دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

گن


گناه آدمى رسمى قديم است ٭
رک: انسان جايزالخطاست
٭ اگر دارم گناه آن دل رحيم است ............................... (نظامى)
گناه از بنده و عفو از خداوند (انورى، خواجو)
نظير: بندگان گناه کنند و خداوندان در گذرند (ابوالفضل بيهقى)
گناه از کوچک‌تر، بخشش از بزرگ‌تر
رک: از خُردان خطا، از بزرگان عطا
گناه بى‌بى به گردن کنيز است
نظير: تيز کدبانو صدا ندارد
گناه پنهان به از ثواب آشکار
نظير:
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش (سعدى)
    ـ هفتاد ذَلَّت از نظر خلق در حجاب بهتر ز طاعتى که ز روى ريا کنيم (سعدى)
گناه تُست که بر خود گرفته‌اى دشوار
رک: سخت مى‌گيرد جهان بر مردمان سخت‌ کوش
گناهِ دزدى به صدقه در!
مأخوذ از داستان مردى که گوسفندان مردم را مى‌دزديد، گوشت آنها را صدقه مى‌کرد و پيه و دنبهٔ آنها را خود برمى‌داشت
گناه دگرى بر تو نخواهند نوشت٭
رک: از بد و نيک کس کسى را چه
٭ من اگر نيکم اگر بد تو برو خود را باش که........................ (حافظ)
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش ٭
رک: گناه پنهان به از ثواب آشکار
٭ ............................. اگر خداى پرستى هواپرست مباش (سعدى)
گناه هر چند بزرگ باشد بخشش از آن بزرگ‌تر است
مقا: در عفو لذّتى است که در انتقام نيست
گناهى مى‌کنى بارى کبيره (از مجموعهٔ امثال طبع هند)
رک: بارى چو گنه کنى کبيره
گنج بى‌رنج نديده است کسى (جامى)
رک: 'نابرده رنج گنج ميسّر نمى‌شود' و 'گل بى‌خار نچيده است کسي'
گنج بى‌مار و گل بى‌خار نيست ٭
رک: گنج و مار و گل و خار و غم و شادى به همند
٭ ............................... شادى بى‌غم در اين بازار نيست (مولوى)
گنج را خسرو ربود رنج را فرهاد برد
رک: کى کاشت، کى درو کرد؟
گنج خواهى در طلب رنجى ببر٭
رک: نابرده رنج گنج ميسّر نمى‌شود
٭ ............................. خرمنى مى‌بايَدَت تخمى بکار (سعدى)
گنج در ويرانه است٭
نظير:
طالب گنج بيايد که به ويران گذرد (قاآنى)
 ـ آب حيوان درون تاريکى است (سنائى)
      ٭ مولوى گويد:
گنج و گوهر کى ميان خان‌هاست   گنج‌ها پيوسته در ويران‌هاست
گنجشک امسالى مى‌خواهد به گنجشک پارسالى آواز خواندن ياد بدهد
نظير:
کلاغ امسالى عقلش بيشتر از کلاغ پارسالى است
ـ گنجشک امسال را باش که گنجشک پارسال را قبول ندارد
ـ کلاغ سى ساله، کلاغ بچه سى و پنج ساله!
ـ به آزموده استادى مکن
گنجشک با باز پريد، افتاد و ماتحتش دريد!
نظير:
پُر بالا مپر که پر و بالت مى‌سوزد
    ـ هر که ننشيند به‌جاى خويشتن افتد و بيند سزاى خويشتن
گنجشک به‌قدر همّت خود بال و پر زند
گنجشکِ به‌دست بِهْ که باز پرنده (يا: گنجشکى در دست بِهْ که بازى در هوا)
رک: سرکهٔ نقد به از حلواى نسيه است
گنجشک بين که صحبت شاهينش آرزوست٭
نظير:
    اى مگس عرصهٔ سيمرغ نه جولانگه تُست عرض خود مى‌برى و زحمت ما مى‌دارى (حافظ)
ـ شکارى کى تواند شد سگى کو هست کُهدانى (مجيرالدين بيلقانى)
٭ ............................... بیچاره بر هلاک تن خویشتن عجول (سعدی)
گنجشک تا بچّه است توت را درسته فرو مى‌برد، بزرگ که شد ارزن را پوست مى‌کند
انسان در دوران کودکى نامحتاط و در بزرگى بيش از حد احتياط کار است
گنجشک چيست که آبگوشتش باشد
رک: مورچه چيست که کلّه‌پاچه‌اش باشد
گنجشک را بردند به باغ بهشت گفت: وطن! وطن!
رک: بلبل را بردند به باغ بهشت...
گنجشک را گفتند: مناز به فلانت! گفت: يک چيزى بگوئيد که بگنجد! (عا).
رک: به گنجشک گفتند...
گنجشک گوشتالو توت درست فرو مى‌برد چون بزرگ شد ارزان را پوست مى‌کند
گنجشکِ نقد بِهْ از طاووس نسيه (قابوس‌نامه)
رک: سرکهٔ نقد به از حلواى نسيه است
گنجشکى در دست بِهْ که بازى در هوا
صورت ديگرى است از مَثَل 'گنجشک به‌دست بِهْ که باز پرنده' . رجوع شود به همين مَثَل
گنجشک يک پولى، 'انّا اعطينا' نمى‌خواند
رک: کبوتر صد دينارى 'ياکريم' نمى‌خواند
گنجشکى در دست بِهْ که بازى در هوا
صورت ديگرى است از: 'گنجشک به‌دست بِهْ که باز پرنده'
گنج قارونت از بوَد به جهان نتوان دوستى خريد بدان
گنج و مار و گل و خار و غم و شادى به همند٭
نظير: هر کجا هست گلى خارى هست (عباس شهريارى)
ـ هر کجا گنج است مار است 
ـ خار جفت گل است و خمار جفت نبيد (سنائى) 
    ـ گنج بى‌مار و گل بى‌خار نيست شادى بى‌غم در اين بازار نيست (مولوى)
    ـ گل بى‌خار اندر گلشن دهر به چشم تيز بين کى مى‌توان ديد؟ (مسعود سعد سلمان)
ـ گل بى‌خار نچيده است کسى (جامى)
ـ پهلوى هر گل نهاده است خارى (فرّخى)
ـ گل در دامن خار است و زر در کيسهٔ خار (سلمان ساوجى)
ـ نوش بى‌نيش نيابى هرگز (عباس شهريارى)
ـ هر جا که رطب بوَد بوَد خار (نظامى)
ـ خار با خرماست
ـ هر کجا خرماست خار است (عنصرى)
ـ در باغ جهان يک گل بى‌خار نباشد (هلالى)
ـ هيچ گلى بى‌خار نمى‌شود
    ـ در اين دير کهن رسمى است ديرين که بى‌تلخى نباشد عيش شيرين (اسعد گرگانى)
    ـ عسل در باغ هست و غوره هم هست خديجه هست و صفرا کوره هم هست (عا).
٭ جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست ..................... (سعدى)
گندم از گندم برويد جو ز جو ٭(مولوى)
رک: از مکافات عمل غافل مشو...
٭ از مکافات عمل غافل مشو .......................... (مولوى)
گندم اگر لاغر بشود باز هم اسمش گندم است
گندمت چون آرد شد در آسيا لنگر مکن٭
نظير: بارَِت که آرد شد در آسيا چه مانى؟
٭ زير گردون باش چندان که جسمت جان شود ............................ (صائب)
گندم خورديم از بهشت بيرونمان کردند
گُندم را رها کن تا گُندت را رها کنم! (عا).
گُندم را ول کن تا گُندت را ول کنم! (عا). ٭
صورت ديگرى است از مَثَل پيشين
      ٭ براى اطلاع از ريشهٔ اين مَثَل رک:امثال و حکم دهخدا، ج ۳ ص ۱۳۲۶
گندم، گلِ گندم، گلِ گندم، کور خودم هستم و بيناى مردم! (عا).
رک: هرکس به عيب خود کور است
گندم نبرى به خانه چون جو مى‌کارى٭
رک: 'مگوى آنچه طاقت ندارى شنود' و 'از مکافات عمل غافل مشو'
٭ آن گوى که طاقت جوابش دارى ........................... (سعدى)
گندم نتوان درود چون جو کارى٭
رک: 'مگوى آنچه طاقت ندارى شنود' و 'از مکافات عمل غافل مشو'
٭ رو رو جانا غلط همى پندارى ......................... (قابوس‌نامه)
گندم همه‌جا و نان گندم جا به جا
گَنده بغل را چه سود عنبر و لادن (ميرزا ابوالحسن جلوه)
رک: نه سير خور نه کُندر بسوزان!
گنه را عذر شويد جامه را آب٭
٭ خرد را مى‌بِبَنْدَد چشم را خواب  ...................... (اسعد گرگانى)
گنهکار پشيمان را نبخشيدن ستم باشد٭
٭ گنهکارى گُنه کرد و پشيمان شد ز کردارش ........................ (...؟)
  گنه کرد در بلخ آهنگرى به شوشتر زدند گردن مسگرى!
نظير:
گنه‌ کنند گاوان، کدخدا دهد تاوان
ـ خر خرابى مى‌کند گوش گاو را مى‌برّند
ـ شاه خانم مى‌زايد ماه خانم درد مى‌کشد
ـ کاسه را کاشى مى‌شکند تاوانش را قمى مى‌دهد
ـ گربه روغن مى‌خورد بى‌بى‌دهان مرا بو مى‌کند
ـ يکى از بام افتاد گردن ديگرى شکست
ـ دنده را شتر شکست تاوانش را خر داد
ـ از هر طرف که رنجه شوى کشتنى منم
    ـ شمال از جانب بغداد خيزد گناه مردم شط‌العرب چيست
ـ گر گنه از کور زايد جرم چون بر کر نهيم؟ (سنائى)
    ـ فغان که رنجش جانان بدان مقام رسيد که هر که گنه کرد از من انتقام کشيد
ـ حکيم باشى را دراز کنيد!
ـ ببخشيد، کتک شما را حلاّج خورد!
ـ ببخشيد، کتک شما را خياط خورد!
ـ سوخت بم روى نَر ما شير است
ـ قصاب جرم کند کفشگر ملامت کشد (سَمَک عيّار)
ـ به جرم عيسى موسى را مگير
ـ توشده حيض و من به گرمابه (سنائى)
گنه کرده را پند پيش آورم  چو ديگر کند بند پيش آورم
رک: از بند گيرد آدمى پند
گنه کنند گاوان، کدخدا دهد تاوان!٭
    رک: گنه کرد در بلخ آهنگرى به شوشتر زدند گردن مسگرى!
      ٭ يا: گنه کنند گاوان، رئيس دِه دهد تاوان


همچنین مشاهده کنید