دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا
مقامهٔ سکباجیه (۲)
حالى از جمع دستورى خواست، و چون شمع بر پاى خاست، چون باد رفتن را رآى کرد و پاىافزار در پاي. | ||||||||||||
جماعت متحيرِ آن حالت شدند، و متفکر آن مقالت گشتند، در قيل و قال افتادند، بعضى به زبان [ظ: به ميزان] ملامت کردند، و برخى پهپير غرامت (کذا؟) - غرامت با فعل کردن که در قرينهٔ اول آمده است مناسبت ندارد. | ||||||||||||
پير بر فراز اصرار کرد و خود را بىثبات و قرار، و ملامت و غرامت بر سکون و قامت اختيار. | ||||||||||||
پس هر يکى از ياران و همکاران زبان به تلطف بياراستند و موجب اين تفريق از وى بازخاستند، آن مجادله به تطويل رسيد و آن مکالمه به تقثيل کشيد: | ||||||||||||
پير گفت: مَاشاءَاللهُ فَانَّ لَهاشَان، اين درّنا سفته نيکوتر است و اين سخن ناگفته بهتر پس اگر از اظهار اين خبيه و اجهار اين خفيه چاره نيست، و اين الحاح و اقتراح را کناره نه، به همه حال امشب تنعم فرو بايد گذاشت، و اين مايده از پيش بربايد داشت، که شرط ميان من و اين مطعوم بُعدالمشرقين است، و جمع ميان من و اين معلوم کالجمع بينالأخْتَيْن اين انعام در حق من موجب تکدير است و اين طعام در نزد من علت تعزير من از آن قوم نيست که به طمع دانه در دام آويزم، و از ملامت عاجل و غرامت آجل نپرهيزم فُربَّ نَظَرةٍ دُونها أسَلاتٌ و رَبٌ اُکْلةٍ تَمْنَعُ اَکَلات. | ||||||||||||
| ||||||||||||
| ||||||||||||
حاصلالحال بعدالمقال، آن بود که بر گرسنگى سهروزه صبر کرديم و طبع را بر قطع آن فايده و رفع آن مايده جبر، تخم صابرى در سينه بکاشتيم و خوان و سفره از پيش برداشتيم، او (ضمير 'سکباج' را 'او' آورده است) مىرفت و دلهاى غمناک و ديدههاى نمناک همگنان بر فتراک او ... | ||||||||||||
| ||||||||||||
پير گفت: اى رفقهٔ احرار، و از زمرهٔ اخيار، قصّهاى که مراست باسکبا، در ده شب يلدا گفته نشود ... بدانيد اى اخوان صفا و اعوان وفا که: | ||||||||||||
وقتى در اقبال شباب در اثناى اغتراب به نيشابور رسيدم و آن خطهٔ آراستهٔ پرخواسته ديدم گفتم در ميان چندين نمايش و آرايش روزى چند آسايش توان کرد. چنانکه غربا در شارع اعظم بنشينند و نيک و بد احوال عالم ببينند، بر دکان بزّازى بنشستم و به صاحب دکان دوستى بپيوستم هر روز از وقت تنفس صباح تا گاه تغلّس رواح، بر طرف آن دکان بودمي، و سخن اجناس مردمان مىشنودمي، و به حکم آن مواظبت و موافقت، با خداوند دکان روشنائى ظاهر شد؛ چون موافقت صبح دوستى استحکام پذيرفت، و مادهٔ مودّت قوّت تمام گرفت خباياى سراير در ميان نهاديم و خفاياى ضماير بر طَبق بگشاديم. | ||||||||||||
روزى خواجهٔ بزّاز از روى کرام و اعزاز با هزار اهتزاز روى به من کرد که: من در شمايل تو مخايل فضايل مىبينم چه باشد اگر نانى بر خوان ما بشکني، و انگشت بر نمکدان ما زنى که رسم ضيافت قديم است و حق ممالحت عظيم، و از آن است که قَسَم آزادگان و عهد حلالزادگان است. | ||||||||||||
| ||||||||||||
گفتم: تو را بدين اجتماع نيست، و در اين باب الحاح ولجاجنه (اين قرينهٔ ناقص است يا افتاده دارد و اصل چنين بوده است 'و در اين باب حاجت به الحاح به لجاج نه ...' و قرينهٔ اول هم نقص معنوى دارد)، که اين رسمى است محبوب، و قصدى است مرغوب، و سنتى است مندوب، بالعَين و الفرْق کاَلرژيح وَالبَرْق بشتابم و فوايد آن موايد دريابيم. | ||||||||||||
پس شبى از شبها که جسم ادهم شب به سواد مخلّل بود، و چشم ايام به ظلام مُکحّل، فلک رداى نيلى در بر، و هو اطيلسان فيلى بر سر داشت، خواجهٔ ميزبان آشناوار به در آشيانه آمد، وسايلوار به در خانه. | ||||||||||||
گفت: امشب حجرهٔ ما ببايد آراست، و اين رنج از طبع من ببايد کاست گفتم: مَرْحبا بالضَيْف الکَريم فىاللّيلِ البَيهم. چون رغبت مضيف نگاه کردم، زود روى به راه آوردم، او در هر نفسى تلطّفى مىنمود و تکلفى مىفرمود، تا پارهاى از آن راه بريده شد، و طَرَفى از اين سخن شنيده آمد. | ||||||||||||
پس روى من کرده گفت: | ||||||||||||
بدان که از اين محلّت تا محلت ما هزار گام است، و در ميان صد کوى با نام، آب آن محلّت خوشخوار است، و هواى آن سازگار، و اين محلّت سخت مذموم است و بر غربا مشئوم، آب بدى دارد و هواى ردي، عفونت بدين تربت غالب است و مساکن اهل مثالب، مدابير و مفاليس و اهل حيل و تلبيس اينجا باشند، و تابوت و جنازه و دار و عکازه اينجا تراشند، مخصوص است به مجمع راندگان و طايفهٔ بر جاماندگان، و محلت ما محلّت مياسير و مساکن مشاهير است ... | ||||||||||||
با خود گفتم: خَهْخَهْ! ... نخستين سخَن دُرد آمد. و اوّل تشريف بُرد، هر سخن که بر اين منوال بُوَد نه در خور وقت و لايق حال بُوَدْ! | ||||||||||||
پس بر نزعات شيطانى و عثرات نفسانى حمل کردم ... و لاحول گفتم! ... | ||||||||||||
پس گفت: اى جوان غريب بدان که شب بيگاهست، و تا به خانهٔ ما ميلى راه، کدبانوى خانه حجره ميارايد، و آمدن ما را ميپايد ... گفتهاند که غريب کروکور است، و مفلس با شروشور ... تو چه دانى که آن مستوره از کدام عشيرتست و قبيله، و چگونه لطيفه است و جميله؟ ... ما را با او از چه روى پيوندست؟ و دوستى او مرا تا چند است؟ | ||||||||||||
[من: يا سبحانالله (۱)] ... | ||||||||||||
(۱) . عباراتى که بين قلاب مىبينيد از طرف ما اضافه شد تا بر زينت داستان بيفزايد و ضمناً قاعده بهدست طلاب دهد. | ||||||||||||
[بزاز] - از مادر شايستهتر، و از پدر بايستهتر، از خواهر مشفقتر است، و از گنده پير زال بر شوى جوان با جمال عاشقتر ... | ||||||||||||
[من: عليک عينالله!] | ||||||||||||
[بزاز] - امروز از مبادى صباح، تا مُنادى رواح، در ترتيب کار تو بوده است، و در ترکيب جشن نوبهار تو، يکپاى در مطبخ، و يکپاى در مسلخ، يکدست در تَنّور، و يکدست در خَنّور (۲) داشته است، دود سياه بر عارض چون ماهش نشسته، و پشت دست بلورش از آسيب ديگ چون شکم سمور گشته ... | ||||||||||||
(۲) . الخنور: نىتير و هر درخت نرم و قابل انعطاف - و نعمت ظاهره - (اقرب - الموارد) و اينجا گويا مراد تيرى باشد که بدان خمير جهت رشته و غيره گسترانند. | ||||||||||||
| ||||||||||||
[من ...؟] | ||||||||||||
[بزاز] - باش تا هماکنون بيني، و بدانى که اثر بيش از خَبرست و عيان بيش از بيان ... | ||||||||||||
با خود گفتم - وصف زن از بَرزْن درگذشت، انشاءالله که اين مفاکهه آخر سير باشد و حکايت ثالث به خير! ... | ||||||||||||
بزاز: راست گفتهاند که غريب دوست نشود، و همرنگ و پوست نگردد! ... | ||||||||||||
آخر نپرسى که از اين اصل فصل چند است و از اين زرع فرع چند؟ | ||||||||||||
[...؟] | ||||||||||||
اکنون ناخواسته بنمايم، و سِرّ اين راز نيز بگشايم، بدان که مرا از وى پسريست و دختري، يکى ماه و يکى آفتاب، يکى شمع و ديگرى مهتاب، دختر گوئى مادرستى در ملاحت و پسر گوئى پدرستى در فصاحت ... اين نشان آزادگى و حلالزادگيست و دليل طراوت حسب است و طهارت نسب، و بدين بتوان دانست که مادرش به جوانى بىباک نبودست و مجارى رحم او از آب شرم (نسخهٔ چاپي: رحم آن از آب شوم. به قياس اصلاح شد) جز پاک نبوده! ... | ||||||||||||
گفتم: آنکه ترا بايد به ديگرى نگرايد، و اين در (ظ: آندر) که به تو بندد ديگرى نگشايد! ... | ||||||||||||
گفت، بارکالله فيک! اين دُر نيکو سفتى و اين سخن نيکو گفتي، ياد دار تا امشب پيش جماعت خانه بازگوئي، و مشبع و دراز گوئي! | ||||||||||||
آخر درين گفتن و شنيدن، نزديک نماز خفتن، با آن گفتگوى به سر کوى آمديم. |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران رهبر انقلاب رافائل گروسی حج انتخابات مجلس شورای اسلامی دولت شورای نگهبان حجاب دولت سیزدهم حسین امیرعبداللهیان رسانه
تهران شهرداری تهران هواشناسی قوه قضاییه فضای مجازی وزارت بهداشت قتل آموزش و پرورش شهرداری سازمان هواشناسی باران پلیس
ایران خودرو قیمت دلار قیمت طلا خودرو بانک مرکزی قیمت خودرو بازار خودرو دلار قیمت مسکن حقوق بازنشستگان بورس
تئاتر محمدعلی علومی نمایشگاه کتاب سریال موسیقی نمایشگاه کتاب تهران تلویزیون دفاع مقدس سینمای ایران صدا و سیما صداوسیما سینما
مغز دانشگاه آزاد اسلامی دانش بنیان
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس روسیه اوکراین طوفان الاقصی رفح نوار غزه
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر نساجی لیگ برتر ایران رئال مادرید بازی بارسلونا سپاهان جواد نکونام لیگ برتر فوتبال ایران
هوش مصنوعی اپل سامسونگ آیفون گوگل باتری مایکروسافت اندروید اینستاگرام تلفن همراه ناسا
رژیم غذایی بیمه زیبایی ویتامین چای کاهش وزن آلرژی دندانپزشکی