شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

روز داوری


روز داوری
● انتقاد لیت بارسكی از علی دایی
نورنبرگ دادگاه خوبی برای فوتبال ما بود و انصافاً عدالت برای فوتبالی كه یك سال گذشته را در خوابی عمیق گذرانده بود به خوبی اجرا شد.
شاید اگر توانایی های ذاتی بازیكنانمان نبود، با شكست سنگین تری از ورزشگاه فرانكن بیرون می آمدیم كه خوشبختانه چنین نشد. پیش بینی این نتیجه البته چندان سخت نبود. طوری كه به هنگام جشن های قبل از بازی در مركز شهر نورنبرگ در مجاورت كلیسای قدیمی «لورنس كرشن» این ترس كه نكند بچه ها این همه ایرانی ذوق زده را دلسرد كنند، خبرنگاران ایرانی را آزار می داد. چنان ایران _ ایران فریاد می زدند كه حتی بدبین ترین خبرنگار هم چیزی غیر از پیروزی بر مكزیك متصور نبود. اما یادآوری این حقایق كه چه ضعف هایی داریم و این چند ماه اخیر را چگونه تمرین كردیم این خوش بینی ها را از بین می برد.
تماشاچی ها اما برخلاف ما بی دغدغه بودند، دائم سر و صدا راه می انداختند و بیشتر از آنكه مثل مكزیكی ها دسته جمعی شعار بدهند جداجدا در گوشه و كناری سوت می زدند و بالا و پایین می پریدند.
گاهی هم كه می دیدند قافیه را به مكزیكی های به شدت خونگرم و البته هماهنگ باخته اند، با سوت وسطشان می پریدند و آهنگ شعارهایشان را به هم می ریختند. اوضاع بر همین منوال و با همین خوش بینی سپری شد.
دادكان نزدیك به نیم ساعت هنگام گرم كردن بازیكن ها، كنار زمین راه رفت. با دلشوره هم راه می رفت. این احساسی بود كه می شد به آسانی حدس زد. آن بالا جز آن چند مسئول ایرانی معدود حاضر در ورزشگاه، علی آبادی نفر اول ورزش ایران نشسته بود. كسی كه در چند ماه گذشته آسایش را از خواب دادكان و كناری هایش گرفته بود. این دو نفر مدت ها بی توجه به اینكه جام جهانی نزدیك است حسابی به پر و پای هم پیچیده بودند و حالا این مسابقه و البته دو مسابقه بعدی نتیجه جدال های این دو نفر در این مدت را بیش از گذشته روشن می كرد. تمرین «خرس وسط»تیم كه تمام شد، دادكان همراه دیگران رفت.
اما ما به این فكر می كردیم كه چه می شد در این مدت این دو نفر به جای آنكه مرتب به فكر جلسه با دوستان خود برای تسویه حساب با دیگری باشند، دست كم مشكلات خود را عیان نمی كردند.
این اختلاف به حدی رسید كه حتی طرفین طاقت دیدن همدیگر را در لابی هتل «هیلتون» محل استقرار كاروان تیم ملی فوتبال ایران در نورنبرگ نداشتند. البته دست اختلاف ها ظاهراً فقط در سطح مدیریتی نبود. شایعه های نگران كننده دیگری نیز از جمع بازیكن ها شنیده می شد. اینكه علی كریمی دیگر حوصله علی دایی و بازی كردنش را ندارد. خبر دیگری از همین دست اختلاف های موجود كاروان ما بود كه البته قوت آن اختلاف قبلی را نداشت. محمد دادكان هم آن را در گفت وگویی خصوصی با یكی از خبرنگاران تكذیب كرده بود. این نگرانی البته با تكذیب رئیس فدراسیون رفع و رجوع نمی شد. حقیقت این است كه وجود اختلاف در یك جمع ایرانی به حدی قابل انتظار است كه دیگر لزومی به تایید این و آن نیست.
ظاهراً تحمل نكردن همدیگر در خون ماست. این اختلافات و دو دستگی ها به شدت در میان تماشاچی ها نیز مشهود بود. در ساعات قبل از بازی با مكزیك برخلاف مكزیكی هایی كه همگی با لباس های سبز رنگ كنار همدیگر شعارهای تكان دهنده ای سر می دادند و فضای مركز شهر نورنبرگ را تسخیر می كردند، ایرانی ها هر كدام با یك رنگ لباس، یك جور پرچم و با یكی دو شعار ملایم درگوشه ای می ایستادند و جواب می دادند. این حكایت همیشگی مردمان ایران زمین است و ربطی به امروز و دیروز و هم به فوتبال و ورزش ندارد. این از خصوصیات ماست كه گویا به هنگام رخدادهای اینچنینی آشكار می شود. نكته جالب توجه تر در این میان این است كه آن همه ایرانی شیفته تیم ملی در این بازی گم شده بودند.
ما درصد اندكی از ورزشگاه را مال خودمان كرده بودیم و فضا كاملاً از آن حریف بود. تا چشم كار می كرد، تماشاچی های حریف دیده می شد و حال و روز ایرانی های حاضر در «فرانكن اشتادیون» به شدت رقت آور بود. همه از هم می پرسیدند مگر قرار نبود كه درصدهای مساوی از بلیت بین طرفین پخش شود. پس چه شد؟ روز اول برنامه ریزی ها از طرف میزبان به ما گفته شد بلیت های شما حدود شش، هفت هزار قطعه است. بعدها هم بارها شنیدیم فدراسیون زحمت كشیده و تعداد بلیت های بیشتری را طلب كرده. اما آخرش وضعیت ورزشگاه همان طور بود كه دیدیم. همه آن بسته های مسافرتی آژانس آقای غمخوار و شركا و نیز دو، سه برابر كردن قیمت بلیت های بازی ایران از سوی فدراسیون نتیجه ای جز این نداشت. بگذریم از وطن فروشی خیلی از ایرانی های آنجا كه بلیت های بدون نام خود را با قیمت بالا به مكزیكی ها فروختند. شاید ما هم جای آنها بودیم مجبور به این كار می شدیم ولی از شما چه پنهان داستان پرشدن ورزشگاه از سوی مكزیكی ها همین چیزها بود.
بعضی از این ایرانی هایی كه از كشورهای مختلف آمده بودند و خودشان را به منطقه پرت و دورافتاده فردریش هافن رسانده بودند، التماس این و آن را می كردند تا پرچمی یا پیراهنی از تیم ملی كشورشان به دست آورند ولی نمی توانستند. هیچ كس و هیچ نماینده ای از سوی فدراسیون فوتبال و بخش فرهنگی اش مسئول حل و فصل این مسائل نبوده و نیست. حالا وای به حال این ایرانی ها كه دنبال بلیت باشند. دست كم یكی دو ساعت تضرع می تواند آنها را تا حدودی از سوی فدراسیونی ها امیدوار كند كه شاید و شاید بلیتی به آنها فروخته شود. ظاهراً این چیزها و این اتفاقات فقط و فقط برای ما است.
حتی وقتی در كشور مدرنی مثل آلمان جشنی برپا است، این حسرت ها است كه به ما می رسد و فرو ریختن یك دنیا سئوال كه چرا چنین شد و چرا چنان نكردیم. جداً خیلی از خبرنگارانی كه پیش از مسابقه محو تماشای شور و شوق ایرانی ها بودند، از این همه بی سامانی خجالت می كشیدند. خجالت از اینكه این بندگان خدا برای حمایت از تیمی به زحمت افتاده اند كه روسایش طی سال گذشته تنها به فكر رو كم كردن و تسویه حساب با آن یكی بوده اند. خنده دار اینجا است كه در این مدت آنها حتی به زیردستان خودشان هم توجهی نكرده اند. در تمام روزهای اردوی تیم ملی مدیران روابط عمومی فدراسیون مظلوم ترین ها بودند. كسانی كه در عرض این چند سال سپر بلای رئیس فدراسیون بودند و مسئول اینكه كسی به رئیس بی احترامی نكند، حالا موقع جشن یك گوشه ای به كنار خبرنگاران تبعید شده اند و حتی برای دیدن رئیسشان باید با نفراتی هماهنگ كنند كه معلوم نیست كی پیدایشان شده است! این درد دل ها تمامی ندارد. باید اینجا بعد از بازی می دیدید كه ایرانی هایی كه همین جوری بدون هیچ اتفاقی اوقاتشان تلخ است پس از شكست چه قیافه هایی داشتند. وضعیت خبرنگارها بدتر از تماشاگران. چند نفری به هنگام بیرون آمدن از ورزشگاه گوشه لبشان سرخ شده و بالا آمده بود و مشخص بود یك «تب خال» حسابی از شدت استرس انتظارشان را می كشد.
نگاه های آنها به مكزیكی هایی كه پس از بازی جشن گرفته بودند و روی پای خودشان بند نبودند جداً آزاردهنده بود. این نگاه ها فقط یك معنی داشت و آن حسرت بود. حسرت اینكه چرا ما همیشه از این چیزها بی بهره ایم. تیم خبرنگاران اعزامی كه از شدت بعد مسافت «فردریش هافن» با مناطق دیگر آلمان دچار خستگی مفرط شده بود و دوباره باور كرد در مقابل خبرنگاران خارجی كه به آسانی به چند زبان مسلط هستند قدرتی ندارد و از ورزشگاه تا محل توقف اتوبوس خود با سنگینی برمی گشت با این حال فكر آنها این بود كه كاش تیم شان نمی باخت و همه این چیزها تسكین می یافت كه چنین نشد.
همه از هم می پرسیدند برانكو چرا دایی را بیرون نكشید. از خبرنگار گرفته تا تماشاچی های عادی همه به این نكته توجه داشتند. علی دایی به قول پی یر لیت بارسكی در صحبت های بعد از بازی نود دقیقه فقط راه رفت. می خواست با راه رفتن روژه میلای ایران در جام جهانی شود! لیت بارسكی، یكی از بازیكنان سابق تیم ملی آلمان در مورد این بازی گفته بود: «خیلی معذرت می خواهم كه قصد دارم از قهرمان فوتبال ایران انتقاد كنم. اما فكر می كنم ایشان این ورزشگاه را با پارك نورنبرگ اشتباه گرفته.» جدا از پی یر لیت بارسكی كه معلوم نیست فردا علی دایی او را به دشمنی متهم خواهد كرد یا نه، اغلب ایرانی های حاضر در نورنبرگ وقتی متوجه می شدند كه روزنامه نگارانی از ایران به كنارشان آمده، خواهش می كردند همگی پافشاری كنیم كه دایی در این سه بازی، بازی نكند.
اما به هر حال كاپیتان دایی نود دقیقه كامل در زمین ماند و آب هم از آب تكان نخورد. این اتفاق شاید فقط در ایران بیفتد كه همه روزنامه ها و همه مردم بگویند یك نفر بازی نكند ولی برخلاف خواست همه آنها آن شخص نود دقیقه در زمین باشد. این اتفاق شاید فقط در تیم ملی ایران رخ دهد كه همزمان دو مربی دروازه بان ها در كادر فنی داشته باشیم ولی گلر اول ما بعد از پنج سال هنوز شوت زدن را یاد نگرفته. این اتفاقات مختص ما است. ما در فوتبال و در خیلی از چیزهای دیگر انسان های كوچكی بودیم و به همین خاطر یك مربی كوچك به نام برانكو نصیب ما شد. شاید هر مربی دیگری بود به آسانی این بازی را برده بودیم. این حرف همه ایرانی های اینجا بود. اما ما قدر این فرصت ناب را ندانستیم. تاریخ چند بار برای ما تكرار شود كافی است؟! ما ایرانیان چه ملت فرصت سوزی هستیم...
علی فولادی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید