جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

کس به نیکی نبرد نام من از بدنامی


کس به نیکی نبرد نام من از بدنامی    زانکه در شهر شدم شهره بدرد آشامی
آنچنان خوار و حقیرم که مرا دشمن و دوست    چون سگ از پیش برانند بدشمن کامی
ما چنین سوخته‌ی باده و افسرده دلان    احتراز از می جوشیده کنند از خامی
تا دلم در گره زلف دلارام افتاد    بر سر آتش و آبست ز بی‌آرامی
عقل را بار نباشد به سراپرده‌ی عشق    زانکه ره در حرم خاص نیابد عامی
شیرگیران باردات همه در دام آیند    تا کند آهوی شیرافکن او بادامی
راستان سرو شمارندت اگر در باغی    صادقان صبح شمارندت اگر بر بامی
راستی را چو تو بر طرف چمن بگذشتی    سرو بر جای فرو ماند ز بی‌اندامی
چند گوئی سخن از خال سیاهش خواجو    طمع از دانه ببر زانکه کنون در دامی


همچنین مشاهده کنید