دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

کلیاتی در مورد معجزه


کلیاتی در مورد معجزه
و ان كنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا...
قرآن مجید در این قسمت از آیات بحث اعجاز را مطرح می‏كند; و معجزه بودن قرآن رابیان می‏نماید و مردم را به معارضه دعوت كرده و می‏گوید: اگر قرآن را كتابی در حد كتابهای بشری میدانید پس شما هم مانند آن را بیاورید.
در این آیه تنها مخاطبین را دعوت به معارضه نموده ولی در سوره اسراء مطلب را بشكلی بیان كرده كه نه فقط مخاطب مردم عرب در زمان پیغمبر و نه فقط مردم زمان پیغمبر اعم از عرب و عجم و اصولا مردم روی زمین، بلكه همه مردم روزگاران را دعوت به مبارزه نموده است و حتی از انسان‏ها فراتر رفته و جنیان را نیز در این حكم داخل نموده است. آنجا كه می‏فرماید:
قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یاتوا بمثل هذا القرآن لایاتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهیرا.
بگو اگر انسانها و جنیان گرد آیند كه مانند این قرآن بیاورند نتوانند اگر چه برخی پشتیبان بعض دیگر باشند. (سوره اسراء آیه ۸۸)
اینگونه آیات بیانگر دو حقیقت است.یكی اینكه معجزه در عالم وجود دارد و دیگر اینكه قرآن معجزه است. راجع به هیچیك از این دو مطلب از نظر قرآن نمی‏توان تردید كرد.
● انكار معجزه بودن قرآن انكار قرآن است
عده‏ای كه در زمان ما نمونه آنان زیاد است از آنجا كه راز معجزه را درك نمی‏كنند با وجودیكه دلشان می‏خواهد به نحوی از انحاء خود قرآن را بپذیرند، ولی معجزه بودن آنرا انكار دارند، و یا بكلی از ریشه وجود معجزه را در عالم نفی كرده و تمام معجزاتی كه در قرآن آمده مثل شكافته شدن دریا برای موسی و یا اژدرها شدن عصای او را به معنای طبیعی حمل نموده و به توجیهات باردی دست می‏زنند، و این چیزی جز انكار قرآن نیست.
قرآن مجید در آیات متعددی به نقل معجزات انبیاء سلف می‏پردازد و در این گونه آیات كه هم اكنون مورد بحث ما است ولا اصل وجود معجزات را اثبات كرده و ثانیا می‏رساند كه قرآن نیز یكی از معجزات الهی است. این ما هستیم كه بایستی دعوت قرآن را كه همواره بندگان باوجدان را دعوت به تفكر می‏كند، اجابت نموده و موضوعات قابل تفكر و تعقل را كه یكی از آنها همین موضوع معجزه بودن قرآن است; مورد اندیشه انسانی قرار دهیم و راز آن را كه از رازهای بسیار بزرگ معارف اسلامی است كشف نماییم. و اینك ما از لغات معجزه آغاز می‏كنیم.
● لغت معجزه
معجزه از ماده «عجز» است. عجز یعنی ناتوانی و معجزه یعنی كاری كه دیگران در مقابل آن ناتوانند و كسی دیگر قادر به انجام آن نیست.
گاهی بجای معجزه كلمه «خرق عادت‏» استعمال می‏شود ولی این همان برداشتی است كه اشاعره از معنای معجزه داشتند و معنای خوبی هم نیست.
اصولا در قرآن نه كلمه معجزه استمعال شده و نه خرق عادت و هر دو اصطلاحات علمای اسلامی است. البته كلمه معجزه در اصطلاح عموم مسلمین رائج است و حتی شاید در زمان ائمه اطهار هم استعمال می‏شده است ولی «خرق عادت‏» اینچنین نیست‏بلكه تنها گروه خاصی از متكلمین اسلامی، یعنی همان گروه اشاعره كه معنای معجزه را این چنین می‏پنداشتند بكار برده‏اند.
قرآن لفظ دیگری را بكار برده و آن كلمه «آیت‏» است كه به نظر می‏رسد از هر دو كلمه معجزه و خرق عادت رساتر به مقصود است.
● چرا قرآن معجزه را «آیه‏» خوانده است؟
«آیت‏» یعنی نشانه و یا دلیل محكم. چرا قرآن آنچه را كه ما معجزه می‏گوییم آیه نامیده است؟ برای آنكه مردی كه پیدا می‏شود و ادعا می‏كند كه فرستاده پروردگار هستم، او مرا فرستاده و به من وحی كرده، و آنچه كه من می‏گویم بپذیرید، بدلیل اینكه سخنان من از آن خودم نیست‏بلكه سخن خدای شماست آیا اشخاص باید بدون چون و چرا بپذیرند یا نه؟ پیدا است كه در اینجا سه احتمال وجود دارد: یكی اینكه واقعا این شخص پیام‏آور خدا باشد و دیگر آنكه دروغگو و جعال بوده و خودش نیز آگاه به دروغ خودش باشد و سوم آنكه مسئله برای خودش هم اشتباه شده باشد. مثلا در باطن روح او فعل و انفعالاتی پدید آمده و بروز نموده و تجسم یافته باشد و او آنها را وحی پنداشته و باور نموده باشد.
احتمال سوم برای بسیاری از افراد اتفاق می‏افتد. كسانیكه واقعا دروغ نگفته و نمی‏خواهند بگویند ولی در عین صداقت دچار توهمات شده‏اند و امر برای خودشان هم مشتبه گشته است.
اینكه كفار قریش رسول الله (ص) را مجنون می‏خواندند یكی از عللش این بوده كه چون پیغمبر آنچنان حسن سابقه‏ای در میان مردم داشت كه اگر می‏گفتند او دروغگو است این لكه بر دامن او نمی‏چسبید. و لذا برای خنثی كردن دعوت رسول الله (ص) به افرادیكه دعوت او را می‏پذیرفتند، اظهار می‏كردند كه این مرد دچار توهمات روحی و روانی شده است.
پس روی این حساب شخصی كه مدعی نبودت است‏برای اثبات ادعای خویشی بایستی دلیل محكم بیاورد و اگر مردم این درخواست را می‏كردند درخواستی منطقی بوده است و در غیر این صورت یعنی پذیرفتن بدون دلیل، كاری ابلهانه محسوب می‏گردد.معجزه همان دلیل محكمی است كه ادعای نبوت را اثبات می‏كند و بهمین مناسبت نیز «آیت‏» خوانده می‏شود.
برای توضیح بیشتر این مطلب، ما در اینجا به ترتیب مباحث زیر را مطرح می‏كنیم:
۱) معجزه چیست؟
بعضی می‏پندارند معجزه مسئله‏ای نیست‏بلكه مسئله مهم قبول و یا عدم قبول خداوند است. یعنی می‏گویند ما اگر خدا را قبول كردیم دیگر راجع به معجزه بحثی نداریم زیرا خدای مورد قبول ما قادر مطلق است و به حكم «ان الله علی كل شیی قدیر» او قدرت دارد مرده را زنده كند و از چوبی اژدها بسازد و رسول الل را در ظرف لحظه‏ای از مسجد الحرام به مسجد الاقصی ببرد و بلكه به همه آسمانها سیر دهد.
ولی بر خلاف این پندار مسئله به این سادگی‏ها نیست كه اگر خدا را قبول كردیم مشكلات همه حل شده باشد.
توضیح اینكه:
▪ بعضی ممكن است معجزه را اینطور تعریف كنند كه: معجزه یعنی آنچه كه بدون علت روی می‏دهد.
ولی این تعریف بسیار نادرست است و شاید مادی مسلكان و آنان كه می‏خواهند معجزه را نفی كنند این نغمه را آغاز كرده‏اند و سپس كم و بیش به سر زبانها افتاده است.
زیرا كسانی كه طرفدار معجزه هستند می‏خواهند آنرا دلیل بر چیزی بدانند و حال اینكه اگر معجزه بدون علت رخ داده باشد دلیل بر هیچ امری نخواهد بود!!
وانگهی اگر (بفرض محال) یك چیز بدون علت پیدا شود دیگر هیچ چیز را در عالم نمی‏شود اثبات كرد، نه اصلی از اصول علمی و طبیعی بر جای می‏ماند و نه از اصول فلسفی و كلامی، و حتی اثبات خدا هم متزلزل می‏گردد. چرا؟
زیرا ما خدا را بدلیل اینكه علت عالم است می‏شناسیم و اگر فرض كنیم كه در هستی نظامی وجود ندارد بلكه ممكن است چیزی بدون علت پدید آید، این احتمال را كه عالم بكلی صدفه و بدون علت پدید آمده است، نمی‏توانیم رد كنیم. پس تعریف برای معجزه بسیار نادرست است. (۱)
▪ ممكن است گروهی دیگر بگویند معجزه پیدایش چیزی بدون علت نیست، استثناء در قانون علیت نیست‏بلكه باین معناست كه بجای علت واقعی یك شیئی علت دیگری جانشین آن می‏گردد و بالاخره معجزه یعنی جانشین شدن علتی بجای علت دیگر.
مثلا علت واقعی و حقیقی پیدایش انسان آمیزش دو انسان است‏حالا اگر این علت‏حقیقی كنار رود و جایش را به علت دیگری بدهد و انسانی از غیر طریق آمیزش دو انسان پدید آید، آن معجزه است.
این گفتار ناشی از عدم اطلاع بر علوم عقلی است زیرا پس از آنكه پذیرفتیم كه در عالم، نظام علت و معلول حكمفرماست; این نظام یك نظام قراردادی نیست كه بشود آنرا تغییر و تبدیل نمود بلكه طی یك رابطه حقیقی و واقعی و تخلف‏ناپذیر است.
یعنی در طبیعت اگر «الف‏» علت «ب‏» بود بین «الف و ب‏» یك رابطه واقعی و حقیقی بر قرار است كه نه «الف‏» آنچنان رابطه را با غیر «ب‏» دارد و نه «ب‏» با غیر «الف‏» می‏تواند داشته باشد و هیچگاه «ب‏» بدون «الف‏» هستی نمی‏یابد. و بالاخره علت واقعی یك امر یك امر است و بس; و هیچ چیز با دو چیز نمی‏تواند رابطه علت و معلولی داشته باشد.
پس در مثال فوق هیچگاه نمی‏شود «ج‏» بجای «الف‏» بنشیند و یا بالعكس «د» بجای «ب‏» معلول «الف‏» گردد. (۲)
▪ در مقابل این دو تعریف تعریف سوم برای معجزه هست كه اشكالات عقلی فوق به هیچ‏وجه بر آن وارد نمی‏گردد.
و آن اینستكه بگوئیم معجزه نه نفی قانون علیت است و نه نقض و استثناء آن، بلكه خرق ناموس طبیعت است.
فرق است میان خرق قانون علیت و خرق ناموس طبیعت. معجزه نه آن است كه چیزی از غیر راه علت اصلی پدید آمده باشد بلكه آنچه از غیر مسیر و جریان عادی و طبیعی بوجود آمده است، معجزه نام دارد.
به بیان بهتر:
معجزه خارج شدن امری است از جریان عادی بنحوی كه دخالت ماوراء الطبیعه در ان آشكار باشد.
با این بیان در پیدایش معجزه، علتی بجای علت دیگر نمی‏نشیند بلكه این مطلب كه بین علت و معلول یك نوع رابطه حقیقی و تخلف‏ناپذیر برقرار است پذیرفته شده ولی مسئله معجزه بدین گونه توجیه می‏گردد كه:
علل واعقی اشیاء برای بشر كه می‏خواهد با علم و تجربه به آنها برسد همواره مجهول است و تنها خداوند آگاه بر علتهای واقعی اشیاء است و بشر بوسیله تجربه و آزمایش فقطبه یك سلسله تقارنات و ارتباطات دسترسی پیدا می‏كند و بیجا آنرا رابطه علیت می‏پندارد.
روی این حساب معجزه امری است كه از غیر مسیر عادی كه بشر تنها مسیر پیدایش آن امر پنداشته است پدید آید. این نكته را باز توضیح خواهیم داد.
● آیا معجزه ممكن است؟
جواب این سؤال تا حدودی در بخش قبل روشن شد یعنی اینكه معجزه ممكن است، یا محال، بستگی دارد به تعریف معجزه و اینكه ما آنرا چگونه توجیه نمائیم.
اگر بگوییم معجزه یعنی آنچه كه بدون علت پدید می‏آید بدیهی است كه محال است. و نیز اگر بگوییم معجزه نقض قانون علیت است‏یعنی همانكه علتی بجای علت‏حقیقی و واقعی امر بنشیند، باز هم ممكن نیست.
اما اگر به معنای سوم گرفتیم یعنی خارج شدن طبیعت از جریان عادی خودش در این صورت معجزه ممكن است نه محال و در اینجا ما ناچاریم توضیح بیشتری بدهیم.
«هگل‏» فیلسوف معروف اروپائی كلامی دارد كه بر اساس آن در فلسفه خود مسائل زیادی بنیان نهاده است.
او می‏گوید: یك سلسله مسائل است كه از ضرورت‏های عقل محسوب گردیده و اجازه خلاف آنرا خلاف هیچگاه نمی‏دهد یعنی اصلا خلاف آن امكان ندارد.
مثل قضایائیكه در ریاضیات بكار میرود و او نامش را «قضایای تحلیلی‏» می‏گذارد.
شما در ریاضی می‏گویید مجموع زوایای یك مثلث ۱۸۰ درجه است و یا مساوی با دو قائمه است. این حكم ضرورت عقل است‏یعنی اگر عقل مثلث را درك بكند كه مثلث‏یعنی چه؟ بلافاصله حكم می‏كند كه ضرورت ایجاب می‏كند و غیر آن محال است كه باید مجموع زوایای مثلث ۱۸۰ درجه باشد و حتی نیم درجه كم و زیاد نمی‏تواند باشد.
قضایائیكه در فلسفه و منطق جزء قضایای ضروریه محسوب می‏گرددند همه از همین قبیلند مثل اجتماع نقیضین و ارتفاع نقیضین.
ولی یك سلسله مسائلی داریم كه مسائل تجربی است، یعنی آنهائی كه ما عقلا هیچگونه ضرورتی در آن درك نكرده‏ایم بلكه بحكم آنكه آنطور دریافته‏ایم می‏گوییم آنطور است.
مثالی كه هگل برای این نوع مسائل ذكر می‏كند این استكه می‏گوید: ما تا به حال هرچه در عالم تجربه كرده‏ایم این طور یافته‏ایم كه آب در اثر حرارت صد درجه مثلا بخار می‏شود. بعد اسم آن را می‏گذاریم (علیت) و می‏گوییم حرارت علت‏بخار شدن آب است و یا اگر آب را می‏بینیم در سرمای زیر صفر درجه منجمد می‏گردد می‏گوییم سرما علت انجماد است.
وی می‏گوید: برای عقل انسانی هیچكدام ضرورت ندارد، ما چون اینطور دیده‏ایم اینگونه حكم كرده‏ایم. در حالیكه اگر از اول كه متولد شده بودیم خلافش را مشاهده كرده بودیم یعنی حرارت را موجب انجماد و سرما را باعث‏بخار شدن آب می‏یافتیم از نظر عقل ما هیچ تفاوتی نمی‏كرد.
یعنی انجماد در اثر برودت و تبخیر در اثر حرارت را ضرورت عقلی ایجاب نمی‏كند بلكه صرفا یك قضیه وجودیه است. در عالم تابحال اینطور بوده بدون آنكه خلاف آنهم ضرورت داشته باشد.
این كلام تا اینجا كلام بسیار درستی است و حتی امثال بوعلی هم كه گویا بهمین مطلب پی‏برده بوده‏اند در كلماتشان طرح شده كه برای علوم طبیعی كه همیشه بر تجربه استوار است و تجربه هم ضرورت بدست نمی‏دهد چه فكری باید كرد؟ با توجه به این نكته علوم و قوانین طبیعی چه نحو اعتباری می‏تواند داشته باشد؟ آیا می‏توان قوانین تجربی را تحت ظابطه علیت فلسفی درآورد؟
در این زمینه می‏گویند در مواردی كه تجربه رابطه‏اتی را نشان می‏دهد مثل اینكه حرارت موجب تبخیر و برودت انجماد می‏آورد در این گونه موارد در واقع یك علیتی وجود دارد و بدون علیت نمی‏تواند باشد و آن علت واقعی محال است جای خود را بدیگری بدهد. ولی اینكه آن علت همین باشد كه ما آنرا با حواص خودمان بوسیله تجربه و آزمایش كشف كرده‏ایم مشكوك است. و لذا علوم تجربی روز بروز تغییر می‏كند یك قانونش نسخ می‏شود و قانون دیگری جایگزین قانون قبلی می‏گردد.مثلا یك روز وقتی می‏دیدند سنگ را كه از بالا رها می‏كنیم برزمین می‏افتد می‏گفتند كشش در خود سنگ وجود دارد كه مایل است‏خود را به مركز زمین برساند.
و این حكمی بود كه بر اثر تجربیات مكرر همه بر آن متفق بودند ولی پس از آمدن نیوتون، مطلب عوض شد و گفتند، خیر، این سنگ نیست كه میل به پایین آمدن دارد بلكه جاذبه در زمین است كه سنگ را می‏كشد.
و پس از آن هم نظریه نسبیت مطرح گردید و در نظریه قبل تجدید نظر شد.
بنابراین، مقدار ثابت و متقین است كه رویدادها بدون علت نیستند ولی آیا علم به آن علتها خواهد رسید یا نه، معلوم نیست، و اینكه ما بمجرد آنكه رابطه‏ای را كشف می‏كنیم نام آنرا علت می‏گذاریم; خطاست; خیر; اینها علتهای حقیقی نیستند; نه حرارت علت تبخیر است ونه برودت علت انجماد و نه جاذبه علت پایین آمدن سنگ و لذا اینگونه روابط چه بسا تبدیل و تحول می‏یابد.
اینجا فرق میان ناموس طبیعت و قانون علیت‏بخوبی روشن می‏گردد. مثلا به حسب ناموس طبیعی ما تا بحال هرچه دیده‏ایم یك انسان اگر بخواهد متولد شود، یك راه بیشتر ندارد، حتما باید جنس مذكر و جنس مؤنث هر دو باشند و نطفه آنان با یكدیگر تركیب شود تا انسانی پدید آید.
اما آیا قانون اصیل علیت در اینجا حكمفرماست؟ یعنی آیا غیر این محال است و نمی‏شود كه یك وقت‏سلولی كه در رحم زن تكوین می‏یابد، چنان استعدادی را دارا گردد كه هم كار سلول زن را انجام دهد و هم كار سلول مرد را؟
عقل در اینجا نفی نمی‏كند. بلكه می‏گوید: ما تا بحال این طور دیده‏ایم و به این شكل یافته‏ایم، ولی ممكن است‏به شكل دیگری كه ما هنوز به رازش آگاه نشده ایم با «دمیدن‏» اوول زن استعداد اسپرم مرد را نیز پیدا كند و اگر چنین بشود; قانون علیت نقض نشده بلكه ناموس طبیعت نقض گردیده است. و این است معنای معجزه.
یعنی: معجزه خرق نوامیس طبیعت است و با این معنی، معجزه ممكن خواهد بود.
حال باز برمی‏گردیم به كلام «هگل‏» . اگر در دنیا شخصی مدعی پیغمبری گردد و بگوید معجزه من این است كه من می‏توانم مثلثی ترسیم كنم كه زوایایش ۱۹۰ درجه باشد; بلافاصله باید او را تكذیب كرد. چون چنین عملی محال عقلی استو معجزه - طبق بیانات گذشته - محال عقلی را ممكن نمی‏نماید. و خود این ادعا دلیل بر كذب مدعای اوست.
و یا اگر مدعی نبوت ادعا كند كه من می‏توانم كاری بدون علت انجام دهم باز دلیل بر كذب مدعای اوست چون خلاف ضرورت عقل است.
ولی اگر مدعی گردد كه من می‏توانم خلاف ناموس طبیعت كاری را انجام دهم، یعنی از همان قبیل كارهایی كه بقول هگل، ما هیچ دلیلی بر اعتبارش نداریم جز اینكه تا حالا اینطور دیده‏ایم، ما آن ادعا را قبول می‏كنیم.
و به تعبیر دیگر قوانین عقلی مطلق است نه مشروط، یعنی «اگر» ندارد. ولی قوانین طبیعی مشروط است. یعنی وقتی می‏گوییم مجموع زوایای مثلث‏برابر با دو قائمه است نمی‏شود گفت: اگر مانعی پیدا نشود. ولی در قوانین طبیعی می‏توان گفت: قانون جاذبه اقتضا می‏كند كه جسم بزرگتر جسم كوچكتر را بطرف خود جذب كند، اگر مانعی جلوی آن را نگیرد! یعنی اگر شما دستتان را جلوی آن قرار دادید و مانع افتادن سنگ شدید قانون جذب كار خود را نمی‏كند.
خلاصه آنكه كشف علتهای واقعی در قدرت بشر نیست و بر او مكتوم است و بشر تنها به یك سلسله روابط می‏تواتند دسترسی یابد و خداست كه بر تمام علتها آگاه است.
در سوره طلاق می‏فرماید: و من یتوكل علی الله فهو حسبه هر كس به خدا توكل كند، خداوند او را كفایت می‏كند. یعنی به هیچ سببی از سببهای ظاهری احتیاجی نیست. و سپس می‏گوید ان الله بالغ امره یعنی خدا فرمان خودش را به نتیجه و به واقعیت می‏رساند.
ولی برای آنكه مردم خیال نكنند حساب علت و معلول و اندازه‏گیری در كار عالم نیست و احیانا خداوند كاری را بدون رابطه علت و معلول انجام می‏دهد، بلافاصله می‏فرماید: قد جعل الله لكل شی‏ء قدرا. یعنی برای هر چیزی حد و اندازه‏ای و رابطه‏ای قرار داده است ولی آن رابطه را تنها خدا می‏داند.
اینكه هر وقت‏خدا اراده كند چیزی را انجام می‏دهد كه هیچ یك از اسبابی كه بشر می‏شناسد دخالت ندارد از اینجهت است كه اینها پوشش‏ها هستند و اسباب واقعی نیستند و خدا خودش می‏داند كه سبب واقعی چیست.
خداوند هرگاه اراده كند، اشخاصی را به رازهای علت و معلول آشنا می‏سازد و اگر كسی از ناحیه پروردگار به این رازها آشنا گردید می‏تواند هرگونه تصرفی در كار عالم بكند; بدون آنكه امری بر خلاف نظام علت و معلول انجام داده باشد.
این است معنای آنچه كه در روایت آمده است كه بنده خدا آنقدر به پروردگارش نزدیك می‏گردد كه خدا چشم او می‏شود. كه با آن می‏بیند و گوش او كه با آن می‏شنود و دست او كه با آن كار می‏كند.
۳) آیا معجزه وقوع دارد؟
پاسخ این سؤال بسیار سهل و ساده است زیرا وقتی معلوم شد كه معجزه خرق قانون علیت نیست كارهای خلاف جریان طبیعی و عادی بسیار در جهان اتفاق افتاده و می‏افتد.
از ابوعلی نقل می‏كنند كه گفته است: اگر شنیدی فردی عارف یك ماه چیزی نخورده و نمرده است تعجب نكن. زیرا این عمل برخلاف قانون طبیعت است نه بر خلاف قانون كلی هستی.
زیرا اینكه افراد معمولی اگر مثلا چهل و هشت‏ساعت غذا نخورند می‏میرند بخاطر آن است كه بدن آنها از نظر جریان معمولی تحلیل غذا نیازمند است كه در ظرف این مدت غذا به آن برسد.
ولی یك انسان می‏تواند با تقویت اراده بدن خویش را بگونه‏ای مسخر كند كه حتی حركت قلبش در اختیار او باشد، جریان تنفس با اراده و اختیار او انجام گیرد; تحلیل غذا و فعالیتهای معده و هاضمه‏اش زیر نظر او انجام گیرد.
نمونه این افراد در میان مرتاض‏ها بسیار دیده شده است مرتاضهایی كه می‏توانستند برای مدتهای طولانی تنفس خود را كنترل كنند و نفس نكشند در حالیكه افراد معمولی یك دقیقه هم شاید نتوانند.
این نتیجه تقویت روح است، یعنی روح بطوری تقویت‏شده كه بربدن حاكم گردیده است.
نقل می‏كنند سالیكه سران شوروی به هندوستان رفته بودند مشاهده این موضوع آنان را به حیرت انداخته بود و آنچنان برای انان شگفت‏انگیز بود كه وقتی برگشتند گفتند بایستی این‏گونه اعمال در دانشكده‏ها مورد مطالعه قرار گیرد; گویا این هم خودش یك علمی است!!
آنان دیده بودند كه مردی كه در تابوتی دربسته قرار گرفته و در قبری مدفون گشته بود بدون آنكه منفذی برای تنفس برای او قرار دهند، پس از مدتیكه او را بیرون آوردند شروع به تنفس كرد، و چنان پیدا بود كه پس از قرار گرفتن در زیر خاك به اختیار خویش تنفس خود را متوقف ساخته و اینك آغاز نموده است.
در هر حال وقوع اینگونه اعمال نمونه‏های زیادی دارد و تقویت اراده بوسیله تمرین اگرچه تمرینهای غیر شرعی باشد توجیه‏كننده تمام اعمال مزبور است.
بنابراین معجزه كه گفتیم كاری است كه تنها بر خلاف نوامیس طبیعت انجام می‏گیرد، با توجه به اینكه پیامبران با عنایت پروردگار نمونه كامل انسانها بوده و قویترین روحها و محكترین اراده‏ها در آنان یافت می‏گردد وقوعش بسیار سهل و آسان توجیه خواهد شد.
۴) معجزه چگونه دلالت‏بر صدق ادعای آورنده آن دارد؟
منطقیین می‏گویند ما سه گونه دلالت داریم.
▪ دلالت قراردادی
▪ دلالت طبیعی
▪ دلالت عقلی.
دلالت قراردادی یعنی آنكه چیزی را نشانه چیزی قرار بدهند بطوریكه اگر قرارداد خلافش می‏بود بر خلاف دلالت می‏كرد.
مثلا دلالت الفاظ بر معانی; «نان‏» بحسب قرارداد اسم این موجود خوردنی است و آب اسم آن آشامیدنی. در حالیكه اگر عكس قرارداده بودند یعنی آب را بجای نان و نان را بجای آب وضع نموده بودند همانطور دلالت می‏كرد و هیچ اشكالی بوجود نمی‏آمد. یعنی بین الفظ آب و آن مایع و بین نان و آن ماده خوردنی هیچ گونه رابطه ذاتی نیست.
و نیز مثل دلالت علائم راهنمائی. مثلا دلالت فلش سبز بر عبور آزاد یك دلالت قراردادی است و اگر آن را علامت ایست نهاده بودند همانطور دلالت می‏كرد.
آیا دلالت معجزه بر صدق نبوت بدینگونه است؟ یعنی خدا با مردم قبلا قراردادی بسته است كه هروقت این اعمال را از كسی دیدند بدانند او از طرف من آمده است و هرچه می‏گوید راست است؟!!
مسلم اینطور نیست، زیرا خداوند هرچه بخواهد به مردم برساند از طریق انبیاء می‏رساند و ما اینك در مقام اثبات خود انبیاء هستیم.
دلالت طبیعی. یعنی دلالت تجربی مثل دلالت‏سرفه بر درد سینه و یا حركت‏سریع نبض بر تب. اینها علائم طبیعی و تجربی است‏یعنی علائمی است كه در اثر تجربه بدست آمده است.
دلالت معجزه از این نوع نیز مسلما نیست چون جزء مسائل تجربی بشر نیست.
دلالت عقلی، یعنی دلالتهای استدلالی مثل دلالت معلوم بر علت. وقتی عقل حدوث چیزی را می‏بیند; با توجه به اینكه پیدایش چیزی رابدون علت محال می‏داند بلافاصله پی به علت آن می‏برد و این موضوع هیچ احتیاج به قرارداد و یا تجربه ندارد.
دلالت معجزه از اینگونه دلالت‏ها است و برای توضیح آن باید بگوییم:
نحوه دلالت معجزه دوگونه ممكن است‏بیان شود. متكلمین معمولا گفته‏اند كه معجزه یكنوع دلالت عقلی بنحو عملی است. مثل مواردی كه عقل انسان از عمل شخصی پی به رضایت او می‏برد و یا از سكوت او كشف می‏نماید. تقریر معصوم كه در فقه حجت‏شمرده شده نیز از این قبیل است; كه می گویند همانطور كه اگر معصوم صریحا ترتیب وضو گرفتن را به كسی می‏گفت و یا خودش وضو می‏گرفت‏برای ما حجت‏بود; همینطور اگر در پیش روی او كسی به نحوی وضو بگیرد و معصوم ایرادی بر او نگیرد، بدلالت عقلی معلوم می‏شود كه نحوه وضو گرفتن همان است. به این استدلال كه اگر صحیح نبود حتما معصوم اعتراض می‏كرد و چون اعتراض نكرد پس حتما در نظر او صحیح بوده است. و اگر كسی سؤال كند كه چرا اگر صحیح نبود معصوم ایراد می‏گرفت، خواهیم گفت این كار اغراء به جهل است; یعنی مردم را وادار به جهالت كردن است و این عمل زشت و ناپسند است و معصوم چنین عملی را مرتكب نمی‏گردد.این عده می‏گویند دلالت معجزه بر صدق نبوت از این قبیل است. با این بیان كه وقتی شخصی می‏آید و می‏گوید: مردم! من از طرف خدا هستم - با توجه به اینكه خداوند بر همه افعال بشر آگاه است - بنابراین، ادعای این شخص در حضور خداوند انجام شده است. هنگامیكه برای اثبات مدعای خود كار خارق العاده‏ای انجام داد، حال یا بخودش نسبت داد و یا به خداوند; حتما دلیل صدق او خواهد بود زیرا اگر دروغ می‏گفت‏خداوند نباید بگذارد این كار انجام گیرد. زیرا اگر او دروغگو باشد عملا او را تایید كرده و مردم را اغراء به جهل نموده است.
این بود بیان نظریه‏ای كه معمولا متكلمین درباره معجزه ابراز داشته‏اند. ولی عده‏ای از دانشمندان معتقدند كه متكلمین حقیقت معجزه را درك نكرده‏اند، زیرا آنان گمان كرده‏اند كه معنای معجزه این است كه خدا مستقیما كاری را بدست‏یك پیغمبر جاری می‏كند; بدون آنكه پیغمبر در آن دخالت داشته باشد بلكه آن پیغعمبر یك چهره ظاهری بوده و در حقیقت‏یك خیمه‏شب‏بازی است. خدا كار را می‏كند بدست پیغمبر، عیسی می‏آید بالین سر مرده می‏نشیند ولی خدا مرده را زنده می‏كند. عیسی هیچ نقشی نداشته و بلكه یك وسیله است. یعنی مستقیما عمل خدا است و همانطور كه من و شما در انجام امر معجزه دخالت نداریم پیامبران نیز دخالت ندارند.
ولی، خیر، مطلب از اینها بالاتر است. بین معجزه و شخص معجزه‏آور یك نوع رابطه واقعی برقرار است‏بطوریكه صدور این عمل از غیر او ممكن نخواهد بود.
معجزه نمایانگر كمال روحی و معنوی «ولی‏» خداست. هنگامیكه ولی الله اعجاز می‏كند نیروی بشریش متصل به نیروی الهی است. یعنی خدا به او اراده، قدرت و نیروئی مافوق بشری عنایت فرموده است.
از بیاناتی كه مدر مطالب قبل گذشت روشن شد كه ولی خدا در اثر اطاعت كامل ازخداوند و ریاضتهای عملی بجائی می‏رسد كه چنان اراده نیرومندی دارا می‏گردد كه می‏تواند بر طبیعت غلبه كند. و به عبارت دیگر بشر می‏تواند در سایه عبادتا و اطاعت چنان به خداوند نزدیك گردد كه نمونه كامل خداوند بر روی زمین باشد.
با این بیان وقتی كه اولیاء خدا امور خارق‏العاده انجام می‏دهند، آنان خودشان كار می‏كنند ولی با یك توانائی مافوق بشری.
این جریان معروف است كه هنگامیكه علی ابن ابی‏طالب در قلعه خیبر را با یك قوه جسمانی نكندم، بلكه یك قوه الهی مرا تایید كرد. یعنی این بازوی انسانی و بشری علی توانائی چنان كاری را نداشت‏یك نیروی الهی او را تایید كرد بطوریكه اگر ده مقابل آنهم بود باز قادر می‏بودم.
پس علی(ع) می‏گوید من كندم، نه آنكه من نكندم بلكه من دستم را بدر گذاشتم و خدا در را كند و پرتاب كرد، من كندم، ولی با یك قوه خدادادی. پس معجزه معنایش این است كه اگر عیسی مرده زنده می‏كند، نه بشر با قوه بشری مرده زنده كرده و نه خدا مستقیما بدون دخالت‏بشر، بلكه بشر با قویه خدائی مرده را زنده كرده است.
بنابراین روشن شد كه دلالت معجزه بر صدق نبوت یك دلالت عقلی است اما نه دلالت عقلی به آن شكلی كه متكلمین می‏گویند بلكه یك نوع دلالت عقلی صددرصد منطقی.
پی‏نوشت‏ها:
۱- این مطلب در كتاب «عدل الهی‏» مشروحا بحث‏شده كه این گمان باطلی است كسی خیال كند: اینكه ما كارها را از طریق سبب و مسبب و علت و معلول انجام می‏دهم بخاطر عجز ما است و چون خدا قادر مطلق است دیگر علت و معلول برای او مطرح نیست!!
خیر، در جای خود به اثبات رسیده و نزد حكما مسلم است كه قدوسیت و كمال ذات الهی اقتضا می‏كند كه كارها درنظام علت و معلول انجام گیرد و بعبارت واضحتر نظام علت و معلول یعنی نظام فعل خدا و نظام كار خدا.
در قرآن مجید آیات زیادی بر این مطلب دلالت دارد كه همواره خدای بزرگ از طریق اسباب و اوامر خویش را به اجرا در می‏آورد، چه اسباب طبعی مانند نزول باران و روئیدن گیاهان و امثال آنها و چه اسباب غیر طبیعی و ماوراء محسوس مانند ملائكه و جنود غیر مرئی حق متعال .
۲- در اینكه رابطه بین علت و معلول چگونه رابطه‏ای است و چرا نمی‏شود از یك علت‏بیش از یك معلول پدید آید و یا یك شیی معلول دو علت‏بوده باشد؟ در پاورقی‏های جلد سوم اصول فلسفه مشروحا بحث‏شده است.
منبع : مرکز جهانی اطلاع رسانی آل بیت