دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

زال زمستان گریخت از دم بهمن


زال زمستان گریخت از دم بهمن    آمد اسفند مه به فر تهمتن
خور به فلک تاخت همچو رای پشوتن    آتش زردشت دی فسرد به گلشن
سبزه چو گشتاسب خیمه زد به گلستان    قائد نوروز چتر آینه‌گون زد
ماه سفندارمذ طلایه برون زد    ساری منقار و ساق پای به خون زد
هدهد بر فرق تاج بوقلمون زد    زاغ برون برد فرش تیره ز بستان
ماه دگر نوبهار جیش براند    از سپه دی سلاحها بستاند
گل را بر تخت خسروی بنشاند    بلبل دستانسرا نشید بخواند
همچو من اندر مدیح حجت یزدان    صدرا! عبدالمجید خادم باشی
کرده به تکذیب من جفنگ تراشی    گویی خود مرتشی نبوده و راشی
حیف است آنجا که دادخواه تو باشی    بر من مسکین نهند این همه بهتان
گر ره مدحش به پیش گیرم ننگ است    ور کنمش هجو، راه قافیه تنگ است
صرفنظر گر کنم ز بس که دبنگ است    گوید پای کمیت طبعم لنگ است
به که برم شکوه پیش شاه خراسان    گویم : « شاها! شده است باشی پر لاف
از ره عدوان به عیب بنده سخن‌باف    چاره کنش گر به بنده باشدت الطاف»
گویم و دارم یقین که از ره انصاف    شاه خراسان دهد جزای وی آسان
تا که تبرا بود به کار و تولا    تا که پس از «لا» رسد سرادق «الا»
خرم و سرسبز مان به همت مولا    بر تو مبارک کند خدای تعالی
شادی مولود شاه خطه‌ی امکان    ....


همچنین مشاهده کنید