جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


یادداشتی بر دفتر شعر «رنگ های رفته ی دنیا»


یادداشتی بر دفتر شعر «رنگ های رفته ی دنیا»
ذات زندگی را جوهره ای است که ذهن شاعران را درگیر خود می کند. در ذات زندگی رازی نهفته است که هر که به شعر می اندیشد به هسته آن نزدیک تر می شود و هرچه شاعر بر آن اصرار بورزد، خواننده می خواند و سیراب نمی شود. خواننده که می گویم، غرض آن جان هایی است که اهلیت یافته اند. در جهان زیستی دارند درگیرکننده.
به کم قانع نیستند. می خوانند و گویی پرده های ذهنشان ورم می کند و بر هر یک نقشی می نشیند که سودای ماندگاری دارند. کم نیستند این دست انسان هایی که از زندگی شعری را می خوانند که شاعر به آنان هدیه می کند. شعری که برخاسته از اتفاق هایی است گاه عینی و ملموس و گاه رویدادهایی که توجیهی بر آن متصور نیست. واقعیت در پیراهن فراواقعیت فرو می رود و شعریت شعر این چنین برساخته می شود.
حاصل بارها اتفاقی است تکراری. تکرار در ذات زندگی معنا می شود. تکرار فرمی است که در جهان زیستی شرق پیشینه ای کهن دارد. از نقش فرش ها تا طرح کاشی ها، از تکرار غزل های مولانا تا نغمه های گوشه های دستگاه های هفت گانه یا بیشتر، رازی است در تکرار. و آنچه بالطبع پس از خوانش دفتر «رنگ های رفته دنیا» سروده گروس عبدالملکیان در یاد می ماند همین تکرارهای فرمی در شعرهای اوست.
شعرهایی که به لحاظ فضای متنی خود، از تشخصی درخور برخوردار است. چراکه بیشتر شعرهای این دفتر حاکی از دلمشغولی جهان شناسانه شاعر است. شاعری که به شکلی غریب به پیشینه و زمان حال و فردای نیامده در حال تفکر است. او چرایی موقعیت انسانی خود را در قالب شعرهاش مورد بررسی قرار می دهد.
خودی که می تواند به شکل طبیعی تسری یافته و مخاطب را درگیر کند. مثلاً آن گاه که می گوید؛ «خواب این خنجر/ مرا دیوانه کرده است/ فرقی نمی کند/ که در دست های شما بوده یا در سینه های ما/ در مشت های ما باشد/ یا بر گرده های شما...» ابتدا از منظری فردی با پدیده ای کابوس گونه مواجه می شود ولی وقتی در سطر بعدی زمان فعل تغییر می کند گویی در برش زمانی که از گذشته ای دور آغاز شده و به زمان حال می رسد، بر قدرت حضور این پدیده تاکید می شود.
حال آنچه به تعمیق این فرآیند زمانی کمک می کند همانا تکرار است. تکراری که هم ریشه ای در محتوا و اندیشه شاعرانه داشته و هم کارکردی فرمی دارد. در واقع این تنها به آن نگاه کشاف شاعر یا تشخیص آن جوهره شعری برمی گردد، وقتی شعر در سطری به موقع تکرار می شود. اگر تکرار به خودی خود کارکرد فرمی نداشته باشد و بر متن تحمیل شود طبیعتاً به اطناب کلام رسیده و اساس شعر زیر سوال می رود.
حال وقتی در ادامه همین شعر می خوانیم؛ «و برف که می بارد/ روی سطرهای شعر من/ و برف/ که پشت پنجره می بارد/ برف/ برف/ برف...» با تقطیع فضای ساخته شده فرصتی برای حضور خواننده در متن فراهم می شود و زمانی که شاعر در پایان شعر دوباره بر خنجر تاکید می کند همه چیز در فضایی واحد در ذهن ما شکل نهایی خود را می گیرد.
از این دست تکرارهای هنرمندانه در شعرهای گروس عبدالملکیان فراوانند. به عنوان نمونه وقتی او در سطر ابتدایی شعری می گوید؛ «دختران شهر/ به روستا فکر می کنند/ دختران روستا/ در آرزوی شهر می میرند...» گویی که قرار نیست اتفاقی خاص در شعر رخ دهد. همچنان که ما این شعر را می خوانیم با خود فکر می کنیم با اندیشه ای آشنا در ناخودآگاه خود مواجهیم ولی وقتی در ادامه خوانش خود می رسیم به سطری که شاعر در آن می گوید؛ «مردان کوچک/ به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند/ مردان بزرگ/ در آرزوی آرامش مردان کوچک/ می میرند...» شعر به سطحی دیگر از نگاهی هستی شناسانه اشاره می کند.
یعنی به نظر می رسد دایره نگاه شاعر به آرامی در شکلی ژرف به سمت یک جریان گسترده باز می شود. او ما را به سویی از تفکر سوق می دهد که در ارتباطی ارگانیک با افتتاحیه شعر است و در نهایت در تصویر درخشان پایانی او دغدغه خود را برای ما تکمیل می کند.
نحوه جابه جایی های فرمی و تکرار فعل ها در این شعر به ترتیبی که گفته شد معنادار شده و خود حضور تصویر شاعرانه تلخ در پایان شعر به ما کمک می کند تا بهتر آن را در ذهن نگه داریم. حال در همین مجموعه هستند شعرهایی نظیر «اتاق» یا «نقطه سیاه» که شاعر در تکرار بعضی کلمات و موقعیت ها حتی راه افراط را رفته و خواسته است شاید به طریقی خود را در این کارکرد فرمی تا سطح جاه طلبانه ای ارضا کند. وقتی او بارها بر ایستادن و نشستن تکیه می کند سعی کند بر بیهوده راه رفتن یک آدم تاکید کند.
اما درست در لحظه ای که خواننده به بیهوده بودن این تکرارها پی می برد ناگهان خود شاعر در شعر حاضر می شود و می گوید که حتی تو هم خسته شدی از این شعر، حالا چه برسد به او. در این که ممکن است خواننده ای به باطل بودن این فضا از ابتدا رای دهد شکی نیست ولی آنچه شعر را نجات می دهد نه حضور شاعر که افتادن نهایی آدمی است در چنین فضا.
به هر حال دفتر «رنگ های رفته دنیا» معنای وجودی اش را به شدت وامدار همان ذات دنیای واقعی است. دنیایی که تلخی و سیاهی، سپیدی و شیرینی اش را صرفاً بر تکرار استوار کرده است و اتفاقاتی بسیار ساده. چیزی شبیه عبور هر روزه کودک از کوچه، برآمدن آفتاب و رفتن و بازگشتن کلاغ ها سمت کاج ها.
سطری از شعر «آن سوی شیشه ها» گروس عبدالملکیان
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید