کیک دونفره

بازم زنگ خراب شده. خانم ناظم در کلاس را زد، سرش را از گوشه در داخل آورد و رو به خانم احمدی گفت: «زنگ خورده!»
خانم احمدی با کف دست روی میز زد و بلندگفت: «خانم ها! ساکت. برای جلسه بعدی ادبیات یک انشا هم بنویسید.»
صدای پچ پچ بچه ها بلند شد. مینا که پشت سری من بود، گفت: «آخه مگه این جا دبستان یا راهنماییه که انشا داشته باشیم؟»
خانم احمدی دوباره ولی محکم تر روی میز زد و گفت: «انشاء نوشتن که ربطی به دبستان و راهنمایی و دبیرستانی بودن نداره؛ موضوع هم «وقتی زنگ به صدا درآمد» حالا برید.»
بچه ها با عجله کیف هایشان را برداشتند و بیرون رفتند.
¤¤¤
جلوی درشیرینی فروشی ایستادم، کیف مدرسه ام را زیر چادر بیرون آوردم و دستم گرفتم. در را باز کردم و تو رفتم.
از بین کیک های کوچک و بزرگ چشمم به یک کیک کوچک افتاد؛ شبیه یک قلب بود و رویش را هم با توت فرنگی تزیین کرده بودند با انگشت با کیک اشاره کردم.
فروشنده کیک را برداشت و روی ترازو گذاشت؛ گفت: «۲۶۰۰ تومان.»
¤¤¤
آگهی روزنامه را از توی کیفم درآوردم و کنار قبرت انداختم. کیک را از توی جعبه درآوردم و روی قبرت گذاشتم. شمع ها را توی کیک فروکردم: یکی، دوتا، سه تا چهار تا پنج تا. نخندی بهم. پنج سالم نیست، به نیت پنج تنه.
اگه می خواستم به تعداد سن خودمون شمع بگیرم باید ۱۶تا برای خودم و ۳۹ تا هم برای تو می گرفتم، آنوقت اصلا جا نمی شد روی این کیک دو نفره.
شمع ها را روشن کردم آماده ای ۳، ۲، ۱ و شمع ها خاموش شد!
چاقوی پلاستیکی را از توی کیفم درآوردم، ببین قشنگ است روبان قرمز را هم خودم زدم؛ مامان گفته بود عاشق رنگ قرمزی.
شروع کردم کیک را به بریدن، از توی جیب کیفم چند تا چنگال پلاستیکی درآوردم.
اولین باری که مامان گفت به سال قمری تولد تو و بابات تو یک روزه این فکر به ذهنم رسید.
بابا می دانم دارم پرحرفی می کنم، اما یک کمکی می کنی؟ برای هفته دیگه باید انشا بنویسیم موضوعش هم «وقتی زنگ به صدا در آمد» است. می دانی یاد چی افتادم؟ یاد مامان. هنوز هم هرکی زنگ
می زنه رنگش می شود مثل رنگ گچ دیوار. نمی دانم به او بگویم تو این جایی یا نه؟
ولش کن می شود مواظب کیفم باشی، من بروم کیک ها را تعارف کنم». دختر ظرف کیک را از روی قبر برمی داره. بزرگ روی سنگ قبر با رنگ قرمز نوشته شده: شهید گمنام.

عطیه کمالی خوش انصاف. تهران
عضو تیم ادبی و هنری مدرسه

منبع : روزنامه کیهان