پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

چند نمونهٔ مشترک از این کتاب و اسرارالتوحید (۲)


- دعوي: ادّعا.
- ديدار: رؤيت، اصطلاحى است.
- دينه: ديروزي.
- ذات: معلوم.
- ذوق: نزد اهلش معلوم (اصطلاحى است).
- رضا: راضى بودن به هرچه دوست خواهد.
- رياضت: اصطلاحى است، يعنى سختى دادن به جسم و به اميال نفسانيه.
- زاويه: محل خاص درويش.
- سابق، سابقت: پيشين، پيشينه.
- سِتْر: پرده و پوشش.
- سِرّ، اَسْرار: رازهاى فقر.
- ستان: طاقواز و به پشت خفتن.
- سُرود: معلوم.
- سُرور: خوشحالى و رامش.
- سُکر: مستى عشق.
- سُلَوت: کمالِ خوشى و لذتِ عشق و به فتح اول و به ضم هر دو آمده است.
- سُلوک: رفتار (اصطلاحى است).
- سُماع: به آواز موسيقى گوش دادن و شعر خوش به آواز شنيدن.
- سوخته: اصطلاحى است.
- سُور: معلوم.
- شاهد: مطلق هر چيز زيبا و ظريف و جالب‌نظر (شواهد آن گذشت)
- شب درشکسته بود: يعنى شب دير کشيده بود.
- شريعت: معلوم.
- شَطْيه: پاره‌اى از تن مسلوخ، پارهٔ گوشت. (در اسرارالتوحيد است).
- شَفَقَت: 'جنيد را از شفقت بر خلق پرسيدند، گفت: شفقت بر خلق آن است که طوع با ايشان دهى آنچ طلب مى‌کنند، و بارى بر ايشان ننهى که طاقت آن ندارند و سخنى نگوئى که ندانند' (تذکرةالاوليا).
- شکسته شدن: سرشکستگى و خفيف گشتن.
- شناخت: به معنى اسمي، يعنى عين‌اليقين، و شناسائى تام حق.
- شوق: اصطلاح است.
- شهادت: کشته شدن در راه حق.
- صبر: معلوم.
- صدق: راستي.
- صفا: پالودگي، و نابي، و پاکدلي، (اصطلاحى است).
- صفت: صفات خداوندي، (اصطلاح).
- صوفي: معلوم.
- صوفئي: صوفيگري.
- صوفيگري: تصوف.
- طاق و طُرُمُب: سروصدا و کوکبه داشتن، و به اصطلاح امروز: اهنّ و تُروبُّ.
- طريق: راه (اصطلاحى است).
- طريقت: راه و روش تصوف.
- طلب: مرحله‌اى است از مراحل صوفيان در آغاز کار.
- طلبکار: فاعل طلب، و طالب.
- ظاهر: ضد باطن.
- عادت: معلوم.
- عاشق: معلوم.
- عبارت: الفاظ (عبارتم نماند).
- عبرت: از کارهاى گذشته اندرز گرفتن.
- عُجب: خودبيني.
- عَدَم: معلوم.
- عَرْس: عروسى کردن، و صوفيان که بخواهند مجلس تذکير و محفل عزائى براى اموات ويژه مشايخ بگذارند نام آن را 'عَرْس' نهند کمامّر (رجوع شود به: جلد دوم سبک‌شناسى بهار).
- عزّت، عزيز، عشق، علايق، عمل: معلوم.
- غرق: استغراق: غرقه شدن در دنيا يا در عشق.
- غرور، غيبت: معلوم.
- غيرت: رشگى که ميانهٔ محبّ و محبوب خيزد، و غيرت از اصطلاحات صوفيه است، خواجه فرمايد:
بلبلى خون‌دلى خورد و گلى حاصل کرد
برق غيرت به صدش حال پريشان‌دل کرد
- فاني: معلوم
- فتح: گشايش (معلوم)
- فتوح: گشايش دل، و باز شدن کار بسته، و رسيدن خيرى يا نفعى به درويش.
- فتوّت: جوانمردي.
- فراغت: آسودگى و بى‌انديشه بودن.
- فقر: درويشي.
- فنا: اصطلاحى است.
- فکرت: اصطلاحى است.
- قال: ضدّحال (اصطلاحى است).
- قامت گفتن: اقامهٔ اذان.
- قائم، قيّم: خادم گرمابه.
- قبض: درهمي، گرفتگى (اصطلاحى است).
- قدرت: معلوم.
- قَرّا، قَرّايان، قَرّائي: قرآن بسيار خوان به صيغهٔ تفضيلى 'باقَرّايان صحبت مدار که ايشان غمازان باشند بر درگاه حق' (اسرارالتوحيد ص ۲۱۸).
- قرب: نزديک به مبداء.
- قطب: يکى از بزرگان مشايخ طريقت که صاحب‌زمان و رهنماى عصر است.
- قيل و قال: معلوم.
- کالوج: انگشت کالوج آنکه انگشت کوچک گويند، و در خراسان (کليک) و در فارس (کلنگ و کلنج) گويند.
- کرامت: نمايش‌ها و بروزاتى که از مشايخ و بزرگان گاه‌به‌گاه بروز کند که خارق عادت باشد.
- کرسى جامه کردن: روى کرسى پارچه‌اى مى‌انداختند تا شيخ بر وى مجلس گويد.
- کشف: گشايش‌ها و نمودارهائى که از طرف حضرت حق به سالک رخ نمايد.
- گشايش: فتوح و فرح و گشادگى در امور مادى و معنوى فقرا.
- لقا: ديدار.
- لقمه: معلوم.
- لطف: معلوم.
- مجاز، مجازي: ضد حقيقت و حقيقي.
- مجاهده: سعي.
- مجلس، مجلس گفتن: مجلس وعظ و تذکير.
- مُحبّ: دوست‌دار.
- مَحَبَّت: دوستداري.
- مُخَنّث: زن‌صفت.
- مدهَنَه، مداهَنَتي: مداهَنه عدم صراحت قول و مسامحه، و سر شيره ماليدن.
- مدّعي: شيادى که نداند و ادّعاء دانستن کند.
- مُرائي: رياکار.
- مراد: بُويه.
- مراقَبَت: مواظَبت در عبادت و شب‌زنده‌دارى و رعايت ساير قوانين (اصطلاحى است).
- مرقّع، مرقّعيان، مُرقّع‌پوشان: مرقع جبّه‌اى است که رقعه‌رقعه برهم دوزند.
- مريد: مادون شيخ.
- مزدوري: اصطلاحى است، ضد بندگى کردن.
- مشاهَدَه: از مقامات بلند درويش است و اصطلاحى است.
- معامَلَت: زندگى اجتماعى و راه رفتن با خلق با ادب خاص (اصطلاحى است).
- معرفت: معلوم.
- مقام: معلوم.
- مقر: جايگاه.
- مقصود: اصطلاحى است.
- مکاشَفَه، مکشوفات: در کشف اشاره شد.
- ملامت: معلوم، و ملامتيان طايفه‌اى از فقرااند.
- مَمکُور: مکرزده، يا کسى که با وى مکر کرده‌ باشند و آن مکر با وى درگرفته باشد.
- منکر: انکارکننده.
- مني، منيت: منم‌زدن.
- موافقت: همدمى و همراهي.
- ناز: معلوم.
- نفس: نفس شيطانى که عارف بايد او را مطيع و ذليل خود گرداند.
- نمازي: پاک و شسته.
- نياز: حاجت و حاجت خواستن.
- واقعه: اصطلاحى است: 'در آن حالت او را واقعهٔ مردان فرود آمد' يعنى مکاشفتى بزرگ وى را حاصل شد و دلش روشنى تمام بگرفت و به وصل رسيد، به معنى مردن هم آمده.
- وَجْد: دريافت خوشي.
- وُثوق: استواردارى و اعتماد.
- وصل: اتصال به دوست.
- وصال، وصول: رسيدن به دوست و مراد.
- هاتِفْ: سروش غيب.
- هَتْک: پرده‌دري.
- هِمّت: اصطلاحى است، خواجه فرمايد:
بر سر تربت ما گر گذرى همّت خواه
که زيارتگه رندان جهان خواهد شد
- هوا: اصطلاحى است يعنى خواهش‌هاى نفسانى (در اصل 'هوي' است.)
- هيبت: معلوم.
- يقين: ضد شک، بى‌گماني (۱) .
(۱) . اصطلاحات ديگرى نيز در همين عصر پيدا شد که در اشعار سنائى است و جاى آن اينجا نيست: لا، الا، لاهوت، ناسوت، سيمرغ عشق، نهنگ لار، مغ و مغچه، زنار، پخته، خام، رنگ، بى‌رنگي، و غيره.


همچنین مشاهده کنید