جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا
نوشتهٔ خواننده
پشت میز اتاق خوابش نشسته بود. روزنامهای باز در مقابلش بود، نگاهشرا چرخاند و از پنجره به دانههای برف و آبشدنشان روی سقف خانهٔروبهرو نگاه كرد. نامهاش را تند و سریع نوشته بود، بدون اینكه چیزی را خطبزند یا دوباره بنویسد.
دكتر عزیز!
ویرجینیا روآنوك
ششم فوریه ۱۹۳۳
از شما چند راهنمایی ضروری میخواهم، میخواهم تصمیمی بگیرم،نمیدانم میباید به چه كسی اعتماد كنم، دلم نمیخواست كه از پدر و مادرمچیزی بپرسم. برای همین است كه بهشما نامه مینویسم. از این جهت كه شمارا نمیبینم خودم را راحتتر احساس میكنم. رازی را با شما در میان بگذارم.موضوع از این قرار است كه سال ۱۹۲۹ با مردی كه در دفتر خدمات U.S كارمیكرد ازدواج كردم و همانسال او به شانگهای چین اعزام شد. سهسال درآنجا ماند تا بالاخره برگشت. مأموریتش كه تمام شد یكراست به خانهٔمادرش در هلنای آركانزاس رفت. برایم نوشت كه پیشش بروم. من هم رفتم وفهمیدم كه تحت درمان است. وقتی از او دربارهٔ ناخوشیاش پرسیدم فهمیدممبتلا به مرضی است كه املاء آن را درست نمیدانم، اما خیال میكنم تلفظششبیه سیفلیس باشد. آیا منظور مرا میفهمید؟ حالا به من بگویید كه آیا برایمخطری ندارد كه دوباره با او زندگی كنم. از وقتی كه از چین برگشته با اونزدیكی نكردهام. او به من اطمینان داده كه به زودی معالجه میشود وسلامتیاش را باز خواهد یافت. شما هم اینطور فكر میكنید؟
من از پدرم شنیدهام كه آدم باید آرزوی مرگ كند، اگر فقط یكبار قربانیآن ناخوشی بشود. من به پدرم ایمان دارم، ولی دلم میخواهد كه به شوهرمبیشتر اعتقاد داشته باشم. خواهش میكنم لطفاً به من بگویید كه چهكار بایدبكنم. من دختری دارم كه وقتی پدرش در چین بود به دنیا آمد. از شما تشكرمیكنم و با تمام وجود به راهنماییهای شما ایمان دارم.
بعد نامه را امضا كرد و نامش را نوشت.
با خودش گفت؛ شاید او بتواند به من بگوید كه چهكاری درست است.شاید او بتواند به من بگوید. عكس توی روزنامه نشان میدهد كه او میداند.به نظر باهوش میآید. بله، او هر روز به یك عده میگوید كه باید چه كاربكنند. او باید بداند. من آنكاری را كه درست است انجام خواهم داد؛ حتی اگرزمان درازی طول بكشد، زمان خیلی دراز. آه كه چهقدر طول كشید. خدایاچهقدر طول كشیده. مجبور بوده تا هر جایی كه او را میفرستادهاند برود.میدانم، اما نمیفهمم برای چه او باید این مرض را بگیرد. اوه، خدایا كاش اوهمچو مرضی نگرفته باشد. برایم مهم نیست كه او چهكار كرده، كه چرا اینمرض را گرفته، ولی ای خدا من ازت میخواهم كه او نگرفته باشد. مجبورنبوده كه بگیرد. نمیدانم. خداجان میخواهم كه او هیچ مرضی نگرفته باشد.نمیدانم چرا باید این مرض را بگیرد.
ارنست همینگوی
برگردان: بهناز عباسی
منبع : دیباچه
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
طالبان رئیسی ابراهیم رئیسی توماج صالحی حجاب گشت ارشاد رهبر انقلاب سریلانکا کارگران پاکستان مجلس شورای اسلامی دولت
کنکور آتش سوزی سیل هواشناسی تهران سازمان سنجش شهرداری تهران سلامت پلیس فراجا قتل زنان
خودرو دلار قیمت خودرو قیمت دلار قیمت طلا بازار خودرو ایران خودرو بانک مرکزی ارز قیمت سکه مسکن سایپا
ترانه علیدوستی مهران مدیری تلویزیون فیلم سحر دولتشاهی سینمای ایران کتاب بازیگر تئاتر شعر سینما
کنکور ۱۴۰۳
اسرائیل ایران غزه آمریکا رژیم صهیونیستی فلسطین جنگ غزه روسیه حماس طوفان الاقصی اوکراین اتحادیه اروپا
فوتبال پرسپولیس استقلال بارسلونا بازی ژاوی باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس فوتسال تراکتور تیم ملی فوتسال ایران لیگ برتر انگلیس
تیک تاک همراه اول بنیاد ملی نخبگان فیلترینگ ناسا وزیر ارتباطات تبلیغات اپل نخبگان
مالاریا سلامت روان کاهش وزن استرس داروخانه پیری دوش گرفتن