق اتومبیل های خود، با دیگران حرف می زنند، فرقی نمی کند مسافربر باشند و در حال متوجه کردن مسافران نسبت به مقصد خود، قانع کردن آنها برای سوار شدن، رقابت با دیگر مسافربرها و ... باشند یا رانندگان بسیاری از اتومبیل های معمولی یا شیک و گران قیمت که دربرابر کوچکترین مانعی، برای کورس گذاشتن، برای دشنام دادن، برای از دست ندادن یک ثانیه مانده به چراغ قرمز و اصولاً برای رانندگی کردن در خیابان های شهری بوق می زنند. چنین هرج و مرجی از صدا در وسط یک خیابان شما را از واقعیتی به نام شهر و اصولی به نام اصول شهروندی دور و دورتر می کند.
اینجا هم تقریباً می توان گفت، آستانه تحریک اعصاب این شهروندان خیلی پائین آمده، حوصله ندارند، عجله دارند، کلافه اند و ... اما وقتی به ساده ترین آداب اتومبیل سواری و رانندگی و اصلاً زندگی در یک شهر شلوغ فکر می کنید دیگر نمی توانید به تک تک رفتارهای آنها حق بدهید. دیگر نه می توانید به آکوستیک پناه ببرید و نه می توانید به مقولاتی چون جوانی و غیره فکر کنید. اینجاست که تنها راهکار منطقی که به نظر می رسد به حوزه راهنمایی و رانندگی و اضافه شدن برگه جریمه ای به نام جریمه بوق بی مورد منتهی می شود. در حقیقت گاهی برای شهروند شدن، شهرنشینان باید از نیروی بازدارندگی قوانین استفاده کرد.
ساده ترین مفهوم شهر یعنی حرکت و حرکت یعنی صدا. با این حال این چرخه دوباره به این نقطه برمی گردد که اگر شهر و ساکنان آن نیاز به سلامت و ادامه روند زندگی خود داشته باشند به آموزش کنترل موارد ناهنجار در محیط زندگی خود نیازمندند. چه بسا بسیاری از مواقع ناراحتی و مشکل شهروندان تنها مربوط به صدای بلند و ناهنجار و نابهنگام نمی شود، مشکل اصلی به عدم یادگیری فرهنگ نظم، همزیستی، مدارا و زندگی اجتماعی برمی گردد.
با این حال مهندس زیبا مهرپور کارشناس شهرسازی پیشنهادات دیگری دارد: «درست است که یک سوی این قضیه بعد بازدارندگی یعنی قوانین و نظام تنبیه و بازدارندگی است اما تا کجا و چه وقت می توان این نیرو را گسترش داد. سرانجام ما نیازمند نهادینه کردن رفتارهای اجتماعی و شهروندی هستیم. تنها بخش کار رسانه ها پرداختن به موضوعات خانوادگی و حوادث و سرگرمی ها در قالب داستان ها نیست.
یادآوری نظم و دیسیپلین زندگی شهری و نکته های ظریف همسایگی، عبور و مرور در خیابان، حتی شکل راه رفتن، صحبت کردن، غذا خوردن، برخورد با دیگران در مکان های عمومی همه و همه آموزش آئین های شهروندی هستند. شاید بسیاری از ما زمانی در روستایی کوچک و خانه هایی بزرگ زندگی می کرده ایم، پرسرو صدا بوده ایم ولی شکل زندگی هم اکنون تغییر یافته. نمی توان پرسروصدا نیمه شب از میهمانی برگشت یا در اتومبیل ها را پشت سر هم کوبید، اتومبیل برای راندن است و بوق یک وسیله اضطراری است.
در این میان گذشته از آن که باید به فرزندانمان بیاموزیم در یک خیابان شلوغ فضای داخل اتومبیل شخصی است و نمی توان با صدای خیلی بلند به موزیک گوش داد یا فریاد زد نیازمند نوعی روانشناسی اجتماعی نیازهای طبیعی و سنی جوانان هم هستیم. برای سرگرمی و تفریح آخر هفته این جمعیت انبوه که دائم درگیر مسائلی چون تحصیل، شغل و سر و سامان دادن به زندگی آینده است به حتم راهکارهای معقولی می تواند وجود داشته باشد.
واقعیت معماری شهر تنها انبوه خانه و مسکن نیست، شهر یعنی محیطی که در پس تمام مراکز اقتصادی رفت و آمد و سکنا به محیط هایی برای خنثی کردن و برطرف کردن تنش زندگی شهری نیز نیازمند است.»
در نهایت این شهر آواره نیازمند کنترل و تعدیل صداهای خود است، صداهای آزاردهنده ای که می تواند از دایره ترافیک تا ناوگان هوایی داخل محدوده شهرها، محیط های کاری با آلودگی صدای بالا، زندگی شخصی شهروندان اعم از بوق و دزدگیر و وسایل صوتی و رفت و آمدها و ... را شامل شود.
حتی اگر مواردی چون تجربه الهه یزدانی به اشکال مختلف اما این بار بدین شکل اتفاق بیفتد که زیر پنجره اتاق خواب مادربزرگ پیرتان، کنج خلوت بن بست کوچه ای باشد که تقریباً بیشتر روزها پاتوق گپ زدن جوان های دبیرستانی باشد که از بد حادثه بن بست امن یک کوچه بهترین نقطه برای یک گپ عصرانه آنها دور از همسایه و شهر باشد. حتی اگر خواب پیرزن از صدای خنده شاد و کودکانه آنها بریده شود.
مهری حقانی
منبع : کارنا