شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

اسدی (۲)


داستان کرشاسپ پر است از خوارق عادات در باب آن پهلوان و از آنجمله است رزم با اژدها و کشتن آن، و جنگ‌ با ببر تناور و مقاتلت با منهراس ديو و شگفتى‌هائى که کرشاسپ در سرزمين هندوستان و جزاير اطراف آن ديد مانند شگفتى ماهى وال، شگفتى جزيره‌اى که دسترنگ داشت، شگفتى جزيره‌اى که موران داشت، شگفتى جزيره‌اى که مردم سر بينى بريده داشت، شگفتى جزيرهٔ درخت و قواق و امثال اينها. قسمتى از اين داستان مربوط است به نريمان پسر کرشاسپ و پدر سام و رزم‌هائى که او همراه پدر در توران کرد.
اگر شگفتى‌هاى اين داستان را به‌حساب نياوريم کرشاسپنامه اثر حماسى کاملى است. ژول مول در مقدمهٔ معروف خود بر ترجمهٔ شاهنامهٔ فردوسى در باب اين منظومه چنين گفته است: 'اين منظومه کاملاً حماسى و داراى خصائص منظومه‌هاى پهلوانى است. منابع آن نيز با منابعى که فردوسى از آنها استفاده کرده همان است و تنها در اين اثر عده‌اى از حکايات غريب راه يافته و آن عبارت است از عجايبى که کرشاسپ در جزاير اقيانوس هند ديده بود و ظاهراً اين افسانه‌ها و عجايب به‌وسيلهٔ بحرپيمايان خليج‌فارس در داستان‌هاى ايرانى نفوذ کرد و وقتى اين قسمت‌ها از کرشاسپنامه را بخوانيم چنان است که سندبادنامه را ملاحظه کرده باشيم.'
مأخذ کار اسدى در نظم کرشاسپنامه بى‌ترديد کرشاسپنامهٔ ابوالمؤيد بلخى بوده است که خود دفترى از شاهنامهٔ بزرگ او شمرده مى‌شد، و کتابى خاص بود و به‌نام کتاب کرشاسپ‌ يا اخبار کرشاسپ شهرت داشت، و صاحب تاريخ سيستان آن کتاب را مى‌شناخته و از آن استفاده کرده است، ولى بعد از آنکه اسدى به‌نظم کتاب کرشاسپ توفيق يافت نظم او جاى نثر ابوالمؤيد را دربارهٔ داستان آن پهلوان گرفت و به‌نحوى که صاحب مجمل‌التواريخ آن را از منابع کار قرار داده و معرفى کرده است.
کرشاسپ‌نامهٔ اسدى مسلماً يکى از آثار برگزيدهٔ حماسهٔ ملى ايران و از جملهٔ منظومه‌هاى مشهور و معتبر زبان پارسى است. دقت اسدى در نقل مطالب از نثر به‌نظم و حفظ اصالت داستان باعث سنديت اثر او در نزد مورخى مانند صاحب مجمل‌التواريخ شد که بنابر تصريح خود غالب مآخذ مربوط به داستان‌هاى ملى را به نظم و نثر در اختيار داشته است.
علاوه بر اين اسدى در نقل داستان از نثر به نظم همه جا مهارت و قدرت خود را در شاعرى نشان داده و از ايراد حکم و امثال و بيان مواعظ و نصايح غافل نمانده است. قدرت او در وصف و در يکدست کردن کلمات و آوردن ترکيبات منسجم و استوار و به‌کار بردن تشبيهات بسيار دقيق و ظريف از همه جاى کرشاسپ‌نامه آشکار است. تبحر اسدى در لغت باعث شد که مقدار کثيرى از لغات مهجور درى را در اشعار خود بگنجاند و اين امر در دوره‌اى که زبان درى جاى خود را به لهجه‌هاى ادبى جديد فارسى در عراق و آذربايجان مى‌داد بسيار قابل توجه و مهم است. اگرچه اسدى بر اثر علاقهٔ شديد خود به داشتن ابيات برگزيدهٔ منتخبى در برابر شاهنامهٔ استاد طوس گاه دچار تصنع و تکلف شده، ليکن توفيق عظيمى که در آوردن معانى و تشبيهات و ترکيبات بديع و عالى براى او حاصل شده مايهٔ مکتوم ماندن عيب مذکور در بعضى از ابيات گرديده است.
اسدى در وصف ميدان‌هاى رزم و مناظر طبيعت و مجالس و افراد داستان خود همه‌جا به فردوسى نزديک مى‌شود و اين همه محاسن باعث شده است که کرشاسپنامهٔ او در ميان منظومه‌هاى حماسى تالى شاهنامه شمرده شود تا آنجا که بعضى راه مبالغه گرفتند و او را برتر از فردوسى و به‌منزلهٔ استاد او دانستند. مرحوم هدايت در مجمع‌الفصحا در اين باره چنين آورده است: 'ميرمحمدتقى کاشانى صاحب تذکرهٔ خلاصةالاشعار و زبدةالافکار نوشته که جماعتى کرشاسپ‌نامهٔ حکيم اسدى را بر شاهنامهٔ حکيم فردوسى رجحان داده‌اند و بعضى به خلاف، تواند بود که اسدى فى‌حدّ ذاته در مراتب شاعرى بليغ‌تر از فردوسى باشد ولى رويت و انسجام بيان فردوسى در طى حکايات بهتر نمايد' و پيدا است که ترجيح دادن شعر اسدى بر فردوسى نشانهٔ عدم اطلاع و قلت ذوق و بى‌خردى صاحبان اين عقيده است و بس. ابيات ذيل از يک قصيدهٔ او در مناظرهٔ مغ و مسلم نقل شده است:
ز جمع فلسفيان با مغى بدم پيکار نگر که ماند ز پيکار در سخن بيکار
ورا بقبلهٔ زردشت پود يکسره ميل مرا بقبلهٔ فرخ محمد مختار
نخست شرط بکرديم کان که حجت او بود قوى‌تر بر دين او دهيم اقرار
مغ آنگهى گفت از قبلهٔ تو قبلهٔ من بهست کز ز مى آتش بفضل به بسيار
بتف آتش برخيزد ابر و جنبد باد زمى بقوتش آرد برو درختان بار
بآتش اندر سوزد ز فخر هندو تن به پيش آتش بندند موبدان زنار
خداى آتش را ساخت معجزات خليل ندا بدوست کجا گفت در نُبى 'يانار'
کلى از آتش جستن نبيّ مرسل گشت بقبله زردشت آتش گزيد هم بفخار
بآتش است سپهر انور و جهان روشن بر آتش است همه خلق را بحشر گذار
ز سردى آيد مرگ وز ميست سرد بطبع ز گرميست روان و آتش است گرمى‌دار
زمين فروتر از آب و هواست، و آتش‌باز براست زينهمه در زير گنبد دوّار
ازين سه‌تاست بدو قايم آنچه بپذيرد همى پذيرند اين هر سه مرو را ناچار
بمجمر اندر نقاد عنبر و عود است بکوره اندر صراف زر و سيم عيار
زبانه‌هاش زبانست در غش زر و سيم براست گفتن همچون زبانهٔ معيار
اگر نماز برم آفتابرا نه شگفت که در تف آتش را آفتاب بينم يار
هم آفتاب چو پيغمبرى است ز ايزد عرش که معجزستش دادن بديده‌ها ديدار
چنو برآيد پيشى گرند حيوان خوش چنو قروشد گردند مار جان اوبار
چو آمريست ز يزدان کجا بدان يک امر دو صد هزار همى نبت خيزد و اثمار
يکى بديگر طعم و يکى بديگر لون يکى بديگر سان و يکى بديگر سار
چو عارضى است سپاه نباترا که بعرض گه بهار بيايد بدشت و کوه و بغار
حصاربند مه‌دى که ساخت گلها را گشايد و همه را آورد برون ز حصار
گرين هنر همه مر آفتاب و آتش راست بهست قبلهٔ من پس برين مکن انکار!
جواب دادم و گفتم کنون تو فضل زمين شنو يکايک و بر حجتم خرد بگمار


همچنین مشاهده کنید