شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


درو کردن The Reaping


درو کردن   The Reaping
▪ کارگردان: استیون هاپکینز.
▪ فیلمنامه: کری هیز، چاد هیز بر اساس داستانی از برایان روسو.
▪ موسیقی: جان فریزل.
▪ مدیر فیلمبرداری: پیتر لوی.
▪ تدوین: کولبی پارکر جونیور.
▪ طراح صحنه: گراهام واکر.
▪ بازیگران: هیلاری سوانک[کاترین وینتر]، دیوید موریسی[داگ]، ادریس البا[بن]، آنا سوفیا راب[لورن مک کانل]، استفن رئا[پدر کاستیگان]، ویلیام راگسدیل[کلانتر کید]، جان مک کانل[شهردار بروکز]، برجس جنکینز[دیوید وینتر]، استوارت گریر[گوردون]، لارا گریس[ایزابل].
▪ ٩٩ و ٩٦ دقیقه. محصول ٢٠٠٧ آمریکا.
▪ ژانر: ترسناک، مهیج.
پروفسور کاترین وینتر سال ها قبل شوهر و دخترش را در سودان حین انجام ماموریتی مذهبی از دست داده و به دین پشت کرده است. او اینک به جای دعا برای یافتن توضیح وقایع غیر عادی از راه های علمی استفاده می کند. یک روز تلفنی از دوستی قدیمی به نام پدر کاستیگان دریافت می کند که علائمی هشدار دهنده از سوی خدا دریافت کرده و اعتقاد دارد که جان وی در خطر است. کاترین بی اعتنا به هشدارهای کشیش تلفن را قطع می کند. مدتی بعد درخواستی از سوی معلم دهکده ای کوچک در لوئیزیانا به نام داگ بلاکول دریافت می کند. داگ از و می خواهد تا برای روشن شدن منشاء وقایعی غیر عادی-از جمله به رنگ خون در آمدن یک دریاچه- به آنجا برود، چون اهالی یقین دارند که این حوادث نشانه خشم خدا و دختر بچه اسرارآمیزی به نام لورن مک دانل حامل این خشم است. لورن به همراه بن- همکاری تقریباً مومن- عازم دهکده می شود. پس از آزمایش های اولیه و نخستین رویارویی تصادفی کاترین و دختر بچه مرموز، کاترین با یادآوری ماجرای مرگ شوهر و دخترش بار دیگر خود را در آستانه ماجرایی پیچیده می یابد. هر قدمی که برای رسیدن به سرچشمه این اسرار برمی دارد، خود را با توطئه ای سهمگین که دنیا را غرق در تاریکی خواهد کرد، نزدیک تر می بیند. و هولناک تر از همه؛ نقشی است که ناخواسته در این توطئه به او واگذار شده است...
▪ چرا باید دید؟
استیون هاپکینز متولد ١٩٥٨ جامائیکا کارگردان توانایی است. در انگلستان و استرالیا بزرگ شده و در ١٩٨٧ با ساختن بازی های خطرناک کار هنری خویش را آغاز کرده است. بازی های خطرناک فیلمی مهیج بود که در استرالیا ساخته شده و نسبت به استانداردهای سینمای آن کشور فیلمی خوب و قابل اعتنا بود. با همین فیلم توجه تهیه کنندگان آمریکایی به سوی وی جلب شد که حاصل آن کارگردانی قسمت پنجم کابوس در الم استریت و دنباله غارتگر[Predator]بود. توفیق نسبی هر دو فیلم سبب شد تا در ١٩٩٣ اکشن متفاوت شب داروی و سال بعد در هنگامه اوج گرفتن حرکت های تروریستی Blown Away را کارگردانی کند. همزمان با کارگردانی ٣ قسمت از سریال داستان های از گور به تلویزیون راه یافت. و چند سال بعد با کارگردانی قسمت های متعددی از فصل اول ٢٤ خود را به عنوان فیلمسازی خوش ذوق و نو آور معرفی کرد. شاید اگر کارگردانی غیر از وی سکان هدایت اولین قسمت های تعیین کننده این سریال را به دست نمی گرفت، ادامه آن در طول هفت سال گذشته غیر ممکن بود. اما این دستاوردها در فیلم های بلند وی نمود زیادی نداشت. روح و تاریکی[The Ghost and the Darkness] و سپس گمشده در فضا فیلم هایی بود که هر کارگردان استودیویی می توانست بسازد. از سال ٢٠٠٠ و فیلم مظنون[با شرکت جین هکمن، مورگان فریمن و مونیکا بللوچی] بود که تفاوت ها رخ نمود و چهار سال بعد با زندگی و مرگ پیتر سلرز نشان داد که می تواند حتی در قالب فیلمی تلویزیونی با تکیه بر روایت بدیع و کار روی شخصیت پردازی اثری در خور تحسین بسازد. زندگی و مرگ پیتر سلرز نامزد نخل طلای جشنواره کن و نامزد جایزه بهترین کارگردانی از اتحادیه کارگردان های امریکا شد و توانست جایزه امی[اسکار تلویزیونی] بهترین کارگردانی را برای وی به ارمغان بیاورد. اما دو سه سالی از آن ماجرا گذشته و انتظارها با نمایش درو کردن به سر آمده است؛ ولی حاصل کار با وجود تم قدرتمند و پر رنگ علم در برابر ایمان آش دهن سوزی نیست!
در سال های اخیر تولید فیلم های ترسناک و مهیجی با تم دین[اختصاصاً مسیحیت] و خانواده رشد زیادی یافته است. همین چند سال قبل بود که ام. نایت شیامالان فیلم نشانه ها را ساخت و در پایان فیلم بار دیگر ردای کشیشی را به تن گیبسون پوشاند. این بار یک زن که به معجزات باور ندارد و ایمان به خدا را نیز گم کرده، محور فیلم قرار گرفته تا هم رد گم کرده و مثلاً تازگی به داستان ببخشد و هم دل جنس مخالف[که بیشتر هم به دین و معجزات عقیده مند هستند]را به دست آورده باشند!
داستان فیلم بر اساس انجیل و ده بلای معروف آن-خونین شدن آب دریاچه، حمله ملخ ها و ...- شکل گرفته و ساختاری قابل قبول دارد. اما بر خلاف میراث دوران مدرنیسم و دستاوردهای قرن بیستم، درو کردن در خدمت تعقل نیست.
هیلاری سوانک[از معدود بازیگران زنی که دو اسکار در کارنامه خود دارند] سعی دارد تا سیمایی زنانه تر از فیلم های پیشین خود به نمایش گذاشته و در قالب فیلمی تجاری قابلیت های خود را نیز به نمایش بگذارد. این کوشش وی ندانسته در خدمت اهداف واپس گرایانه فیلمسازی قرار می گیرد که او زن امروزی و متکی به عقل را به نقش سنتی مادر بودن و بردگی احساسات و از همه بدتر خرافات دینی فرا می خواند. هاپکینز نیز نهایت تلاش خود را می کند تا با استفاده از کلیشه اعصاب تماشاگر را در این چرخه تحول[چه عرض کنم؟! پس رفت] به بازی بگیرد که از این جهت درو کردن فیلمی پذیرفتنی-از حیث دیداری/شنیداری- است. اما بر خلاف انتظار سازندگانش هنگامی که در سکانس پایانی عرصه را به سازندگان جلوه های ویژه می سپارد، قافیه را می بازد و کم اثر می شود. سازندگان فیلم اصرار دارند که معجزه در زمانه ما هم می تواند اتفاق بیفتد و بیهوده است اگر به دنبال دلایل علمی برای حوادث غیر طبیعی باشیم. این فیلم را دوست ندارم، این دیدگاهی شخصی است. چون متاسفانه هنوز در جامعه ایرانی کسان بیشماری به مذهب و خرافه های دینی اعتقاد دارند و حتماً این فیلم سر از برنامه هایی تلویزیونی معناگرا یا ماورایی در خواهد آورد و بسیاری را شیفته خود خواهد کرد!
از حالا می دانم که این فیلم طرفداران زیادی در چنین جوامعی پیدا خواهد کرد، ولی من عقیده دارم سینما باید نگاه عاقلانه تر و مثبت تری در برابر چنین پدیده های اختیار کند. ولی نمونه فعلی و پیش رو به جای عقل در خدمت کلیشه هاست!
منبع : موج نو


همچنین مشاهده کنید