جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

فتنه از چرخ و قیامت ز زمین برخیزد


فتنه از چرخ و قیامت ز زمین برخیزد    اگر آن چشم کمان کش به کمین برخیزد
ای بسا خانه! که بر اسب شود تنگ و سوار    تا سواری چو تو از خانه‌ی زین برخیزد
چشم و رخسار پریوش، که تو داری امروز    روز فردا مگر از خلد برین برخیزد
باغبان قد ترا دید و همی گفت به خود:    سرو دیگر چه نشانیم؟ گر این این برخیزد
بهر بوسیدن پای تو سر و روی مرا    سر آن نیست که از روی زمین برخیزد
تخت ضحاک تو داری، که دو گیسوی دراز    چون دو مارت ز یسار و ز یمین برخیزد
آنکه سرمست شبی پیش تو بتواند خفت    نیست هشیار که تا روز پسین برخیزد
قد و بالای چنان راست مخالف ز چه شد؟    با دل من که چو گویم: بنشین برخیزد
ماه تا روی ترا دید و برو دل بنهاد    بیم آنست که با مهر به کین برخیزد
در سر زلف تو هر چینی شهری هندوست    که شنید این همه هندو؟ که ز چین برخیزد
اوحدی را به رخت دل نه شگفت ار برخاست    که به روی تو عجب نیست که دین برخیزد


همچنین مشاهده کنید