دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

آن فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد


آن فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد    وان لحظه که بنشیند بس شور بپا خیزد
از خاک سر کویش خالی نشود جانم    گر خون من مسکین با خاک برآمیزد
ای ساقی آتش روی آن آب چو آتش ده    باشد که دلم آبی برآتش غم ریزد
با صوفی‌صافی گو در درد مغان آویز    کان دل که بود صافی از درد نپرهیزد
گر چشم تو جان خواهد در حال بر افشانم    کانکش نظری باشد با چشم تو نستیزد
از خاک من خاکی هر خار که بر روید    چون بر گذرت بیند در دامنت آویزد
از بندگیت خواجو آزاد کجا گردد    کازاده کسی باشد کز بند تو نگریزد


همچنین مشاهده کنید