یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا
شاه عباس و پینهدوز
هر شب جمعه، شاه عباس لباس درويشى مىپوشيد و بهطور ناشناس در شهر مىگشت. شبى در دهانهٔ دروازهٔ شهر به خانهاى رسيد. صداى ساز و ضرب مىآمد. در زد و مهمان صاحبخانه شد. |
ديد بساط صاحبخانه جور است و مطربى هم دارد ساز مىزند. از صاحبخانه پرسيد: 'پول اين بساط را از کجا جور مىکني؟' صاحبخانه گفت: 'از راه پينهدوزي.' شاه عباس گفت: 'اگر فردا شاه عباس کار پينهدوزى را قدغن کند چه مىکني؟' گفت: 'يک کار ديگر.' |
صبح شد و شاه عباس برگشت به دربار. بعد دستور داد کار پينهدوزى قدغن شود. پينهدوز که چنين شنيد، رفت سراغ حمالي. شب شاه عباس در لباس درويشى به در خانهٔ پينهدوز رفت. باز صداى ساز شنيد. مهان صاحبخانه شد و کمى بعد گفت: 'اگر شاه عباس کار حمالى را قدغن کند، تو چهکار مىکني؟' مرد گفت: 'خدا بزرگ است، يک کارى مىکنم و با پولش باز اين بساط را جور مىکنم.' |
فردا صبح، شاه عباس دستور داد حمالى قدغن شود. مرد پينهدوز يک سطل آب برداشت و آبفروشى کرد. |
شب شاه عباس در لباس درويشى به سراغ مرد رفت و ديد باز هم بساط مرد جور است. از مرد اجازه خواست داخل شود. مرد گفت: 'برو خدا پدرت را بيامرزد! هر شب نفوس بد مىزنى و کار من قدغن مىشود. حالا بيا تو!' شاه عباس کمى نشست و بعد گفت: 'حالا اگر آبفروش قدغن شود چه مىکني؟' مرد جواب داد: 'ميرغضب شاه عباس مىميرد جايش را مىگيرم! و مىشوم ميرغضب شاه عباس.' |
صبح فردا، شاه عباس وزيرش را فرستاد که: 'برو دهنهٔ دروازهٔ شهر، آبفروش را بياور ميرغضب ما بشود.' وزير رفت و آبفروش را پيدا کرد. گفت: 'شما بايد ميرغضب شاه بشويد.' مرد گفت: 'به شرطى که هر شب حقوقم را بدهيد حاضرم.' |
شاه عباس تا سه روز، غروب به غروب حقوق مرد را داد. اما غروب يک روز نداد. مرد هم قدارهٔ فولاديش را گرو گذاشت و مقدارى پول تهيه کرد. بعد هم يک قدارهٔ چوبى گرفت. |
شاه عباس شبانه با لباس درويشى رفت در خانهٔ مرد. ديد باز هم بساط مرد جور است. وقتى ماجرا را دانست چيزى نگفت. |
صبح شاه عباس به کاخ برگشت. لباس پادشاهى پوشيد و دستور داد ميرغضب حاضر شود. بعد به ميرغضب امر کرد: 'گردن اين اميرزاده را بزن!' ميرغضب گفت: 'قربان! اگر اين شخص بىگناه باشد قدارهٔ فولادى من چوبى مىشود.' بعد قدارهاش را بلند کرد و در حين فرود آوردن گفت: 'قربان! او بىگناه است. قداره چوبى شده!' |
شاه عباس دستور داد مجلس خلوت شود بعد خودش را به مرد شناساند و گفت که درويش هر شبى است و اضافه کرد: 'زندگى واقعى را تو مىکني، با پول کمى که درمىآورى خوش مىگذراني. حالا چيزى از من بخواه.' مرد پينهدوز هيچ چيز از شاه عباس نخواست. به خانهاش برگشت و بهکار پينهدوزىاش مشغول شد. |
ـ شاه عباس و پينهدوز |
ـ افسانههاى ديار هميشه بهار ـ ص ۱۵۰ |
ـ گردآورنده: سيد حسين ميرکاظمى |
ـ انتشارات سروش. چاپ اول ۱۳۷۴ |
ـ به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد هشتم |
علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۰. |
همچنین مشاهده کنید
- شاهزادهٔ حلوافروش
- دندان مروارید گیس گلابتون
- مردی که از جمع الواطها بیرون آمد
- نداشت نداشت
- آستر، رویه را نگاه میدارد؛ نه رویه آستر را
- مار و دهقان
- خاله جیکجیکه، خاله موش موشه، خاله قارقاری و خاله گردندرازه
- خانمناری
- خروس بهجای بچه
- دختر پادشاه و پسر درویش
- ملکجمشید و دختر پادشاه
- حسنکچل
- این بز است یا خر
- دختر پیراهن چوبی
- سرخ مونج
- سفر
- عقیده
- پینهدوز و آهنگری که دو تا زن داشت
- دزد
- دختر ابریشمکش(۴)
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
امیرعبداللهیان دولت سیزدهم گامبیا دولت حسین امیرعبداللهیان سیستان و بلوچستان انتخابات جنگ مجلس شورای اسلامی حجاب مجلس افغانستان
سیل یسنا تهران هواشناسی شهرداری تهران بارندگی سازمان هواشناسی باران فضای مجازی آتش سوزی هلال احمر آموزش و پرورش
هوش مصنوعی خودرو دلار قیمت خودرو قیمت دلار مسکن قیمت طلا تورم بانک مرکزی بازار خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو
تلویزیون صدا و سیما جهان مسعود اسکویی مهران غفوریان موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل جنگ غزه روسیه آمریکا انگلیس اوکراین یمن نوار غزه ایالات متحده آمریکا جنگ اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان رئال مادرید لیگ برتر باشگاه استقلال بازی باشگاه پرسپولیس علی خطیر جواد نکونام بایرن مونیخ
آیفون اینستاگرام دیابت اپل ناسا عکاسی تبلیغات موبایل گوگل
کبد چرب فشار خون