یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
حیلهٔ درویش
پادشاهى بود عادل و رعيتپرور. يک روز رفت جلوى آينه و ديد ريش او جوگندمى شده است با خودش گفت: پاى من لب گور رسيده و هنوز جانشينى ندارم. چند روز بعد سر و کله يک درويش پيدا شد. شاه به درويش گفت: 'من چهل زن دارم که خدا به هيچکدام آنها اولادى عطا نمىکند. چهل اسب دارم که هيچ يک کره نمىآورند.' درويش سيبى از جيب درآورد، آن را دو نيم کرد و به پادشاه گفت: اين نصف سيب را به چهل قسمت کن و به هريک از زنانت يک قسمت بده، نصفه ديگر را هم چهل قسمت کن و به هريک از زنانت يک قسمت به، نصف ديگر را هم چهل قسمت کن و هر قسمت را به يک اسب بده، همه آنها باردار مىشوند. من پس از يک سال برمىگردم و تو بايد يکى از بچهها و يکى از کرهها را به من بدهي. پادشاه قبول کرد. درويش رفت. همه زنها و اسبهاى پادشاه باردار شدند. پس از يک سال درويش آمد و يکى از دخترها و يکى از کرهاسبها را برداشت و برد. درويش افسار کرهاسب را به دست داشت و دختر هم روى کرهاسب نشسته بود. رفتند و رفتند تا به باغى رسيدند. درويش خواست در باغ را باز کند متوجه شد کليد را با خود نياورده است. به دختر گفت: تو اينجا باش تا من روم و کليد را بياورم. |
وقتى درويش رفت کرهاسب به دختر گفت: اين درويش قصد دارد تو را بکشد. اگر باور نمىکنى برو توى باغ و نگاه کن. دختر از ديوار رفت توى باغ و ديد يک ساختمان وسط باغ است و توى آن چند نفر را با طناب از سقف آويزان کردهاند. برگشت و آنچه ديده بود براى کرهاسب تعريف کرد. کره گفت: زود سوار شو تا از اينجا دور شويم. اين کرهاسب پريزاد بود. چند شبانهروز راه رفتند دختر از کره پرسيد: حالا بايد چهکار کنيم؟ کره گفت: لباس مردانه بپوش تا کسى تورا نشناسد و در شهر بمان. چند تار موى مرا هم بردار. دختر همينکار را کرد يک روز که دلتنگ بود يک موى کرهاسب را آتش زد. کره حاضر شد. دختر سوار شد و براى شکار به بيرون شهر رفت. در شکارگاه با جوانى که پسر پادشاه بود دوست شد. جوان او را به خانهاش برد و به مادر خود معرفى کرد. مادر جوان به او گفت: اين پسر نيست بلکه دختر است و خودش را به شکل پسرها درآورده است. پسر حرف مادر خود را قبول نکرد. روزى پادشاه ديگرى به شهر شاهزاد لشکر کشيد. دختر رفت پيش کرهاسب و از او پرسيد چهکار بکند. کره گفت: به ميدان جنگ برو. حتماً آنها را شکست مىدهي. دختر به ميدان رفت و دشمن را شکست داد. |
يک شب دختر در خواب بود. پسرپادشاه آمد ديد مارى به دور گردن دختر حلقه زده است. رفت و مادر خود را خبر کرد. مادر آمد و گردن دختر را نگاه کرد گفت: من که گفتم اين دوست تو دختر است. اينکه دور گردن او است مار نيست بلکه گيسوى او است. فردا صبح وقتى دختر فهميد که راز او برملا شده، ديگر انکار نکرد. آنها با هم عروسى کردند و هفت شبانهروز جشن گرفتند. مدتى بعد پادشاه به پسر مأموريتى داد که سه سال طول مىکشيد. شاهزاده با دختر وداع کرد و رفت.اينجا را داشته باش تا برويم سراغ درويش. |
درويش وقتى برگشت و اثرى از دختر و کرهاسب نديد خيلى ناراحت شد. گفت: بلائى به روز آنها بياورم که در داستانها بنويسند. بعد بهدنبال آنها گشت و گشت تا عاقبت شهر آنها را پيدا کرد و دانست دختر شوهر کرده است. رفت در قهوهخانهٔ بيرون آن شهر منزل کرد. هر مسافرى که به شهر مىآمد يا از آن بيرون مىرفت او خبردار مىشد. و با زرنگى مىفهميد که از کجا مىآيند يا به کجا مىروند و کار آنها چيست. روزى قاصدى به قهوهخانه آمد درويش با چند سؤال که از جوان قاصد پرسيد فهميد که او پيک شاهزاده است و نمهاى براى دختر مىبرد. درويش کمى داروى بيهوشى در آب ريخت و به جوان خوراند. جوان بيهوش شد درويش نامه را از جيب جوان درآورد و آن را خواند. |
شاهزاده نوشته بود: 'مادرجان تو و جان همسر من هرچه مىتوانى از او نگهدارى کن، مبادا که او ناراحت شود!' درويش در کاغذ نوشت: 'مادرجان من در خواب ديدم همسرم با کسى دوست شده شما حقيقت را براى من بنويسيد' . درويش نامهاى را که خودش نوشته بود در جيب قاصد گذاشت. قاصد بعد از ساعتى بيدار شد و با عجله به طرف قصر حرکت کرد. قاصد نامه را به مادر شاهزاده داد. مادر وقتى نامه را خواند ناراحت شد. فورى جواب داد: 'از جانب همسرت خيالت راحت باشد.' باز قاصد حرکت کرد و در همان قهوهخانه کمى به استراحت پرداخت. دوباره درويش نامه مادر را با نامهٔ ديگرى که خودش نوشته بود عوض کرد. او در نامه نوشته بود که همسر شاهزاده به کس ديگرى دل بسته است. قاصد نامه را برد پيش شاهزاده. وقتى شاهزاده نامه را خواند ناراحت شد. قلم به دست گرفت و نوشت که از خواندن نامه دل او پرخون شده و به مادر خود سفارش کرد که هرطور هست همسر او را نگهدارد تا او خود را برساند. نامه را به قاصد داد. قاصد باز آمد در همان قهوهخانه، درويش با حيله نامه را عوض کرد. نوشته بود: 'بايد همسر مرا آتش بزني' . |
وقتى مادر شاهزاده نامه را خواند، خيلى متعجب شد. حکايت را براى دختر تعريف کرد. دختر گفت: 'شما کار خودتان را انجام دهيد. قسمت هرچه باشد همان مىشود.' هيزم فراهم و آتش روشن کردند. دختر يکى از موهاى کرهاسب را آتش زد. اسب حاضر شد. دختر سوار آن شد و بهسلامت از ميان آتش گذشت. مادر شاهزاده که خيال کرده بود دختر سوخته و از بين رفته چند روزى عزادار شد. |
شاهزاده پس از انجام مأموريت به شهر خودش برگشت و وقتى از همهٔ ماجرا خبردار شد. قاصد را خواست و بعد از پرسوجو از او فهميد که همه اين کارها زير سر درويش بوده است. درويش را پيدا کرد و دستور داد او را بکشند. بعد سر به بيابان گذاشت. اين را داشته باشيد تا برويم سراغ دختر. وقتى او از آتش بهسلامت بيرون آمد. رفت و رفت تا به چشمهاى رسيد. آنوقت اسب گفت: 'جگر من سوخته است. من همينجا مىترکم و هيکل من براى تو تبديل به قصر و يک گوشم نوازنده و يک گوشم خواننده مىشود.' دختر مدتى در آنجا ماند بعد سر به بيابان گذاشت روزى سر چشمهاى رسيد. رفت بالاى يک درخت. پسر پادشاه پس از اينکه پنج سال همهجا را گشت به آن چشمه رسيد. دختر که او را ديده بود لاى شاخههاى درخت خود را پنهان کرد. شاهزاده خواست آب بخورد، عکس دخترى را توى آب ديد. گفت: 'جنى يا انسى ظاهر شو.' دختر گفت: 'اى جوان تو چهکار داري، من لباس ندارم نمىتوانم پيش تو ظاهر شوم.' پسر براى دختر لباس آورد. دختر لباس را پوشيد و از درخت پائين آمد. آنوقت همديگر را شناختند و به شهر پدرِدختر رفتند، پادشاه که داماد و دختر خود را ديد. هفت سال خراج شهر را بخشيد. |
ـ حيلهٔ درويش |
ـ گل به صنوبر چه کرد ـ جلد اول ـ بخش دوم ـ ص ۲۹۸ |
ـ گردآورنده: سيدابوالقاسم انجوى شيرازى |
ـ انتشارات اميرکبير ـ چاپ دوم ۱۳۵۹ |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران دولت جمهوری اسلامی ایران مجلس شورای اسلامی حجاب دولت سیزدهم مجلس گشت ارشاد رئیسی امام خمینی رئیس جمهور جنگ
آتش سوزی وزارت بهداشت سلامت تهران قتل شهرداری تهران سیل کنکور هواشناسی فضای مجازی پلیس پایتخت
خودرو دلار بازار سرمایه قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو قیمت طلا بانک مرکزی سایپا مسکن تورم ایران خودرو
سریال سینمای ایران تلویزیون سینما موسیقی سریال پایتخت مهران مدیری ترانه علیدوستی کتاب تئاتر
اینترنت خورشید کنکور ۱۴۰۳
جنگ غزه اسرائیل غزه رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا
فوتبال پرسپولیس استقلال بازی جام حذفی سپاهان آلومینیوم اراک فوتسال تیم ملی فوتسال ایران تراکتور باشگاه پرسپولیس لیورپول
هوش مصنوعی تبلیغات ناسا سامسونگ فناوری اپل بنیاد ملی نخبگان آیفون ربات
بارداری کاهش وزن مالاریا زوال عقل