دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

حکایت شیر فروش متقلب


داشت شبانی رمه در کوهسار    پیر و جوان گشته ازو شیر خوار
شیر که از بز به سبو ریختی    آب در آن شیر درآمیختی
بردی از آن آب ملمع به شیر    نقره‌ی چون شیر ز برنا و پیر
روزی که آن کوه به صحرای خاک    سیل درآمد رمه را برد پاک
آنکه جهان سوخته‌ی شیر کرد    سوخته شد ناگه از آن شیر سرد
شیر خنک از تف و تابش بسوخت    جمله‌ی آن شیر ز آبش بسوخت
خواجه چو شد با غم و آزار خفت    کارشناسیش در آن کار گفت
کان همه آب تو که در شیر بود    شد همه سیل و رمه را در ربود
مرد شبان زان سخن آمد ستوه    ماند سرافگنده چو سیلاب کوه
خسرو اگر دین طلبی از خدای    زین دل خاین به دیانت گرای


همچنین مشاهده کنید