یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا


واکنشی از نوع دیگر


واکنشی از نوع دیگر
شمس لنگرودی سختکوش ترین شاعر نسل شاعرانی است که از پس نسل غول های دهه ۴۰ آمدند و زیر سایه سنگین آنها، بالیدن و خودنمایی شان بس دشوار و بسا ناممکن می نمود.
سایه یی چنان سنگین که اگرچه خود مامنی بود برای بهره بری از میوه های فراوان آن درختان تنومند، اما مانعی بود برای خودبالیدن و خودمیوه دادن و بزرگ شدن. شاعران زیادی آمدند، اما تاثیری که شاعران نسل پیش، از خود به جا گذاشته بودند، چنان گریبان شان را می گرفت که دو راه بیشتر در پیش رویشان نمی گذاشت، بدل شدن به شاعری نامستقل و نامتشخص و متاثر از یکی از پیشینیان، یا بدل شدن به شاعری بی هویت و بی شناسنامه و سرانجام حذف از جرگه شاعری.
اما معدود بودند آنها که راه سوم را پیدا کردند و گریبان خود را، اگرچه گاهی به قیمت پاره شدن رها کردند و بر پای خود ایستادند. از آنها یکی شمس لنگرودی بود و سختکوش ترین شان. آسان نبود. اگر کسی مانعی پیش پایت نمی انداخت، دستت را هم نمی گرفت. اگر تهاجم و از میدان به در کردن در میان نبود، بی اعتنایی بهترین واکنش بود. و در مقابل، کسانی مطرح می شدند و مقدمه ها و نقدهای مبالغه آمیز بر کارشان نوشته می شد، که بعدها راه به جایی نبردند. اما شمس لنگرودی خود راه خود را انتخاب کرده بود. راه او خلاصه شده بود در سطری از شعر «نیما» که خود بارها می گفت و می گفت که آن را بر کاغذی نوشته و به دیوار اتاقش چسبانده است؛ «آنچه تیمار مرا می دارد، کار من است.» پس از کتاب «رفتار تشنگی» که کارهای اولیه او را در بر می گرفت و در اواسط دهه ۵۰ منتشر کرد، در دهه ۶۰، چهار کتاب «در مهتابی دنیا»، «خاکستر و بانو»، «جشن ناپیدا» و «قصیده لبخند چاک چاک» را به تحریر درآورد و به این ترتیب خود را در مرحله اول به عنوان پرکارترین شاعر دهه ۶۰ معرفی کرد و در مرحله دوم به عنوان شاعری که آن راه سوم را انتخاب کرده و به سلامت از آن گذشته است. تاثیرپذیری ها ناگزیر بود؛ سایه شاملو و فروغ از این طرف و ریتسوس و لورکا از آن طرف مرزها، گسترده تر از آن بود که بتوان از آن گریخت، اما گریز هم اشتباهی بزرگ تر از جذب شدن تمام و کمال و محو شدن در سایه آنها بود. شعری که از گذشته خود ریشه نگیرد، بر باد خواهد رفت. او ریشه هایش را از گذشته گرفت و شاخ و برگش را از آن خود کرد. مطالعه و تحقیق در شعر کلاسیک ایران، از جمله شعر سبک هندی، ریشه های او را محکم تر کرد.
دهه ۷۰، برای او در کتاب «نت هایی برای بلبل چوبی» خلاصه شد، به دلیل درگیری با کار نفسگیر «تاریخ تحلیلی شعر نو» یا به هر دلیل دیگر. اما انگار این دهه برای او مجالی هم بود برای یک دورخیز؛ دورخیزی برای پرش بر سکویی بلندتر در دهه ۸۰ با کتاب های «باغبان جهنم»، «پنجاه و سه ترانه عاشقانه» و «ملاح خیابان ها»، و شعرهایی که هنوز کتاب نشده اند. و حاصل این دورخیز، پختگی و ثبات قدم در همان راهی بود که از ابتدا انتخاب کرده بود.ویژگی مشخص و مشترک کارهای شمس لنگرودی را از ابتدای راه تا اکنون می توان خلاصه کرد در تصویر فضاهایی واقع در مرز رئال و سوررئال (که در مواردی هم از روی مرز به یکی از دو طرف ورود می کند)، با گرته یی از رمانتیسیسم مدرن شده، در زبانی که با وخامت آغاز شد و به تدریج از فخامتش کاسته و به زبان روزمره نزدیک شد، بی آنکه یکسره در آن فروغلتد. حرکت از بیان نه چندان ساده و نه چندان پیچیده به سمت سادگی بیشتر به موازات حرکت رو به کاهش وخامت و چه بسا نتیجه طبیعی آن بود. حرکتی دیگر که همچنان با همین آهنگ به پیش می آمد و به تدریج رنگی دیگر می گرفت، تغییر نگاه او بود به جهان پیرامونش؛ نه تغییر سمت نگاهش، بلکه تغییر طرز نگاهش. نگاه او همواره به سمت واقعیت های اجتماعی و انسان درگیر با آن بوده است؛ انسانی که گاه محمل ستم هایی ست که بر او می رود و گاه محمل ستم هایی که به دیگران می کند.
گاه موضوع عشق و ستایشی ست در شعرهای عاشقانه و گاه موضوع رویکردی انتقادآمیز در طنزی به غایت گزنده. طرز نگاه شمس در پنج کتاب اول، کمابیش آرمانگرا، تلخ، جدی و خواستار تغییر است؛ نگاهی که بیشتر متاثر از شکست آرمان هایی است که به آن دل بسته بود، تا خود آرمان ها. اما به تدریج و به خصوص در سه کتاب آخر، از درجه آرمانگرایی و جدیت اش کاسته و به سمت مواجهه ریشخندآمیز با دنیا و واقعیت های اجتماعی میل می کند. این تغییر در طرز نگاه شمس تدریجی و به شکلی نسبتاً نامحسوس صورت می گیرد و گاه حتی عناصری از بینش گذشته هنوز در شعرهای امروزی اش به حیات خود ادامه می دهند. نمونه یی از جدیت و آرمانگرایی اولیه شمس را در شعر «در سایه چاقو» می بینیم؛
«در سایه چاقو/ سنجاقک/ خواب رفته است/ - نه/ بیدارش مکن/ پیراهن خونین ات را بر شانه گیلاس بن رها کن/ که به دریا بپراکند، باد/ خاطره های خونش را/ در سایه چاقو/ سنجاقک/ خواب رفته است/ با رویای دو باز جوان/ در پرهایش.»
«از زندگی گله یی ندارم/ از بادها که جهان را چرخانده اند و هم امروز/ به منش می سپارند/ از آفتاب/ که به رایگان روشنی می بخشد/ تا راهم را بیابم/.../ از تاریکی و روشنی گله یی ندارم/ چرا که جهان از آن من نیست/ و آفتاب و ستارگانم/ نمی شناسند.» اما با این همه، شاعر نمی تواند ناخشنودی خود را از وضعیت ناگزیری که در آن گرفتار آمده، پنهان کند. او همچنان گله مند است، ولی گلایه خود را با طنز و پذیرش خود را از سر جبری ناخواسته اعلام می کند و سرانجام دنیای خود را در جایی دیگر می یابد؛
«پروردگارا/ سپاس می گزارم/ کشتی هایم را شکستی/ قطب نمایم را گم کردی/ و کاشف سرگردان را/ به قاره بی پایانش رساندی.» در واقع، شمس لنگرودی وقتی از اینکه جهان را به قواره رویاهایش درآورد، نومید می شود، به دو شکل در برابر آن واکنش نشان می دهد؛ یکی آنکه رویاهایش را در دنیای عشق های انسانی و زمینی دنبال می کند که زندگی را برای او زیبا می کنند؛
«.../ زیبا نبود زندگی/ تو زیبا کردی/...»
و شکل دیگر واکنش، برخوردی طنزآلود و تمسخرآمیز با دنیایی ست که رویاهایش را به قواره خود درآورده است؛
«آمده ام/ روز محشر من ، / بگو/ کجای این صف طولانی بمانم/ که جای مرا/ در غرفه های بهشت نگیرند.»
گاهی نیز این دو شکل از واکنش با یکدیگر ادغام می شوند و عشق و طنز با هم می آمیزند؛ «بازی جالبی است زندگی/ به کسی نگو/ خورشیدی منفجر شد/ و زمین چرخید، چرخید، چرخید/ و تو را/ به خانه من رسانید/ تو راز این تقدس کور را به کسی مگو/ و بیا با هم گم شویم/ در ابر شادمانه کورانی/ که به یکدیگر/ شلیک می کنند.» گاهی هم نگاه طنزآلود شمس به غایت تلخ و سیاه می شود؛ «سراسر کوه را برف پوشانده است/ و پرندگان بی دانه اند/ پنجره را باز کن/ منتظر باش/ پرنده یی هست که به خانه ما پناه آورد/ و سور امشب مان/ مهیا گردد.» این گونه واکنش و بینش شمس که به تدریج شعرهای امروزش را از گذشته های دورش متفاوت کرده است، در شعرهای تازه تر که هنوز در کتابی گرد نیامده اند و به طور پراکنده در مطبوعات یا سایت های اینترنتی دیده می شوند، به شکلی آشکارتر و با صراحتی بیشتر نمایان است؛ از جمله، می توان به شعری که در سوگ زنده یاد «عمران صلاحی» نوشته است، اشاره کرد. سادگی بیان و دوری جستن از فخامت کلام نیز در کارهای تازه او شدت بیشتری گرفته است. به جز اینها، به شعر شمس لنگرودی از ابعاد و زاویه های دیگر نیز می توان نگاه کرد و نقش و نگارهایی را که ویژه کار اوست، پیدا و بررسی کرد؛ از جمله، تخیل و تصویرگری های رنگارنگ اش که در مجموعه «پنجاه و سه ترانه عاشقانه» و شعر «دریا» (آخرین شعر از دفتر «ملاح خیابان ها») به اوج خود می رسد. نگاه به این بعد و ابعاد دیگر از شعر شمس، مجالی بیشتر می طلبد که فعلاً از دایره مجال ما بیرون است.
شهاب مقربین
منبع : روزنامه اعتماد