جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


باد ما را با خود خواهد برد


باد ما را با خود خواهد برد
«طنین تازه ای می وزید انگار. شبیه همان صدایی که از دهانه «دوزله» ایلیایی قومی کهنسال به گوش می رسد. نرمه بادی می وزید و با خود بازتاب صدای سیال موسیقی بومی ای را به همراه داشت که از آن سوی هزاره ها به این سوی زمان وزیدن گرفته بود. باد انگار، نامه رسانی بود که اسب وحشی خود را هی می کرد و به تاخت می آمد. نامه ای بود با باد که «ویر» گذشته را نشان می داد: نه! کاک «ناصر» عزیز این طور نبود! حداقل این طورها که می گویند نبود! حالا که من، یا بهتر بگویم که ما نیستیم و داستان رنج و آوارگی مان را به گوش تو رسانده اند، می خواهم گوشه ای از واقعیت ها را بگویم. می خواهم نامه ای برایت بنویسم، نامه ای بر پوست آسمان و با قلم ابر. کاغذ نامه ام برای آن از جنس آسمان است که ما هیچ وقت آسمانی آبی و یکرنگ که مال همه باشد، نداشته ایم.
قلمی از جنس ابر که کلمات در آن بر پوست آسمان سر می خورند، برای آن است که گریه های ناتمام ما را بر تو بگریند. نمی دانم از کجا باید شروع کنم؟ ما چند نفر بودیم کاک «ناصر»! چند نفر که شکل لباس هامان مثل هم بود، اما زمان ورود به آنکارا همه شان را عوض کردیم. آن جا از رنگ و شکل لباس ها واهمه داشتند، یا شاید ما می ترسیدیم...» و رمان این گونه پایان می یابد: «آه کاک ناصر» عزیز! این جا، کنار این قایق واژگون شده و بر فراز این دریای درد، همه با آن نگاه های اشکبار و چهره های غرق در خون و خستگی، تنهایی خود را به مویه نشسته اند. این جا، کنار این مسیر منتهی به مرگ، هنوز چشم انتظار امدادگرانی هستیم که هیچ گاه به دیدار ما نخواهند آمد. همه با این بدن های برهنه و دردناک، میان آسمان و زمین معلق مانده اند، به دنبال راهی می گردند تا از ورای آن، به آن سوی آب های جاری برسند و میان سرزمین های سبز و سیال، در ورای تکه ای از آسمان، بادبادک های عشق و دوستی هوا کنند. این جا همه به هم رسیده اند. «حبیب» از آن سوی دشت های مهران با همان تن ظریف و دست های کوچکش به پیشواز «عاشور» آمده است. حالا میان این همه غربت و غم، این جمع خو گرفته به داغ و درد، این ارواح سرگشته و غریب مرا مامور کرده اند که نامه ای به خط خون و رنگ رنج برای تو بنویسم و دست در دست باد، خود را به خلوت و تنهایی بشریت برسانم.» رمان از ۱۹ «ویر» یا «یاد» تشکیل شده است و در واقع کل بخش های آن از گذشته و یاد گذشته می آید که توسط شخصیت اصلی داستان به صورت نامه برای «کاک ناصر» روایت می شود.
هانی شخصیت اصلی داستان با ساکار خواهرش به همراه چند نفر دیگر به آنکارا می روند و از آن جا قصد دارند به صورت قاچاق خود را به سوئد برسانند. در طی داستان، آن ها چند بار توسط پلیس و قاچاقچیان سرکیسه می شوند. و در آخر از طریق کشتی و دریا می خواهند خود را از مرز ترکیه خارج کنند که در بین راه، کشتی دچار توفان می شود و غرق می گردد. تمام شخصیت هایی که قصد دارند خود را از ترکیه خارج کنند، کرد هستند و از سه ملیت متفاوت (ایران، عراق و ترکیه) که هر کدام از شهر و دیار خود به تنگ آمده اند و به قصد رفتن و مهاجرت به یک کشور پیشرفته با رنج و مشقت زیاد خود را به آنکارای ترکیه می رسانند تا به اصطلاح به رهایی برسند؛ اما در آن جا نیز دچار قاچاقچیان انسان می شوند و طنین تازه ای که منتظر آن هستند تا به گوش جانشان برسد، تبدیل به شیون شوم می شود. عاشور دیگر شخصیت این داستان است که دایم شیون بچه ای در جمعی که هستند، به گوشش می رسد و سرانجام برای هانی ماجرایش را تعریف می کند. او یک کرد عراقی است که قبل از جنگ ایران وعراق ولگردی و دزدی می کرده است و با شروع شدن جنگ به قصد غارت به سربازان می پیوندد. سربازان عراقی به همراه عاشور مهران را که تصرف می کنند، عاشور خانه به خانه، به قصد جمع کردن وسایل خانه ها می رود تا این که در خانه ای صدای نوزادی را می شنود و در آن جا با نوزاد پسری که گرسنه و بی پدر و مادر در گهواره اش است رو به رو می شود. او درگیر نوزاد می شود و با نوزاد ارتباط عاطفی بسیار قوی برقرار می کند و نامش را حبیب می گذارد.
وی هر روز مخفیانه به خانه سر می زند و برای حبیب غذا فراهم می کند. تا این که یگان شان تصمیم می گیرند به جنوب بروند و او حیران و سرگردان می شود و موقعی که از این سرگردانی به درمی آید و به حبیب می رسد، از حبیب، جز پوست و استخوان دیگر چیزی باقی نمانده است. هر یاد روایتی است از گذشته و درون آن روایت دیگری تنیده شده است، مانند قصه های «هزار و یکشب» و «هفت پیکر» نظامی. محمد علی قاسمی تمام تلاش خود را معطوف به این کرده است که در این قصه بتواند مهاجرت و جنگ را به هم پیوند دهد. و انسان هایی که از موقعیتی که در جنگ برایشان به وجود آمده است، می خواهند رهایی یابند تا به موقعیت تازه و زندگی دوباره ای برسند. هر چند اگر به قیمت جان شان تمام شود. قاسمی در این رمان از راوی دوم شخص استفاده کرده است که البته در بعضی از یادها (ویرها) تبدیل به سوم شخص می شود. با توجه به این که کل داستان به صورت نامه روایت شده است، نوع روایت مقداری مغشوش به نظر می رسد و یادها (ویرها) خوب به هم چفت و بست نشده اند. خواننده از «هانی» که روایت گر اصلی داستان است، به طور واضح اطلاعات پیدا نمی کند؛ همچنین از «کاک ناصر» که داستان برای او روایت می شود، اطلاعات درستی داده نمی شود. این گنگی و نامفهوم بودن اطلاعات شصخیت ها به سایر شخصیت ها نیز رسوب کرده است. کاک هیمن، ساکار، روژان و... دلیل شان برای سختی هایی که می کشند به درستی معلوم نیست.
ارتباط عاشورا و نوزادی که در بین راه پیدا می کند، به گونه ای نامفهوم قطع می شود. نویسنده بیشتر قومیت و مظلومیت قوم را بهانه مهاجرت قرار داده است تا جنگ را. در هر جنگی، مهاجرت یکی از عواقب آن است که عده ای از جوامع جنگ دیده برای رهایی از موقعیت جنگ، مهاجرت می کنند و به کشورهای امن پناهنده می شوند. اما در «بوومه شین» جنگ در فرع ماجرا قرار گرفته است و این افراد هستند که با قومیت و زبان یکسان از ملیت های متفاوت، تصمیم به مهاجرت می گیرند. اقلیتی که به نظر مورد ظلم قرار گرفته اند و از اکثریت جوامع شان به سوی جوامع پیشرفته گریزان می شوند. خوب بود که قاسمی این مهاجرت را نه در یک قوم و زبان، بلکه از میان اقوام و زبان های مختلف انتخاب می کرد و آن موقع شخصیت اصلی او که دچار بحران و جنگ شده است، برای خواننده قابل هضم تر بود. و بهتر بود قبل از این که به دامن پست مدرن یا به قول خودش فرا نو بیفتد، شیوه کلاسیک و نو را تجربه می کرد و خواننده را مانند روح هانی در داستان و ویرهای آن، سرگردان نمی کرد.
اما با این حال قاسمی نویسنده ای است که اگر ذره ای دیگر تلاش کند، می تواند در کارهای بعدی اش حتی به اثری ماندگار بیندیشد.
رمان «بوومه شین» نوشته محمدعلی قاسمی در شمارگان ۵۰۰۰ نسخه توسط نشر صریر به قیمت ۲۰۰۰۰ ریال و در ۲۲۷ صفحه در سال ۱۳۸۵ منتشر گردید.
پرویز شیشه گران
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید