پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

زبان دری(۲)


شايد کسى اعتراض کند که سبب ظهور ننمودن شعر و نثر درى در مغرب و شمال ايران پيش از ظهور ادب درى از خراسان، آن است که مغرب ايران و شمال و جنوب غربى آن به ‌واسطهٔ قرب جوار با بغداد بيشتر از خراسان در زير تأثير سياست و نفوذ لشکرى و کشورى تازيان قرار داشته و به اين جهت مجال و ميدان و فرصتى از براى گفتن شعر يا نوشتن نثر به‌دست نمى‌آورده‌اند ـ و آنچه گفته و نوشته‌اند به عربى بوده است برخلاف خراسان و سيستان که به واسطهٔ دور بودن از پايتخت دولت عرب و داشتن اميران مستقل و گردنکش، محالى فصيح براى گفتنتد شعر و نوشتن کتاب به زبان ملى و نژادى خود به‌دست آورده‌اند.
اين اعتراض وارد نيست چه، اولاً خراسان و سيستان نيز در زير نفوذ مرکز خلافت تا ديرى رنگ عربى به خود گرفته بود و ادباى آن سامان در سرودن شعر و تأليف کتاب به زبان عربى دست‌ کم از مردم ساير شهرستان‌هاى غربى و مرکزى و شمالى نداشتند و با مراجعه به 'يَتمَةُالدَّهر' ثعالبى و 'دُمْيَةِ القَصْر' با خرزي، و منشأت ابوبکر خوارزمى و بديع‌الزمان همدانى و ساير ارباب براعت و اصحاب فضل، اين معنى مبرهن مى‌شود ـ و شکى نيست که توجه سامانيان و بعضى از صفاريان و غزنويان به شعر عربى کمتر از توجه آل‌بويه و صاحب ابن‌عبّاد و شمس‌المعالى بنوده است، به ‌عوض اين در دربار عضدالدّوله و قابوس و صاحب نيز شاعران ايرانى مانند على پيروزه و مسته مرد و بندار رازى و غضاير و منصور منطقى وجود داشته‌اند، معذلک مى‌بينيم که شعر نثر درى بالطبيعه در خراسان به ‌ظهور آمده و با اندک توجهى از طرف ملوک اطراف، شعراء و دبيران به گفتن شعر و پرداختن کتب به زبان درى اقبال کرده‌اند ـ و در همان حال يک بيت شعر و يک رساله به اين زبان در مغرب و شمال و جنوب‌غربى در قرن چهارم به‌وجود نيامده است: و اگر هم شعر يا کتابى ديده شده و يا ذکر آن رفته است به زبان پهلوى يا طبرى است، مگر در اواخر عهد سامانيان و آغاز دولت غزنويان و سلاجقه که به‌تدريج سبب فتوحان آن سلاطين در رى و جبال و گرگان و اصفهان و آميختن فضلاء شرق و غرب با يکديگر و انتشار اشعار و کتب تاريخى و ادبى خراسان در ساير شهرستا‌‌ن‌هاى ايران و سير دواوين شعر از خراسان به ساير نقاط ايران، زيان درى زبان ادبى و علمى ايران شناخته شد و با تسلّط دولت سلجوقى بر عراقين اين معنى قوت يافت و شعراى بزرگى پس از غضائرى و قطران و ابوالمعالى رازى در اقطار شمالى و مرکزى و غربى اين مملکت پيدا شدند(۱)
(۱) . تاريخ قم چند شاعر فارسى را که معاصر سامانيان بوده‌اند در جلد اول کتاب سبک‌شناسى ملک‌الشعراء بهار ذکر کرده و شرح آن را به جلد دوم محول نموده است. اما چون جلد دوم اين کتاب در دست نيست نمى‌دانيم که تاريخ حيات و سبک شعر آنها از چه قرار است و هر چه باشد باز اساس نظر ما را نمى‌تواند تغيير بدهد و حق تقدم را از خراسان سلب نمايد.
- مطلب ديگر که قول ابن‌مقفعّ را تأييد مى‌کند، باقى‌ماندهٔ لهجه‌هاى محلّى است که شرح آن از موضوع بحث ما که تاريخ تطوّر ادبيات درى است خارج مى‌باشد ـ ليکن همين‌قدر کافى است اشاره شود که هم امروز در خراسان ـ خاصه افغانستان، و بخارا و تاجيکستان ـ نمونه‌هاى بارزى از طرز تلّفظ زبان درى در روستاها موجود است، اما در مرکز و غرب و جنوب ايران آنجائى که ترکى نفوذ نکرده است لهجه‌هاى محلى يا کردى و لرى است يا پهلوى شمالى يا پهلوى جنوبى چنانکه زبان شهر و روستاى اصفهان و فارس و نهاوند پر است از لغات و اصطلاحات و حتى طرز اداء کلمات پهلوى از قبيل 'راست' به کسر الف و 'کو' به‌جاى 'که' و تلفّظ 'أُ' به‌جاى 'وَ' حرف عطف و استعمال لغت 'داد' به ‌معنى 'سن' در لغت 'همداد' به‌ معنى‌ 'هم‌سن' که در فارس شايع و از لغات پهلوى است و غيره و هيچ‌يک از اين حرکت‌ها و ترکيبات در زبان درى نبوده است و در خراسان نيز وجود ندارد، و بالعکس بسا لغات و اصطلاحات و ترکيبات درى که در زبان پهلوى نيست ولى ميان مردم خراسان متداول است.
- بارى مهم‌ترين سندى که حکم قطعى در صحت روايت ابن‌النديم و ابن‌مقّفع و حمزه مى‌دهد. اوراق 'تورفان' و بقيةالباقيهٔ کتب دينى مانويان است، که مورد توجه و اعتناء خاورشناسان قرار گرفته است و پس از دقت دريافته‌اند که اين نوشته‌ها ريشه و پايهٔ کهن زبان درى است و از لغت‌هاى بسيار ترکيب يافته‌ است که خاص زبان مذکور و در شاخهٔ پهلوى جنوبى دگرگونه است.
از اسناد نامبرده گويا شکى نمانده باشد که زبان درى خاص مردم خراسان و مشرق ايران بوده و در بار تيسفون و ميانهٔ درباريان و رجال مملکت شاهنشاهى هم اين زبان متداول بوده است و از اين رو آن را درى گفتند، چه 'در' به زبان ساسانى به ‌معنى پايتخت و دربار است و اگر کبک درى منسوب به درّه است دليل اين نتواند بود که زبان درى به ‌معنى دربار يا پايتخت نباشد، و تواند بود که اين دو لفظ هر يک به يک مفهوم ديگر معنى دهد و الزامى در يکى بودن هر دو لفظ نداريم سؤالى باقى مى‌ماند که چطور شده است که زبان مشرق ايران در مغرب آن کشور زبان دربارى شده است؟ شايد جواب اين باشد که در عهد آزرمى و پوران و يزدگرد اين زبان به ‌همراهى 'پهلويان' يعنى اتباع 'فرخ‌هرمز' پدر 'رستم' که همه از مردم خراسان بودند و طبرى آنان را 'فهلويان' نام مى‌برد به دربار تيسفون راه يافته و در مدت طولانى نفوذ آن طايفه در پايتخت، اين زبان نيز در دربار ريشه دوانيده است و مصادف با دخول تازيان در مداين زبان درى در دربار شايع بوده است.
عقيدهٔ ديگرى هم در وجه تسميهٔ درى هست که گويا هنوز دليل قطعى براى تحقيق آن در دست نداشته‌ايم ـ و آن اين است که درى مخفف 'تخاري' باشد که 'خاء' به 'هاء' هوّز (مطابق قاعدهٔ زبان‌فارسي) بدل شده و الف آن به فتحه بدل گرديده (تَهَري) و با تبديل 'تا' به دال که معمول به زبان‌فارسى است، (دَهَري) و بالاخره درى شده باشد چه تخارها(۲) مردمى ايرانى بودند و پس از کوچ کردن از حدود تبّت وارد خاک بلخ و نواحى مرکزى افغانستان امروزى شدند و تخارستان به نام آنان نامبردار گشت. هر چند بعض خاورشناسان زبان تخارى را جزء دسته‌اى از زبان‌هاى هند و اروپائى از طبقهٔ سانتوم Cantum مى‌شمارند و اگر اين معنى محقّق شود وجه تسميهٔ اخير باطل مى‌شود و يا تاريخ اين تسميه به ‌وقتى تنزل مى‌کند که تخارها در نواحى بلخ ساکن گرديده و زبان‌ آنها با زبان سغدى مخلوط شده است. به هر صورت، در اينکه زبان درى از لهجه‌هاى شرقى است شکّى نيست خواه در اصل آن را تخارى و خواه منسوب به در دربار بدانيم و خواه مأخذى ديگر براى وجه تسميهٔ آن فرض کنيم.(۳)
(۲) . تخارها ـ طايفه‌اى از ايرانيان بودند که در قرون قديمه و قبل از مهاجمات 'هون‌ها' و ترکان آلتائى به ماوراءالنهر در حدود مرزهاى ايران و تبت ساکن بودند و زبان آنان شاخه‌اى از زبان ايران بود و مانى پسر فديک در ميان آن جماعت مى‌زيسته و از ين رو او را چينى ناميده‌اند. و پس از هجوم مردم آلتائى به حدود مذکور که از آن پس به ترکستان موسوم گرديد تخارها کوچ کرده به داخل ايران آمدند و در حدود بلخ و بدخشان و غور سکنى گزيدند و نام تخارستان را از خود به آن نواحى دادند.
(۳) . جاحظ در البيان والتبيين ج ۳ ص ۶ روايتى دارد که اگر غلط نباشد مايهٔ تحير است و آن چنين است که از قول شعوبيه گويد: ' و قد علمنا انّ اخطب‌الناس‌الفرس و اخطب‌الفرس اهل فارس و اعذبهم کلاماً و اسهل هم مخرجاً و احسنهم ولائاً و اَشّدَهم فيه تحنکا اهل مرو و افصهم باالفارسيّة الدّرية و اللغّة اهل قضبة الاهواز' و معلوم نيست چگونه مردم اهواز در لغت درى و پهلوى که هر دو سواى زبان خودشان بوده است افصح بوده‌اند؟ مگر معتقد شويم که عبارت غلط است و اصل چنين باشد که 'واشدهم فيه تحنکا و افصحهم باالفارسيه الدّرية اهل مرو و باللغة الفهلوّيه اهل قضية الاهواز' که در صورت صحت اين فرض باز عقيدهٔ ابن‌مقفع تأييد شده است.


همچنین مشاهده کنید