جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

تاریک روشن


تاریک روشن
ردیف چراغ‌های دو طرف سالن یکی‌ در میان روشن هستند. توی فیلم زن و مردی معاشقه می‌کنند. هم‌زمان با این صحنه اسامی، روی پرده نقش می‌بندد. مرد جوانی که روی یکی از صندلی‌های سه ردیف مانده به آخرنشسته خودش را روی صندلی جلویی رها می‌کند و زل می‌زند به پرده. پیداست که از دیدن این صحنه لذت می‌برد. مرد برای یک لحظه چشمش می‌افتد به دختر و پسر جوانی که سه ردیف جلوتر نشسته‌اند. دست پسر دور گردن دختر است و سر دختر روی بازوی پسر. مرد یک چشمش به پرده است و چشم دیگرش به دختر و پسر جوان. بعد از پایان اسامی وقطع شدن صحنهٔ معاشقهٔ زن ومرد و شروع صحنهٔ بعدی، مرد دیگری که کت تیره‌ای را روی ساعد دستش انداخته وارد سالن می‌شود وکنار مرد می‌نشیند. مرد نیم‌نگاهی به مرد تازه وارد می‌اندازد و دوباره به پرده خیره می‌شود.
مردی که کت تیره دارد توی صندلی فرورفته و به پرده نگاه می‌کند. پیداست که خسته شده و از دیدن فیلم لذت نمی‌برد. توی فیلم مرد قد بلندی که کلتی را در دست چپش گرفته با لگد در اتاقی را باز می‌کند و وارد اتاق می‌شود. مردی که روی صندلی گردانی نشسته و روش به پنجره است، با شنیدن صدای در می‌چرخد و به مرد کلت به‌دست نگاه می‌کند. چند لحظه به چشم‌های هم خیره می‌شوند و بعد مرد کلت به‌دست شروع می‌کند به حرف زدن. می‌گوید می‌داند که او- مردی که روی صندلی نشسته- با زنش رابطه دارد وحالا هم آمده تا انتقام بگیرد. مردی که کت تیره دارد دست توی جیبش می‌کند و دنبال چیزی می‌گردد، اما پیدا نمی‌کند. مرد کلت به‌دست سه بار به مردی که روی صندلی نشسته شلیک می‌کند. مردی که کت تیره دارد بلند می‌شود واز سالن بیرون می‌‌رود.
بیرون سالن از مردی که کت تیره‌ای داشت و روی صندلی کناریم نشسته بود پرسیدم:
- مثل این‌که شماهم از فیلم خوشتون نیومد؟
مرد کتش را روی دستش جا‌به‌جا کرد و گفت:
- اتفاقاً چرا، خیلی بهم چسبید.
- پس چرا وسط فیلم رفتین بیرون؟
از جیب کتش پاکت سیگاری درآورد وگفت:
- سیگارم تمام شده بود، رفتم بگیرم!
حدس زد که تعجب کرده‌ام. خندید وگفت:
- آخه صحنهٔ انتقام گرفتن اون مرده ان‌قدر کیف داشت که فقط سیگار می‌تونست کیفمو کامل کنه.
سیگاری آتش زد وتعارف کرد:
- مرسی، نمی‌کشم، اما من اصلا"خوشم نیومد!
- از کار من؟
- نه، از فیلم!
مرد به سیگارش پک زد وگفت:
- ولی شما که اصلا"بیرون نرفتین؟
خندیدم و گفتم:
- آره، اما راستش ازهمون صحنهٔ اول خورد توی ذوقم!
گفت:
- من صحنهٔ اول فیلمو ندیدم، می‌شه...
نگذاشتم حرفش را ادامه بدهد. عجله را بهانه کردم و دستم را به‌طرفش دراز کردم. چند لحظه مکث کرد، بعد دست داد و خداحافظی کردیم.

ایمان‌عابدین
منبع : دیباچه


همچنین مشاهده کنید