شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


تبار شناسی نژادپرستی


تبار شناسی نژادپرستی
● نقدی بر فیلم «۳۰۰»
اخیراً هالیوود در یورش به فرهنگ و تاریخ و هویت كهن و درخشان و پر افتخار ایرانی، فیلم «۳۰۰» را روانه بازار كرده كه بسیار گسترده در آمریكا در حال اكران است. فیلمنامه این فیلم برگرفته از داستان تخیلی فرانك میلر است درباره نبرد ترموپیل كه حدود ۱۰ سال پیش در قالب كتابی مصور انتشار یافته است. آنچه كه دستمایه نگارش آن كتاب و پرداخت آن فیلمنامه و ساختن فیلم «۳۰۰» شده است، روایت تاریخ هرودوت است در باره لشكر كشی خشایار شا پادشاه هخامنشی به یونان.
در روایت هرودوت، شمار لشگریان خشایارشا حدود ۲ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر و متشكل از افراد حدود ۴۶ قومیت گوناگون در قلمرو امپراتوری هخامنشی عنوان شده است! در نبرد ترموپیل، آنگونه كه هرودوت گزارش كرده است، لئونیداس پادشاه دولتشهر اسپارت به همراه ۳۰۰ تن در برابر سپاه هخامنشی ایستادگی می كند و سرانجام با همه سربازانش دلیرانه و قهرمانانه در راه دفاع از یونان زمین می میرد!
اغلب پژوهشگران اروپایی عصر جدید در گزارش های هرودوت شك كرده اند. او تاریخ خود را بر سكوهای شهر آتن برای مردم می خواند و آنها را به هیجان می آورد. كسی كه گویی تقدیر بر این بود كه به غلط و به ناروا به عنوان «پدرتاریخ» ملقب و معروف شود، از همان آغاز قلمش را به جای این كه در خدمت حقیقت نویسی و آب ریختن بر جنگ هفتاد و دو ملت به گردش در آورد، در راه باج دهی به احساسات ملی هموطنانش و به هیجان آوردن آنها به كار گرفت؛ به گونه ای كه ۱۲ جایزه گرفت (معادل جایزه نوبل) البته بر هرودوت یونانی حرجی نبود و بر پیشوایان كنونی اش نیز حرجی نیست كه از تاریخ یا داستان ها و افسانه های ساخته شده به نام تاریخ چنین سوء استفاده ای كنند اما بر آنان كه می خواهند جنگ هفتاد و دو ملت را عذر نهند و ره افسانه نزنند و فقط در پیشگاه راستی و درستی سر تعظیم فرو آورند روا نیست كه ناسنجیده و نیندیشیده به چنین یاوه ها و افسانه هایی گوش فرا دارند یا دل خوش دارند.
مفهومی كه اینك در روزگار ما در گفتمان معروف «ستیز تمدن ها» به شكل مفهوم غرب متمدن و پیشرفته و شرق اسلامی عقب مانده باز سازی شده است و تبلیغ می شود. برنامه یا سیاست «اسلام مخوف» كه از قرن ۱۹ به این سو به اشكال گوناگون در دستور كار دستگاه های استعماری و مؤسسات علمی و فرهنگی و هنری وابسته به آنها قرار گرفت، در دو سه دهه اخیر و به ویژه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوك شرق، دوباره و باشدت و حدتی بسیار بیشتر زنده شده است. حتی برخی از دولتمردان آمریكایی در چند سال اخیر به طور رسمی و آشكار سخن از احیای جنگ های صلیبی به میان آورده اند!
در اواخر قرن نوزدهم میلادی، هنگامی كه غرب گام های بلند برای تسخیر بخش هایی از جهان اسلام، بویژه در سرزمین های عرب نشین بر می داشت، سیاست تبلیغی «اسلام مخوف» و «عرب وحشی» به اشكال گوناگون نمود یافت. این سخن كه «اسلام» و «مسلمین» و بویژه «عرب» ذاتاً ضد فرهنگ و علم و تمدن و فلسفه و تفكر و ... هستند بارها از رجال علمی و سیاسی غربی شنیده شد.
سخت بر این باورم كه نژادپرستی میراث شومی است كه از یونان باستان و بویژه از فلاسفه ای چون ارسطو به اروپای جدید رسیده است. البته وقتی كه به قول خود اروپایی ها بپذیریم كه تمدن و فرهنگ یونان باستان مادر فرهنگ و تمدن جدید اروپایی است در پذیرش این كه هسته بعضی از افكار و باورهای تمدن جدید در متن و بطن این مادر باستانی شكل گرفته باشد، چندان مشكل و مانعی نخواهیم داشت.
پژوهشگران ارسطو را یونانی ترین فیلسوف یونانی دانسته اند، به این معنا كه مفهوم یونانیان و بربرها و دفاع از برتری طبیعی و نژادی قوم یونانی نزد هیچ یك از فلاسفه و اندیشه گران یونان باستان چنان پرورده و پخته نشده است كه نزد ارسطو. در واقع این ارسطو بود كه چنین مفاهیم و باورها- یا خرافاتی- را توجیه فلسفی كرد و برایشان زرهی فلسفی ساخت.
ارسطو در كتاب «سیاست» خود رسماً از بردگی دفاع كرد و تمام تلاشش را به كار برد تا آن را به گونه ای فلسفی توجیه كند. به پندار این فیلسوف نامدار یونان باستان، طبیعت گروهی را ذاتاً برده و بنده و زیر دست و گروه دیگری را ذاتاً آزاد و ارباب آفریده است. بنابراین، طغیان بر بردگی و یافرار از آن برای بردگان نوعی طغیان بر طبیعت و خدایان و نوعی تخطی از قواعد و قوانین هستی است و صد البته كه مستحق هرگونه توبیخ و سركوب!
جناب ارسطو در كتاب «سیاست» چنین القا می كند كه اگر بردگان طبیعی بودن بردگی شان را بپذیرند و آرام گیرند، همانا این به سود خودشان خواهد بود! جالب تر از همه این كه او با جرأت و شهامتی كه خاص یك یونانی اصیل و مؤمن به مفهوم یونانیان و بربرهاست، اعلام می كند آن گروهی كه طبیعت، آزاد و آقا آفریده است فقط و فقط یونانیان نژاده و اصیل هستند و لاغیر. خداوند ارسطویی و یا به عبارت بهتر خدایان كوه المپ یونانیان را برای آقایی و سروری و حكومت بر جهانیان آفریده اند و غیر یونانیان یا بربرها را تنها برای بندگی و بردگی و فرمانبری. یعنی این كه نابرابری میان یونانی و غیر یونانی امری كاملاً طبیعی است.
از این هم جالب تر و پر معنی تر این كه معلم اول و كسی كه فلاسفه بعدی افتخار مكتب شاگردی او را داشتند این كه در همان كتاب «سیاست» آشكارا اعلام كرد كه مردمان جهان ۳ گروه اند: یك گروه آنان اند كه در سرزمین های شمال یونان زندگی می كنند. آنها بیشتر دلیرند، اما كم هوش و كم هنر هستند و اگر چه تا حدودی آزادی شان را نگاه داشته اند، اما دارای حكومت و سامان سیاسی نیستند.
گروه دوم آسیائیان یا مردمان جنوبی هستند كه هوشمندتر و هنرمند ترند، اما از دلیری بهره ای ندارند و به همین سبب همواره به حال بندگی و فرمانبرداری به سر می برند. گروه سوم یونانیان اند كه میان این دو سرزمین و این دو گروه زندگی می كنند و از ویژگی های هر دو بهره دارند، یعنی هم دلیرند و هم خردمند و هوشیار و هم آزادی خود را پاس می دارند و هم در سیاست مدبر و خردمندند!
این پرداخت كهن و اولیه مفهومی است كه بعدها به عنوان «دموكراسی و حقوق بشر و آزادی غربی» و «استبداد و توحش و بی قانونی شرقی- آسیاسی» وارد تفكر تاریخی و سیاسی اروپای جدید شد و به اشكال و انحای گوناگون از سرآغاز عصر جدید تاكنون در آثار و نوشته ها و گفته های شماری از نویسندگان و پژوهندگان و اندیشه گران غربی نمود یافت.
مفهوم «استبداد شرقی» و مانند آن همچون «استبداد ایرانی» نزد پدیده ای كه كسانی چون ادوارد سعید آن را «شرق شناسی استعماری» نام نهاده اند در خدمت تسخیر و بلكه تحریف تاریخ شرق و از جمله ایران، برای تحكیم پایه ها و بنیادهای رژیم قدرت غربی و توجیه ایدئولوژی استعمار قرار گرفت. همین اشاره كافی است كه از سر غفلت و نا آگاهی سال ها و بلكه دهه هاست كه خود ما نیز اسیر و افسون افسانه استبداد شرقی و استبداد ۲ هزار و ۵۰۰ ساله ایرانی شده ایم . بی خبر از آن كه اره ای به دستمان داده اند تا شاخی را كه بر آن نشسته و استوار كرده ایم، از بن ببریم!
اما در این جا اشاره ای به افلاطون، دیگر فیلسوف نامدار یونان باستان، لازم است. كسی كه استاد معلم اول یعنی ارسطو بود و این مقام را، البته از سر غلو و نیندیشیدگی، بعضی به او داده اند كه كل فلسفه غرب را از آغاز تا كنون ذیلی یا شرحی بر فلسفه او عنوان كرده اند! كما بیش همه افلاطون شناسان بزرگترین و پر اهمیت ترین و زیباترین اثر او را «جمهوری» یا «رساله ای درباره عدالت» می دانند. كتابی كه از آن به عنوان شاهكار بی بدیل ادبیات فلسفی و بویژه فلسفه سیاسی در همه قرن ها و عصرها یاد شده است.
طرح حكومت و جامعه آرمانی افلاطون یا مدینه فاضله او در همین كتاب در افكنده شد. افلاطون پس از نقادی انواع حكومت های واقعاً موجود یا ممكن مانند دموكراسی، تیموكراسی، الیگارشی، استبداد، آریستوكراسی و ... و رد و نفی همه آنها و اثبات نقص و كاستی و ناكارآمدی همه، سرانجام به این نكته می رسد كه درد های جوامع بشری هیچگاه درمان نخواهد شد.مگر زمانی كه یا فلاسفه پادشاه شوند و پادشاهان فیلسوف!
این همان چیزی است كه به تز حكیم- حاكم یا فیلسوف- پادشاه افلاطون معروف شده و بر تاریخ فلسفه سیاسی و از جمله فلسفه و اندیشه سیاسی مسلمانان از معلم ثانی ابونصر فارابی به بعد اثرات بنیادین شگرف گذاشته است. اما نكته جالب توجه در باره مدینه فاضله افلاطونی كه فلاسفه به حقیقت رسیده عقل كل آن را رهبری و سرپرستی می كنند این كه او به این سرپرستان فاضل محقق والامقام كه قرار است در یك دولت شهر كوچك با حدود ۴۰ ، ۵۰ خانوار مدینه آرمانی را از روی نمونه مُثُل آسمانی بسازند، حق القای بدترین دروغ ها و اعمال ضد آزادی ترین سانسورها را می دهد.
آن هم فقط برای این كه اساس جامعه آرمانی آسمانی و مقدس متزلزل نشود. ادبا و شعرا به این جامعه راهی ندارند. افكار و سلیقه ها زیر كنترل است و از همه بدتر این كه این جامعه مقدس افلاطونی كاملاً طبقاتی است و هیچ گونه تحرك اجتماعی و سیاسی، مگر جز با اجازه و صلاحدید عقل كل های جامعه یعنی فلاسفه ندارد. افراد هر طبقه می باید بپذیرند كه برای زیستن در همان رتبه و همان طبقه آفریده شده اند و لاغیر و حضرت افلاطون توصیه می كند كه برای این كه به این نظام طبقاتی خو بگیرند و تن در دهند و جامعه را مواجه با آشوب و بی نظمی نكنند، باید افسانه معروف فینیقیان را به آنها القا كرد.فلاسفه وظیفه دارند به افراد طبقات گوناگون این خرافه را بباورانند كه خدایان گروهی را طلا و گروهی را نقره و گروه دیگری را مس آفریده اند. كه به ترتیب طبقات سه گانه این جامعه آسمانی را تشكیل می دهند! این است نسخه ای كه این فیلسوف والا مقام یونانی برای درمان دردهای بشری آسیای صغیر بیم دهد. او می گوید من از كسانی كه هر از گاهی در میدان های شهرهایشان گرد هم می آیند تا به قید قسم یكدیگر را فریب دهند، باكی ندارم.
در بعضی از آثار یونانی و از جمله در كتاب معروف گزنفون، شاگرد سقراط و معاصر افلاطون كه به نام «سیر و پدی» یا تربیت كوروش نوشته شده است، كوروش به عنوان یك پادشاه آرمانی و تجسم خردمندی و فرزانگی و دادگری راستین كه یونانیان می باید از او الگو بگیرند، مجسم شده است. در همان كتاب و كتاب دیگر گزنفون، به نام «آتاباسیس» یا بازگشت ۱۰ هزار یونانی، از قانون پارسی و قانون مداری جامعه ایرانی در روزگاران نخستین شاهان هخامنشی سخن رفته است. جالب تر از همه این كه كوروش ، نزد یونانیان به «قانونگذار» معروف می گردد و در تورات «ممسوح پروردگار» و «رهایی بخش» است.
حتی بعضی از پژوهشگران نشان داده اند كه افلاطون در برخی وجوه اندیشه سیاسی و طرح مدینه فاضله اش وامدار و تحت تأثیر فرهنگ سیاسی ایرانی و اندیشه پادشاهی آرمانی آنان بوده است. این همه به سبب مدارا و بردباری ورفتار پر از مهر و داد ایرانیان با اقوام و ملل زیر دست بوده است. رفتاری كه در بیانیه معروف كوروش تجلی تام یافته است و سند جاوید فروغ پاكی فرهنگ و مدنیت خردمندانه و خدایی ایران و ایرانی است.
و این همان چیزی است كه برای نمونه حتی چشمان فیلسوفی مثل هگل آلمانی را در اوایل قرن ۱۹ میلادی خیره می كرد تا آشكارا ایرانیان را در صدر تاریخ جهان بنشاند و آغاز كنندگان تاریخ جهانی بداند. این همان اندیشه و فرهنگی بود كه حتی اسكندر وحشی را رام كرد و به طغیان در برابر اندیشه دولتشهری و نژادی استاد نامدارش ارسطو واداشت تا برخلاف استاد، وقتی كه ایران را گرفت خود را جانشین و ادامه دهنده روش ایرانیان و حكومت واحد جهانی ایشان اعلام كند و به سربازان و افسران یونانی اش فرمان پیوند و وصلت و خویشی با ایرانیان را بدهد!
این همان اندیشه ای بود كه در دوره پس از اسكندر اساس فرضیه قانون و حكومت جهانی و برادری و برابری نوع بشر را نزد فلاسفه رواقی ساخت و ریشه فكر حقوق بشر و مفهوم انسانیت و بشریت واحد و برابر و به تبع جهان وطنی و شهروندی جهانی را در تفكر و فرهنگ های بعدی سیراب كرد. آری این است بارقه ای از فرهنگ و اندیشه درخشان و خدایی و پاك مردمی كه اینك چهره شان در فیلم های فیلمسازان هالیوود به سان درندگان خونخواری ترسیم می شود كه با بیش از ۲ میلیون سپاهی در برابر ۳۰۰ تن سپاه یونانی قرار گرفته اند و حماسه ترموپیل را برای یونانیان - وغربیان- پدید آورده اند!
در روزگار ما و بویژه در باره منطقه ما، تجزیه و تسخیر كشورها از تجزیه و تسخیر تاریخ آنها آغاز می شود و سپس به جغرافیا می انجامد. به گمان اینجانب و بدون هیچ تعارف یا گزافه، جنگی در تاریخ و بر سر تاریخ بر پاست كه سربازان و پاسداران خاص خود را می طلبد. اگر پاسداری از جغرافیا و سرزمین و قلمرو یك كشور متولی و سرباز می خواهد، پیش و بیش از آن تاریخ و هویت ملی یك ملت و سرزمین به آن نیاز دارد. در عصر ما، تاریخ با تصویر و فیلم و هنر سینما كاملاً گره خورده است. تحریف و تسخیر تاریخ اكنون بیش از هر جای دیگر در این عرصه انجام می شود و اتفاق می افتد و به مصداق ضرب المثل معروف «یك تصویر به هزار كلمه می ارزد» یك فیلم تاریخی بیش از هزار كتاب پژوهشی مورخان اثر دارد. با تأسف بسیار، ضعف و كاستی و بی توجهی فراوانی در مقوله پیوند سینمای ایران با تاریخ آن می بینیم.
سخن آخر این كه نگارنده این سطور نه دلبسته جریان هایی چون باستانگرایی است و نه یونان ستیز و غرب ستیز و بی توجه به ارزش های فرهنگ و تمدن درخشان یونان باستان. برای صاحب این قلم، راستی و درستی و حقیقت فراتر از هرچیز دیگری، چه ایران و چه یونان، چه افلاطون و ارسطو و چه كوروش و ... اهمیت دارد. فرهنگ و تمدن باستانی ایران نیز در برهه هایی از تاریخ و دربخش هایی یا اجزایی از پیكره اش به هیچ روی خالی از كاستی و عیب و ایراد نبود. هیچ تمدنی و هیچ ملتی تمام و كامل و بری از عیب و نقص نیست و نخواهد بود. نه یونان باستان و نه ایران باستان و نه شرق و غرب امروز هیچ یك مدینه كامله فاضله نبوده و نیستند. مهم این است كه در راه تكامل بشریت سد نبوده باشند و این چیزی است كه فیلم «۳۰۰» و آثار تصویری یا مكتوب مشابه درباره ایرانیان و مسلمانان امروز و دیروز به غلط و به ناروا در صدد القای آن هستند.
دكتر داریوش رحمانیان
استادیار گروه تاریخ دانشگاه تهران
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید