جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


در حسرت تماشا


در حسرت تماشا
• اورسن ولز: دن كیشوت
با وجود اینكه اورسن ولز در طول ۵۰ سال حضورش در سینما ده ها اثر نیمه تمام دارد، از دن كیشوت به عنوان یگانه وسوسه ماندگار او در تمام آن دوران یاد می كنند. ولز فیلمبرداری دن كیشوت را در سال ۱۹۵۵ شروع كرد و در طول چندین دهه آن را در اسپانیا، مكزیك و ایتالیا پی گرفت. هر وقت سرمایه ای گیرش می آمد، تمامی عوامل و بازیگرها را از این طرف و آن طرف برای فیلمبرداری مجدد آن دور هم جمع می كرد. در واقع او حتی یك ماه قبل از مرگش در سال ۱۹۸۵ هم داشت درباره دن كیشوت حرف می زد. دن كیشوت بزرگترین وسوسه ولز بود.
دن كیشوت در میان فیلم های ولز چهره بدون زمانی بود كه آندلس قرن ۱۶ را به قصد رویارویی با اسپانیای مدرن دنیای مدرن ترك می كرد. فیلم در طول سال ها دچار تغییرات متعدد و گوناگونی شد. ولز بی علاقه یا ناتوان از به پایان رساندن اثرش مدام و یك ریز به تصاویر و قصه های فیلمش می افزود. (البته نه به شیوه كتاب سروانتس).
۳۰۰ هزار فوت حلقه فیلم پخش و پلا در سرتاسر دنیا تنها میراثی بود كه پس از مرگ ولز باقی ماند. در سال ۱۹۹۲ خسوس فرانكو كارگردان آثاری كه عنوان «exploitation films» را می توان به آنها اطلاق كرد، نسخه شتاب زده و سرهم بندی شده ای از تصاویر موجود را درست كرد كه تنفر زیادی را برانگیخت. فیلم از توانایی های درخشان اورسن ولز و بازی های دیدنی Francisco Reiguera به نقش دن كیشوت نشان كمی در خود داشت و بیشتر تصویر گذرایی را از توانمندی آن دو نشانمان می داد. ولز در طول دهه های مختلف برای به دست آوردن سرمایه این فیلم بی هیچ متر و معیاری در فیلم های متعدد و بی ارزش بسیاری حاضر شد و این تنها فداكاری او نبود. در پایان تدوین تماس شیطانی، او به سرعت برای فیلمبرداری دن كیشوت عازم مكزیك شد و استودیو یونیورسال از نبود او سوءاستفاده كرد و نوار شاهكار و فوق العاده تلخ او را از ابتدا تا انتها (با نگاهی كاملاً رادیكال و افراطی) دوباره تدوین كرد.
• آلفرد هیچكاك: شهر فرنگ
در اواسط دهه ۶۰ پس از برخورد منفی منتقدان با فیلم مارنی و واكنش های ضد و نقیض آنها با پرده پاره، هیچكاك در یكی از بدترین موقعیت های زندگی اش قرار گرفته بود. در آن زمان او تمام وقتش را به ساخت یك فیلم تجربی كاملاً پیشرو با زبانی جدید و متفاوت با دیگر آثارش اختصاص داده بود. اثری كه بیانگر تغییراتی انقلابی و اساسی در سبك كاری هیچكاك بود و نشان از مرحله تازه و جدیدی از خلاقیت های پویای او داشت. فیلم انبوهی از قتل های گوناگون را در خود داشت كه از آن جمله به سوءقصد به جان یك پلیس زن در تله افتاده _ ایده ای كه به ویژه هیچكاك را سر ذوق می آورد _ و همچنین قتل هایی كه با چاقو صورت گرفته بود و نشان از قاتل روانی داشتند، اشاره كرد. هیچكاك قصد داشت كه جزئیات قصه فیلمش برگرفته از پرونده های جنایتكاران ناشناخته و نه چندان معروف انگلیسی باشد (او حتی مرده خواهی [Necrophilia] و حمام های اسیدی را نیز به فهرست جنایت های درون فیلم افزوده بود). این فیلم می توانست به تلخ ترین و مخوف ترین اثر هیچكاك تبدیل شود. در واقع خود هیچكاك هم نگران بود كه بعضی از صحنه ها برای تماشاگران بیش از اندازه رعب آور باشد. او در یك اقدام جسورانه می خواست همه اتفاقات را از دیدگاه قاتل روایت كند و او را جوانی جذاب، حساس و آسیب پذیر به تصویر بكشد و افراطی تر از همه اینها مصمم بود تا تكنیك های ابداعی مثل دوربین روی دست یا استفاده از نور طبیعی را در فیلمش به كار گیرد. متاسفانه استودیوهای MCA جلوی ساخت پروژه را گرفتند. چون فكر می كردند نقش اصلی زیادی «زشت» است. هیچكاك این تصمیم آنها را مثل زخمی دردناك و درمان نشدنی تا آخر عمر در وجودش حس می كرد. تنها چیزی كه در حال حاضر باقی مانده یك ساعت تصاویر صامت است و چشم اندازی حسرت آور و وسوسه برانگیز از دیدگاه های جدید هیچكاك به مقوله سینما. تصاویر فیلم به شدت وامدار آوانگاردهای اروپایی است.
• استنلی كوبریك: ناپلئون
در سال ۱۹۶۸ كوبریك تمام تلاشش را برای ساخت یكی از شخصی ترین و جاه طلبانه ترین فیلم هایش به كار گرفت. یك بیوگرافی حماسی از زندگی ناپلئون با حضور جك نیكلسون به نقش امپراتور. ناپلئون دلمشغولی همیشگی كوبریك بود. وسوسه ای كه تا آخر عمر او را رها نكرد. كوبریك می خواست جزئیات زندگی ناپلئون را به همراه تمامی نبردهای او (بی كم و كاست و به صورت تمام عیار در اندازه های طبیعی آنها) به تصویر بكشد. (كوبریك معمولاً همیشه بر شباهت های فیلمسازی و شرایط هدایت، رهبری و آرایش نیروهای نظامی در یك جنگ سخت تاكید می كرد). كارگردان دو سال تمام روی فیلمش وقت گذاشت و با گروه همراهش خود را در لحظه لحظه زندگی و دوران ناپلئون غرق كرد. او تمام جزئیات و وقایع روزهای محاكمه ناپلئون را مورد بررسی قرار داده بود و جالب اینكه كاتالوگی در اختیار داشت كه در آن ۱۵ هزار تصویر از آن دوران را یك جا گرد آورده بود. او با نبوغ ذاتی اش لنزی را طراحی كرده بود تا با آن به شیوه خاص خودش نماهای خارجی را در بعدازظهر فیلمبرداری كند و در كنارش دست به ساخت پارچه ای ارزان قیمت برای یونیفورم های سربازان زده بود. كوبریك حتی با ارتش كشور رومانی به توافق رسیده بود تا چند ۱۰ هزار سرباز برای صحنه های نبرد در اختیارش قرار دهند. در سال ۱۹۶۹ استودیو مترو گلدن مایر به رغم موفقیت بی نظیر «۲۰۰۱: یك ادیسه فضایی» از تامین هزینه ها سر باز زد. كوبریك به كمپانی برادران وارنر كه در آن پرتقال كوكی را ساخت، مراجعه كرد. با این حال كوبریك باز به آرزویش نرسید. شاید اگر این شانس را پیدا می كرد ما دیگر هیچ وقت شاهد فیلم پرتقال كوكی نبودیم. موفقیت پرتقال كوكی رابطه كوبریك را با كمپانی، تضمین و مسیر او را در خلق شاهكارهای زندگی اش -بری لیندون و تلالو - هموار كرد.

فرگال بایرن
ترجمه: حامد صرافی زاده
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید