جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

چند نمونهٔ مشترک از این کتاب و اسرارالتوحید


لغاتى که غالب صفحات تذکرةالاولياء و اسرارالتوحيد بدان مشحون است عبارتند از:
- آداب، ادب، ادب وقت: ادب مراد فرهنگ است و آداب هر کارى رعايت ضروريّات و واجبات و تحسين و تمامى آن کار است.
- آدمى‌گري: آدمى بودن گاه به معنى بشريّت و گاه به معنى انسانيّت.
- آزادي، آزاد: آزادى گاه به معنى 'تشکر' مى‌آمده است، ولى در اين کتاب به معنى 'نجات' و آزادى از ماديّات است، آزاد درست ترجمهٔ 'بُختار' پهلوى است که در آداب مزديسنا به معنى آزاد شدهٔ از سرشت اهريمنى به‌کار مى‌رفته است.
- اَبْدال: به صيغهٔ مفرد و جمع هر دو، و او مخلوقى است که مأمور حفظ و حمايت بندگان خدا و از ياران قطب مى‌باشد، وعدهٔ آنان معدود است:
'جُنيد وقتى با مردمان گفت که با مردمان سخن نگفتم تا سى کس از ابدال اشارت نکردند که بشايد که تو خلق را به خداى خواني' (ص ۸، ج ۲، تذکرةالاوليا).
- اثبات: ضدِّ نفي.
- اجتهاد: جدّ و جهد و تتبع و سعى در تصوّف.
- اِخلاص: معلوم است، از روى خلوص و پاکى‌نيّت خدمت يا عبادت کردن.
- اَخْلاق: مجموعهٔ خوى‌ها.
- اِرادت: همان اراده است ولى در مورد عبادت يا خدمت مترادف با اخلاص مى‌آيد.
- اِزار، ايزار: لنگ و زيرجامه و سفرهٔ نان و مانند آنها و ايزارپاى زيرجامه است.
- از دست برفتن، از دست افتادن، از جاى بشدن: معلوم است به معنى از پاافتادن و ناچيز شدن.
- اَزَل، اَزَليّت: درست ترجمهٔ 'زروان' و 'ديرندخداي' مزديسنا است، ولى چون کيش مزديسنا ازليّت بر ذات سبقت ندارد و غير از او نيست.
- اِستدراج: درجه‌به‌درجه بالا رفتن در مقامات و طى کردن طريقت.
- استغنا: بى‌نيازي.
- اشارات: معلوم است.
- اشتياق: از اصطلاحات صوفيان است.
- اَلصّلا: اعلام کردن جماعت بدعوتي: مثال:
'حسن بدان دوکان شد و چندانک شلغم و چگُنْدَر بود بخريد و بياورد و اَلصَّلا آواز دادند و درويشان به‌کار مى‌بردند' (ص ۱۰۳ اسرارالتوحيد).
- افلاس: مفلس در طريقت.
- اقدام: قدم نهادن در راه حق و بشريت.
- اَنانيّت: عُجب و خودپسندي.
- اُنس: معلوم.
- انفاس: از مصطلحات صوفيان است.
- اِنقطاع: منقطع شدن و به ترک همه‌چيز گفتن و ترک همه کردن و منقطع از همين ماده است.
- اِنکار: معلوم
- اَوام: به معنى وام قَرض - و اسرارالتوحيد: افام هم آورده است.
- اَوْتاد: مترادف با اَبْدال. کسانى که از ياران قُطب‌اند و پوشيده در جهان از براى اصلاح بنى‌آدم و تربيت و دستگيرى مى‌کردند. در ادبيات سنسکريت 'اَوْتار' به همين معنى است و گويند هر چند هزار سال يکبار خداوند به‌صورت 'اوتار' به زمين مى‌آيد براى نجات بشر و سعادت خلق، و تا کنون چهل‌بار و هربار به‌صورتى آمده است (رک: مقالهٔ نويسنده در زير عنوان ادبيات هند سال چهارم مجله مهر) و اين دو لغت باهم نزديک‌اند و مخصوصاً 'اَوْتاد' در عربى ريشه ندارد و از مادهٔ 'وَتَد' به معنى ميخ نمى‌باشد، و شايد مصحّف لفظى و معنوى 'اوتار' سنسکريت باشد.
- ايثار: بذل همه‌چيز در راه دوست.
- باطن: ضدّ (ظاهر).
- باقى - بقا: ضدّ (فنا و فاني).
- بتَرين: املائى است از بدترين، مثال:
'رسول عليه‌السلام گفت که در آخرالزمان زعيم قوم آن کس بود که بَتّرين (۱) ايشان بُوَد و ايشان را وعظ گويد' (ج ۲، ص ۱۱)
(۱) . در خراسان هنوز لفظ 'بتّرين' به تشديد تاء مثناة که مخفف 'بدترين' است استعمال مى‌شود - و لفظ 'نابتّر' به تشديد تا در ساير انحاء ايران معمول است.
- برسيدن، وقت برسيد، قضا حتم برسيد: يعنى تمام شد.
- بسط: گستردن و پهن باز کشيدن مطلبى يا پاسخي.
- بشريّت: آدمى‌گري.
- بصيرت: ديد.
- بُعد: دوري.
- بَلا: معلوم.
- بندگي: معلوم.
- پاره دوختن: رقعه بر هم دوختن جهة مرقع (چهل وصله).
- پاى بازي: رقص، (پهلوي: پات و اژيک)
- پايگاه: پلّه، و زينهٔ نردبان و خانه.
- پندار، پنداشت: وهم و خيال.
- پير: مرشد و پيشوا.
- پيشرو: امام.
- تجريد، مجرّد: گسستگى از علايق دنيوى و پاک و خالص شدن، و صفت اين حال.
- تجلّي، تجلّى‌گاه، جلوه: به معنى جلوه کردن حق و جايگاه جلوه و خود جلوه.
- تحقيق: به حق و طبق حقيقت به چيزى رسيدن و چيزى را دريافتن و شرح دادن.
- ترک: اصطلاحى است، مرادف انقطاع و تجريد.
- ترينه‌وا: نوعى آش که از تره‌بار سازند.
- تصديق: باور کردن و به راست داشتن.
- تعلّق، تعلّق ساختن: علاقه پيدا کردن.
- تفويض: مفوّض کردن.
- توکّل: معلوم، کارها به خداى واگذاردن و بدو اعتماد کردن.
- جامه خرقه کردن: جامه دريدن در مجلس سماع.
- جامه نمازى کردن: شستشو دادن جامه، و آب کشيدن.
- جَبَروُت: قدرت و تسلّط و خدواندى خداوند.
- جُحود: از جَحد و اِنکار - اصطلاح است.
- جَزَع: معلوم است، لابه کردن.
- جلال: خورّه و فرّ و شکوه.
- جمع، جمعيت: ضد پريشان و پريشاني.
- جنيّت، مَلَکيّت: مصدر از جن و ملک، يعنى جن‌گيرى و فرشته‌گري.
- جهد، مجاهده، جهد وجد: معلوم.
- جواد: راد و سخي.
- حالت: اصطلاحى است.
- حال: اصطلاحى است.
- حجاب، حُجُب، محجوب: اصطلاح.
- حديث: گاه به معنى مطلق سخن و صحبت، و گاه مراد حديث نبوى است.
- حرمان: محروم بودن.
- حريّت: آزادي.
- حَسْرت: ارمان.
- حقيقت، حق: معلوم.
- حُکم: امر و داوري.
- حيا: شرم.
- حيرت: اصطلاحى است.
- خاطِر: محل خواطر و خاطره‌اى که خطور کند.
- خانقاه: معلوم، در اصل (خانگه) و (خانگاه).
- خدمت: معلوم.
- خِرقَه: چهل وصله، و آن جبّه‌اى بوده است که بايستى درويش از رقعه‌ها و پاره‌هاى برچيده بر يکديگر دوزد و بر دوش دارد.
- خَطَر، خطر کردن: اهميت کاري، و در کارى خطبر جرئت نمودن.
- خطرات: جمع خطرها و جمع‌ مهلکه‌ها.
- خلوت: معلوم.
- خنده‌ستان: مجلس پرخنده.
- خوف: بيم.
- در باقى کردن: کار را به وقت ديگر موکول کردن، يا ترک کارى گفتن، يا پس‌انداختن کار.
- در توقف کردن: پس‌انداختن کار.
- در حکم کس بودن: منکوحهٔ کس بودن.
- درد: اصطلاح صوفيه.
- دردزده - دردگيني: دردمند و دردمندى طبق اصطلاح صوفيه.
- درويش: درويشي: معلوم.
- دعوت: مهمانى عمومي.


همچنین مشاهده کنید