دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

هر که او عاشق آن روی بود صبر نداند


هر که او عاشق آن روی بود صبر نداند    عاشق خویشتنست آنکه ازو صبر تواند
گر ببینند رخ و قد ترا بید گل، ای بت    گل خجالت برد و بید عرقها بچکاند
بیم آنست که: یاد لب شیرین تو روزی    همچو فرهاد به صحرا و به کوهم بدواند
شربت وصل تو هرکس بچشیدند ولیکن    سر آن نیست که یک قطره بما نیز چشاند
بر رخم عشق تو نقشیست به خونابه نوشته    وین چنین نقش که داند؟ که چو آبش بنخواند
گر کسی باز کند پیرهن از شخص ضعیفم    در میان من و موی تو تفاوت بنداند
از سر طره‌ی شبرنگ تو، روزی که بمیرم    گر نسیمی بدمد، از گل من گل بدماند
چشم من در غم دیدار تو از گریه چنان شد    که گرش نیم شبی راه دهم سیل براند
نامه‌ی درد دل و قصه‌ی اندوه فراقم    خود گرفتم که نویسم،که به عرض تو رساند؟
می‌روی خرم و همراه تو دلهاست ولیکن    گر بدین شیوه دوانی تو، بسی دل که نماند
اوحدی را تو ز بند خود اگر باز رهانی    نه همانا که: سر خود ز کمندت برهاند


همچنین مشاهده کنید