جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


زنی که به غروب چشم دوخته


زنی که به غروب چشم دوخته
● درباره مكانی به وسعت هیچ
كمپانی های نفتی با بوی نفت می آمدند و بوی عطر و صدای بلندگوی سینما و زن های شیك با كلاه های حصیری و قلاده های سگ در دست، اتومبیل، جاده و زرق و برق ها و جاذبه های گوناگون زندگی را به همراه خود می آوردند. روستائیان گرسنه و پاپتی اطراف را نیز به كمپانی ها می كشاندند. آنها به سودای استخدام در این مراكز روستا و مزرعه، گاو و گوسفند و طویله خود را رها كرده، اگر جذب این كمپانی ها نمی شدند، به دست فروشی و كارهای حاشیه ای در اطراف آنها هم رضا می دادند. اما... این جاذبه ها و نعمت ها دیری نمی پایید، به تدریج بوی فقر و گرسنگی فضای آن را آكنده می كرد. «نمره هفت» تصویری است از تمامی مراكز كمپانی های نفتی در سرزمین بختیاری: هفتكل، نفت سفید، دالی انبل، مسجد سلیمان و...
در حقیقت، مدرنیته و تجددگرایی می آمد، اما نه تنها چیزی با خود نمی آ ورد، با هجوم فرهنگی و اقتصادی اش، هویت این سرزمین ها را نیز از آنها می گرفت.
این كمپانی ها چون نرمه بارانی شروع می شدند و در نهایت مانند سیل بنیان كن، همه چیز را با خود می بردند و از لایه های رسوبی برجای مانده به جز لاشه های فقر و تنگدستی و آدم هایی كه فرصتی برای اعتماد و هم سویی ندارند، چیزی به جای نمی ماند. در بستر چنین سرزمینی رمان شكل می گیرد. ظرف مكانی كه به قدمت تاریخ این سرزمین، انگاره و كوه الگو دارد و اسطوره ها و متل ها و چیستان هایش در دل زنی كه به غروب چشم می دوزد و منتظر مرگ نشسته است، انباشته شده و بر زبان «نستر» جاری می شود.
نشست داستان بر بستر گندآبروها و روستاهای سوخته از قحطی و سیل و وبا، به كمك شگردهای داستان سرایی، بدون در افتادن به دام فرم گرایی صورت می گیرد. راوی كه زادگاهش چنین سرزمینی است و در آنجا كودكی و نوجوانی را پشت سر گذاشته است، با تك گویی درونی، آنچه بر خود و قومش گذشته، مرور می كند و آنچه را كه او شاهدش نبوده از زبان «نستر»- پیرزنی كه سرپرستی او را پذیرفته - روایت می كند.
نویسنده، مضامین درون متنی را كه ریشه در پدیده های عینی و اجتماعی دارند، كالبدشكافی هستی شناسانه و روانكاوانه می نماید. به دنبال كشف هویت آدم ها، به كمك نظام نشانه شناسی آنها را در بستر داستان به یكدیگر گره می زند. او توانسته فضایی پر از یاس و تباهی و فساد و درماندگی و در نهایت، خودباختگی هویتی تصویر كند. در حقیقت همان پارادوكسی كه در نام رمان نهفته است: «مكانی به وسعت هیچ». آدم های قصه، آگاهانه دسته بندی شده اند و از قبل وظیفه، سرنوشت و هویت هر یك در بستر زمان و مكان قصه پیش بینی شده است. بیشتر این شخصیت ها در جریان كنش ها و تقابل ها ساخته می شوند و در كشاكش پیچیده رخدادها، به كمك رئالیسم نمادین، خمیره وجودشان ورز داده می شود. كربلایی خسرو، نماد خرد و فرزانگی مردمی است كه در جهل و تباهی غوطه ورند:
این شخصیت بر دانش و حكمت مشرف است، اما زندگی خود را به پای مردمی ریخته كه هیچ وقعی به او نمی نهند. آنها در نهایت درماندگی، چشم به راه بازگشت كمپانی های نفتی نشسته اند، تا این ناجیان ازلی برگردند و رهایی آنان را سبب شوند. حنای كربلایی خسرو فقط پیش یك نفر رنگ دارد: «حرامزاده»؛ فرزند نامشروعی كه نزد این قوم هیچ جایگاهی ندارد. منفور است و مطرود. همه این نشانه ها آبشخوری در زیر لایه های متن دارد. اتفاقاً همین «حرامزاده» بعد از كربلایی خسرو بار حكمت را بر دوش می كشد. كربلایی خسرو، صاحب فرزند نمی شود، از این گذشته او فقط یك پا دارد. با این دیالوگ غیركلامی، مفهومی درون متنی دریافت می شود كه: حكمت در میان این مردم ناتوان است و نمی تواند سرپا بایستد. او فقط با كتاب هایش زندگی می كند و خردی كه از لابه لای همین كتاب ها كسب كرده است. تنهایی او در میان مردمی كه حتی یك نفر باسواد ندارند، همان قدر وصف ناپذیر است كه تنهایی «هانتا»۱ در سرزمینی كه: «از پانزده نسل پیش به این سو، بی سواد ندارند.» كربلایی خسرو آن قدر در انزوا و حسرت و درماندگی غوطه ور است و بهای دانایی را آن قدر سنگین می پردازد كه «هانتا» در سردابه اش: «در این سردابه سقوط خویش را خواهم گزید، سقوطی كه عروج است.» دنیای حرامزاده هم در میان گندآبروها و فاضلاب و موش ها و جنگ میانشان و دنیای بیرون كه سیاهی است و انعكاس همان فاضلاب ها و موش ها، همان دنیایی را در خاطر مخاطب زنده می كند كه هانتا در «تنهایی پرهیاهو» تجربه كرده است: «آسمان عاطفه ندارد. ولی احتمالاً چیزی بالاتر از آسمان وجود دارد، كه عشق است و شفقت، چیزی كه من مدت هاست آن را از یاد برده ام» جامعه ای كه در فساد و گناه غوطه ور است فقط او را مظهر پلیدی می داند و بدترین عذاب ها را ارزانی او می كند. نشانه ها در پرداخت این شخصیت ها به یك رابطه ذهنی تبدیل می شود. بی خوابی در وجود او كه میراث دار خرد است، به عنوان یك قرینه كاركردی چندلایه پیدا می كند. آرزوی او خواب است اما «كجا خواب؟!» خواب او در حقیقت همان «خواب آن بی خواب» و «مرگ در مرداب» است. به این تعبیر، «بی خوابی» به عنوان یك موضوع درونی پوشش داده می شود. همچنین است، سترون بودن او.
سیف گله كه مظهر قهرمانی و دلاوری است و به نوعی ریشه در اسطوره های این قوم دارد، در مبارزه اش علیه كمپانی ها و خان ها، تنها و شكست خورده و گور و گم می شود.«سزار برون» هم با همه رشادت ها و بی باكی هایش در ستیز با كمپانی های نفتی از پای درمی آید و به كمك برادر زنش دستگیر و به دست دایی خودش سر بریده می شود. «هم به دست ما شكست ما...» در نهایت دخترش كه «زن غروب ها» است تنها، منتظر مرگ می نشیند و چشم به غروب می دوزد. در میانه این تقابل، گروه خسته ای چون نجف و هم پیاله هایش، شكل می گیرند كه یاس و نامرادی آنان را در باتلاق فساد غرق می كند.
در پایان، همه این قوم نابود می شوند، به جز زن غروب ها، بیوه خندان، و حرامزاده، كه اولی نماد مرگ، دومی نماد پلیدی و فساد و سومی نماد خرد و حكمت اند و در نهایت تقابل این هر سه است كه جریان خواهد داشت.
با تمامی این ارزش های معناگرایانه و بار مفهومی پرقدرتی كه در لایه های رمان نهفته است، به نظر می رسد، پرداخت بعضی از شخصیت ها با توصیفات راوی همراه است. بهتر بود، شخصیت كربلایی خسرو بیشتر در كنش ها شكل بگیرد، نه در توالی زمانی و طول روایی داستان. نقطه مقابل این شخصیت، «زن غروب ها» است كه به دور از هرگونه شرح و توصیف، با هاله ای از رمز و ایهام به لایه های ذهن خواننده نفوذ می كند. در بخشی كه راوی از زبان كربلایی خسرو به بیان مضامین فلسفی و جهان كهكشان ها می پردازد، جنبه علمی آن به قدری پررنگ است كه از رنگ و بوی داستانی دور می شود و صبغه توصیفی آن بیشتر می شود. خصوصاً آنجاهایی كه به دام گل درشت گویی كه جایش در رمان تنگ است می افتد: «اندیشیدن به هیچ نیندیشیدن.» (ص ۱۷۵) «آه كه چه مضامینی را بر من روشن می كرد» (ص ۱۷۷) با توجه به اینكه لحظه روایت از لحظه حدوث آن بسیار فاصله دارد، بیان تمامی ریزه كاری ها با توصیف صحنه هایی كه راوی در فرآیند داستان به آنها مشرف نیست، میان راوی و مخاطب بی اعتمادی ایجاد می كند: صفحات ۲۰۳ و ۲۱۰ نمونه هایی از این موارد است. به نظر می رسد با حذف رخدادهای تكراری و تعدیل آدم های حاشیه ای كه كثرتشان غیرضروری احساس می شود، رمان كمی جمع و جورتر و خوانش آن جذاب تر می شد؛ به طور مثال مضمون فصل ۹ به نوعی در بخش های پس و پیش آمده است، حذف یا كم كردن حجم آن خللی بر كلیت معنایی داستان وارد نمی كند. شاید با یك بازنگری در مواردی كه ذكر شد، پلت فورم بسیار موفقی كه رخدادها در آن نشسته اند و حاصل تجربه زیسته نویسنده است، می توانست اثر را بیشتر از این به موفقیت نزدیك كند. شاید با كم شدن حوادثی از قبیل سیل، وبا، قحطی و مرگ و كثرت بیش از حد آنها فضای مناسب تری به وجود می آمد. جلوه هنر نویسنده در «رئالیسم جادویی» كه با نرمی و خونسردی در تصویر روی سنگ ها و صدف ها و ورق های بازی هنگام تفال، همچنین بلعیده شدن پای كربلایی خسرو به شكل جادویی به وسیله یك كوسه ماهی، فرم گرفته است زیبایی و برجستگی آن بیشتر حس می شد.
زبان داستان در عین سلامت و سلاست پرداخت شده همچنین بهره گیری از واژگان بومی در حد ظرفیت رمان به غنای معنایی واژگان افزوده است. اما گرایش راوی در اصرار بر استفاده از واژگان فخیم فرصت صمیمیت زبان داستانی را كم كرده است:
لحن راوی در پرداخت شخصیت ها تا حدودی گرفتار یكنواختی و یكدستی شده است. اگرچه رمان تك صدایی است، اما با تغییر حال و هوای عاطفی گویش ها و شگردهای زبانی از قبیل طنز و تمثیل و استعاره و غافلگیری های هنرمندانه، احتمالاً همدلی و همذات پنداری بیشتری در مخاطب نسبت به شخصیت ها برانگیخته می شد.
پی نوشت:
«مكانی به وسعت هیچ» نوشته فتح الله بی نیاز، چاپ دوم _ ،۱۳۸۴ نشر امتداد.
۱- تنهایی پرهیاهو: بهومیل هرابال
طلا نژادحسن
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید