دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا
پیدایش خربزه و هندوانه
انوشيروان زنجيرى جلوى قصرش آويزان کرده بود و نگهبانى هم براى آن گذاشته بود تا هر کس که به او ظلم شده بود و يا مشکلى داشت، آن زنجير را به صدا درآورد. |
يک روز نگهبان زنجير مىبيند مارى مىآيد و دور زنجير چنبره مىزند. خبر به انوشيروان مىبرند و انوشيروان دستور مىدهد در شهر جار بکشند که نجار با ارهاش، بنا با تيشهاش، بزاز با قيچىاش، بقال با ترازويش، آهنگر با کورهاش، نعلبند با چکشش، در ميدان جمع شوند. |
همه آمدند و مار هم آمد و از کنار همه گذشت تا اينکه به نجار رسيد. جلوى نجار ايستاد. انوشيروان رو به نجار کرد و گفت: اى نجار. تو به فرمان مار برو، اگر اين مار آسيبى به تو برساند، اولاد به اولاد، من همهشان را از مال دنيا بىنياز مىکنم. اگر هم رفتى و برگشتى که انعام بزرگى پيش من داري. نجار قبول کرد و مار به او اشاره کرد که ارهات را بردار. |
مار رفت و نجار بهدنبالش، تا اينکه به غارى رسيدند. نجار ديد آنقدر مار در اينجا جمع شده که جاى سوزن انداختن هم نيست. مار رفت نزديک شاه مارها که بالاتر از همه نشسته بود و دو تا شاخ از دهانش بيرون زده بود. |
نجار ديد شاه مارها از قرار گوزنى را بلعيده، اما شاخهاى گوزن در دهان مار مانده و نزديک است که شاه مارها را خفه کند. نجار ارهاش را برداشت و شاخهاى گوزن را اره کرد و شاه مارها را نجات داد. |
موقع برگشتن، شاه مارها به نجار تحفهاى داد. نجار نگاه کرد و ديد دو تا دانهٔ عجيب، در دستمال پيچيده شده. دستمال را برداشت و آمد. به دربار انوشيروان که رسيد، حال و حکايت را تعريف کرد و دانهها را به انوشيروان داد. انوشيروان، بعد وزير، بعد وکيل به دانهها نگاه کردند و نشناختند. |
وزير گفت: پادشاه به سلامت باد. اين هر چه باشد، خوردنى نيست، شايد کاشتنى باشد. اينها را بکاريم تا ببينم چه مىشود. |
انوشيروان قبول کرد و دانهها را به باغبانها داد و دستور داد دانهها را کاشتند. مدتى گذشت و دانهها سبز شدند. باغبانها مراقبتشان کردند تا يکيشان گل داد و به بار نشست. باغبانها خبر به انوشيروان بردند. |
انوشيروان با وزير و وزراء جمع شدند که حالا چه کار کنيم؟ وزير دوباره درآمد: پادشاه به سلامت باد. شايد اصلاً خوردنى نباشد. دستور بدهيد خر و بزى بياورند و هر روز از اين ميوه به آنها بدهند، اگر نمردند که خوردنى است. |
خرى و بزى آوردند و چند روزى از اين ميوه به آنها دادند و ديدند هر روز پروارتر مىشوند. اسمش را گذاشتند خربزه و خودشان هم خوردند و ديدند طعم و مزهاش خوب است. |
بعد از آن، دانهٔ دوم بار داد. گشتند و يک هندى پيدا کردند که زنده بودن و مردنش فرقى نمىکرد. آن را هم دادند او خورد و آب از لب و لوچهاش راه افتاد و باز هم خواست. اسم آن را هم گذاشتند هندوانه. |
- پيدايش خربزه و هندوانه |
- قصههاى مردم، ص ۲۶ |
- سيد احمد وکيليان |
- نشر مرکز، چاپ اول ۱۳۷۹ |
همچنین مشاهده کنید
- گرگ سرشکسته
- شهر مشکیپوشها
- قصهٔ چوپانزاده
- بلبل سرگشته (۲)
- کچل خروسچران
- پسر زلف طلائی
- کار دل
- مرد ندار و نزولخوار
- لوطی باقر و لوطی اصغر
- پیدایش خربزه و هندوانه
- سندر و مندر
- آفتاب و مهتاب
- عزیز پسر عیوض، و گلزار خانم
- قصهٔ عالی
- چلگزه مو
- مرد عامل خوشبختی است یا زن؟
- سنگپا به سرزنان
- گنجشک
- کچل و سفره و ترکه و انگشتر حضرتسلیمان
- گردنبند و کلاغ
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران آمریکا مجلس شورای اسلامی مجلس دولت شورای نگهبان حجاب دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران افغانستان گشت ارشاد رئیسی
هواشناسی تهران قتل شورای شهر شورای شهر تهران شهرداری تهران پلیس فضای مجازی وزارت بهداشت سیل سلامت کنکور
قیمت خودرو خودرو تورم قیمت دلار مالیات دلار بازار خودرو بانک مرکزی قیمت طلا مسکن ایران خودرو سایپا
تئاتر تلویزیون سریال سینمای ایران فیلم موسیقی سینما بازیگر کتاب
سازمان سنجش
اسرائیل فلسطین جنگ غزه رژیم صهیونیستی غزه حماس اوکراین ترکیه نوار غزه عراق طوفان الاقصی ایالات متحده آمریکا
فوتبال استقلال پرسپولیس فوتسال تیم ملی فوتسال ایران بازی سپاهان باشگاه پرسپولیس لیگ برتر انگلیس جام حذفی آلومینیوم اراک تراکتور
هوش مصنوعی اپل همراه اول تبلیغات فناوری آیفون گوگل سامسونگ ناسا
خواب موز کاهش وزن طول عمر دندانپزشکی آلزایمر بارداری ویروس روغن حیوانی