یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

ز سنبلی که عذارت بر ارغوان انداخت


ز سنبلی که عذارت بر ارغوان انداخت    مرا به بیخودی آوازه در جهان انداخت
ز شرح زلف تو موئی هنوز نا گفته    دلم هزار گره در سر زبان انداخت
دهان تو صفتی از ضعیفیم میگفت    مرا ز هستی خود نیک در گمان انداخت
کمان ابروی پیوسته میکشی تا گوش    بدان امید که صیدی کجا توان انداخت
ز دلفریبی مویت سخن دراز کشید    لب تو نکته‌ی باریک در میان انداخت
عجب مدار که در دور روی و ابرویت    سپر فکند مه از عجز تا کمان انداخت
ز سر عشق هر آنچ از عبید پنهان بود    سرشگ جمله در افواه مردمان انداخت


همچنین مشاهده کنید