جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


در جست و جوی کودکی از دست رفته


در جست و جوی کودکی از دست رفته
ژان پل سارتر فیلسوف و نویسنده را همه می شناسند، با این ناسازه یا تناقض که فیلسوفی بود که برای بیان دیدگاه های فلسفی اش می نوشت یا نویسنده ای توانا بود که دیدگاه های فلسفی هم داشت؛ اعطای جایزه نوبل ادبیات به او هم گویای نویسنده بودن او است.
با این همه، سارتر فیلسوف-نویسنده که بین دهه چهل تا شصت میلادی چهره ای مرکزی در فلسفه غرب بود، نمایش نامه ها و رمان های زیادی نوشت تا آن دیدگاه های فلسفی اش را که مبتنی بر سوالات ناشی از اضطراب های انتخاب بود، بسط دهد. در این میان، کتاب «کلمات» متفاوت ترین کتاب سارتر است، شاید از این رو که اقتدار مولف در آن به کمترین حد ممکن رسیده است.
سارتر که در همه کتاب هایش «می دانست» چه دارد می نویسد، گویا در این کتاب، زیاد هم نمی دانسته است چه می نویسد. او در جست وجوی کودکی از دست رفته ای بوده است که می خواسته بیابد، اما با همین عمل نوشتن آن را از دست داده است؛ یافتن من یا نفس که پرسش اصلی کتاب است، در هزارتوی «کلمات» کتاب گم می شود.
«من» از دست می رود و «زبان» جایش را می گیرد و نشان می دهد من نیز دالی است که برای دالی دیگر بازنموده می شود. در این جا نویسنده کتاب «امر خیالی» را می بینیم که با اضطراب از دست دادن من روبه رو است، همان «خود» یا «اگو»یی که پیش از شکل یافتن، مقدماتش در «دوره آیینه ای» شکل می گیرد و کودک با دیدن خود در آیینه فکر می کند واجد «خود»ی است که مرزهایش مشخص است، حال آنکه با «زبان آموزی» درمی یابد که آن «خود» خیالی که حد و مرزهایش مشخص بوده، چیزی جز توهم نیست و هسته اصلی این «خود» در بیرون است، در روابط دال ها با یکدیگر، از همین رو است که لاکان از واژه «دورونیت» استفاده می کند که ترکیبی از درون و دور یعنی آن درونی ترین هسته تشکیل دهنده «خود» در بیرون است.
نکته دیگری که با خواندن کتاب «کلمات» به ذهن می آید، سنتی دیرینه در ادبیات غرب است، یعنی سنت «ادبیات اعترافی»، اینکه نویسنده مانند کاتولیکی که نزد کشیش می رود تا به گناهانش اعتراف کند، خوانندگان را در جایگاه «کشیش اعتراف نیوش» می نشاند و «گناهانش» را به او اعتراف می کند. یکی از عملکردهای این گونه «اعتراف»، ساخته شدن «سوژه» است، یعنی سوژه با گفتن وقایعی درباره خویش خود را می سازد/ تفسیر می کند.
در این جا نیز نویسنده با نوشتن «سوژه» خویش را برمی سازد؛ اما یکی از نکات اصلی همین است که چرا عموماً این گونه اعتراف نویسی به دوران کودکی رجوع می کند، از «در جست وجوی زمان از دست رفته» بگیر تا «چهره هنرمند در جوانی». به عبارتی می توان گفت در نوشتن و اعتراف کردن عنصری «کودکانه» هست، عنصری که از قضا همواره از چنگ می گریزد حتی از چنگ فیلسوف- نویسنده ای چونان سارتر که معتقد بود «این خود انسان است که خودش را می سازد.»
نکته دیگر در این گونه نوشتن، صحه گذاردن بر نوعی شکاف است، شکاف میان سوژه و ابژه که یکی از اصلی ترین درونمایه های فلسفه، خصوصاً فلسفه در روزگار مدرن است. اینکه سوژه ای در بیرون ابژه است که او را می شناسد، گزاره ای می نماید که با «عقل سلیم» جور درمی آید اما وقتی بیشتر کاویده شود، مشخص می شود که این شکاف میان سوژه و ابژه از یک طرف وارد ابژه می شود و از طرف دیگر به درون خود سوژه انتقال می یابد، شکافی که برناگذشتنی است. این شکاف خودش را به همه جا سرایت می دهد و ادبیات اعترافی یکی از بارزترین نمودهای چنین شکاف ساری ای است.
یکی دیگر از مصادیق این شکاف، شکاف میان خواندن و نوشتن است و در کلمات نیز دو قسمت شدن کتاب به بخش «خواندن» و «نوشتن» این شکاف را بارزتر می سازد؛ خواندن و نوشتن چه ارتباطی با هم دارد؟
آیا صرفاً یکی نویسنده است و دیگری خواننده صرف؟ یا دیالکتیکی در میان است؟ خواندن و نوشتن دو چیز جدا از هم نیستند، از طرف دیگر دو چیز همسان هم نیستند که بگوییم «خواندن همان نوشتن است و نوشتن همان خواندن» چرا که در واقع نوشتن چیزی جز گرفتار شدن یک متن در میان متون گذشته و آینده نیست، متن حاصل جمع هجوم قطعات گذشته و حتی آینده به کانونی است که قرار است متنی شود.
به عبارتی نوشتن چیزی جز خواندن متون گذشته نیست، و خواندن متون آینده است چرا که متن هایی که از پس می آیند، متن حاضر را دچار اعوجاج می کنند و آن را تغییر می دهند. اما میان خواندن و نوشتن هم شکافی هست که مانع از یکی شدن آن دو با هم می شود، چرا که ناسازه ای در این میان هست؛ نوشتن یک متن، نوعی «خلق از هیچ» هم هست، به عبارتی هم گذشته هست و هم هیچ گذشته ای برای یک متن وجود ندارد.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید