دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

گد، گذ


گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست٭
نظير:
گدا را جون به جونش بکنى گداست
    ـ مپندار گر سفله قارون شود که طبع لئيمش دگرگون شود (سعدى)
ـ اگر ريگ بيابان دُرّ شود چشم گدايان پُر نشود (سعدى)
٭ جمال در نظر و شوق همچنان باقى ......................... (سعدى)
گدا بهر طمع فرزند خود را کور مى‌خواهد
نظير: کليد رزق گدا پاى لنگ و دست شل است (صائب)
گدا به گدا، رحمت به خدا
گدا پادشاه است و نامش گداست ٭
نظير:
    آسوده کسى که خر ندارد
    ـ برهنه ايمن است از دزد و طرّار
    ـ از ده ويران که ستاند خراج (نظامى)
    ـ دارنده مباش از بلاها رستى
٭ نگهبانى مُلک و دولت بلاست .............................. (سعدى)
گدا تا نان در سفره دارد خوابش نمى‌برد!
گدا تقويم متحرک است
گدا در جهنم نشسته است
نظير: از گدا چه يک نان بگيرند و چه يک نان بدهند يکسان است
گدا را جون به جونش کنى گداست
رک: گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست
گدا را چه يک نان دهى چه يک نان گيرى يکسان است
گدا را که رو بدهى ادعاى قوم و خويشى مى‌کند
نظير:
به گدا گفتند خوش آمد، توبره‌اش را کشيد پيش آمد
ـ روستائى را که رو دادى کفش بالا مى‌کَنَد
ـ به آدم بى‌مايه که رو بدهى لايه و آستر هم مى‌خواهد
ـ کُرد را اگر رو بدهى با چارقش مى‌آيد
ـ رو که دادى به لُر، خانه‌ات را مى‌بندد به کُر
ـ به مرده که رو بدهى به کفنش خرابى مى‌کند
ـ مرده را که زيادى رو بدهى به تخته و تابوت تغوّط مى‌کند
ـ بدهکار را که به حال خود گذاشتى طلبکار مى‌شود
گدا را گفتند خوش آمد، توبره‌اش را کشيد پيش آمد!
رک: به گدا گفتند خوش آمد...
گدا رويش سياه اما توبره‌اش پُر است!
رک: روى گدا سياه ولى توبره‌اش پير است
گدا شب جمعه را گم نمى‌کند
نظير: خر آخور خودش را گم نمى‌کند
گدا گدا را نمى‌تواند ببيند٭ حمّامى حمّامى را
رک: همکار همکار را نمى‌تواند ببيند
      ٭ اثير اومانى گفته است:
عجب مدار که رسمى است در زمانه قديم که سايلان نتوانند سايلان را ديد
گدا گر تواضع کند خوى اوست٭
٭ .......................... ز گردن فرازان تواضع نکوست (سعدى)
گدا گم مى‌کند خود را چو دولت مى‌کند پيدا٭
نظير: يافت چون نااهل دولت خويش را گم مى‌کند
نيزرک: يارب مباد آنکه گدا معتبر شود
٭ اناالحق گفت منصور، تأويلى نمى‌خواهد .................... (شهيد هندى)
گداى جهودهاست نه دنيا دارد نه آخرت
نظير:
    چون مفلس کافريم و چون قحبهٔ زشت نه دين و نه دنيا نه امّيد بهشت (خيّام)
ـ چون کافرِ درويش نه دنيا و نه دين
گداى موسوى است٭ هم بايد پولش داد هم بايد دستش را بوسيد 
      ٭ يعنى به‌علّت آنکه از سادات موسوى است قابل احترام است
گداى نيک انجام  بِه‌ که پادشاه بد فرجام (سعدى)
رک: آدم بايد عاقبت به خير باشد
گدائى اگر ننگ نبود گنج بود
رک: روزى گدا سياه ولى توبره‌اش پر است
گدائى اگر ننگى ندارد برکنى هم ندارد
گدائى تويِ خانهٔ خودِ آدم به پادشاهى در ولايت‌هاى ديگر مى‌ارزد
گدائى کارى است بى‌مايه، يک توبره مى‌خواهد يک ناله!
گدائى کن تا محتاج خلق نشوى!
سنائى مفهوم اين مثل را در قطعه‌اى شيوا در حديقةالحقيقة بدين شرح بيان کرده است:
    به گدائى بگفتم اى نادان دين به دنيا مده تو از پى نان
    ابلهانه جواب داد از صف کز پى خرقه و جماع و علف
    راست خواهى بدين تلنگ خوشم     اين کنم بِهْ که بار خلق کشم
    ز آن سويِ کديه برد آز مرا تا نباشد به کس نياز مرا
گدائى ننگ دارد امّا برکت هم دارد
رک: روى گدا سياه ولى توبره‌اش پر است
گذر پوست به دبّاغان است
رک: گذر پوست به دبّاغخانه مى‌افتد
گذر پوست به دبّاغخانه مى‌افتد
رک: آخر گذر پوست به دبّاغخانه مى‌افتد 
ـ گذر پوست به دبّاغان است
گذشت آنچه گذشت
نظير: 
رفت آنچه رفت
ـ بر گذشته‌ها صلوات
ـ گذشته‌ها گذشته است
ـ کارى است گذاشته است و سبوئى است شکسته
گذشت آنکه عرب طعنه بر عجم مى‌زد (محمود پسيخانى)
نظير:
آن سبو بشکست و آن پيمانه ريخت
ـ آن ورق برگشت
ـ آن دفترها را گاو خورد
گذشت آنکه ميرعلم‌خان تخم‌مرغ مى‌خورد
گذشت برگشت ندارد
نظير: بخشيده را وانستانند
گذشته را صلوات، آينده را احتياط
گذشته‌ها گذشته است
رک: گذشت آنچه گذشت


همچنین مشاهده کنید