پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

جواب گفتن معشوق بقاصد


چو بشنید این سخن را سرو آزاد    جوابش داد کای فرزانه استاد
من آن شمعم که صد پروانه دارم    کجا پروای این دیوانه دارم
ندارد سودی این افسانه گفتن    حدیث آنچنان دیوانه گفتن
به دست خود کسی چون مار گیرد ؟    غریبی را کسی چون یار گیرد ؟
چنان شوریده‌ای با کس نسازد    بود چون او که با وی عشق بازد
من ار با او بیاری سر در آرم    دگر پیش کسان چون سر بر آرم
چو نادان و خیال اندیش مردیست    مرا خواهد محال اندیش مردیست
کسی کو با چنان آشفته رائی    نشیند یک زمان روزی به جائی
همانا زود دشمن کام گردد    میان مردمان بدنام گردد
بگو لطفی یکی زین کوی برگرد    چنین تا چند کوبی آهن سرد
دلت در عشقبازی ناتمام است    بهل تا میزند جوشی که خام است
ز دلداری که باشد دلپذیرت    اگر البته باشد ناگزیرت
طلب کن همچو خود بی‌آب و رنگی    از این دیوانه‌ای بی‌نام و ننگی
کزین در برنیاید هیچ کامت    بسوزد جان در این سودای خامت


همچنین مشاهده کنید