دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

گز، گش، گف


گز نکرده پاره مکن
نظير:
    آب نديده موزه مکش
    ـ اول عمق آب را بپرس بعد تويش شنا کن
ـ بى‌گدار به آب نزن
گزيده مارم و مى‌ترسم از سياه و سفيد٭
رک: ماز گزيده از ريسمان سياه و سفيد مى‌ترسد
٭ عبث نبسته‌ام از روى و موى راه نظر ....................... (وحيد قزوينى)
گزى مطبخ، بِهْ از صد گز طويله
رک: يک گز مطبخ به از صد گز طويله
گشتيم يکصد و شصت هزار درّه، نديديم آدم دو سره!
اين مٍَثَل مأخوذ از حکايت عاميانهٔ زير است:
    در زمان قديم دو دوست همسفر شدند. شبى در بيابان راه خود را گم کردند و چون ديرى از شب گذشته بود و هوا کاملاً تاريک شده بود تصميم گرفتند که شب را در صحرا بخوابند و همين که سپيدهٔ صبح دميد دوباره به راه خودادامه دهند، اما از ترس اينکه در حين خواب غول بيابان بيايد و کف پاى آنها را ليسد خواب به چشمشان نيامد. مدتى فکر کردند که چه بکنند چه نکنند تا را شرّ غول در امان بمانند. عاقبت به اين فکر رسيدند که 'سر و ته' بخوابند و هر يک از آنها پاهاى خود را در پاچهٔ‌شلوار ديگرى فرو ببرد تا اگر غول بيابانى آمد نتواند پاهاى آنها را پيدا کند. به همين شکل خوابيدند. نيمه‌هاى شب غول آمد هر چه گشت نتوانست پاهاى آنها را پيدا کند. خيلى تعجب کرد و با خود گفت: گشتم يکصد و شصت هزار درّه، نديدم آدم دو سره! اين مثل راوقتى به‌کار مى‌برند که با امر نادرى روبه‌رو شوند و يا چيزى عجيب و خارق‌العاده‌اى ببينند
گفت حاجى تاج با طوباى زشت گر توئى طوبى گذاشتم از بهشت!
گفت: حاجى خانه است؟ گفتند: نه گفت: اگر هم بود به چيزى نبود!
گفت: خانهٔ قاضى عروسى است. گفت: به تو چه. گفت: مرا هم دعوت کرده‌اند. گفت: به من چه؟
نظير: به ملاّ نصرالدين گفتند: در فلان خانه سور مى‌دهند. گفت: به من چه؟ گفتند: تو را هم دعوت کرده‌اند. گفت: به شما چه؟
گفت: در سر عقل مى‌باشد، نى‌کلاه (پروين اعتصامى)
گفتم بزن اما نه به اين محکمى (يا: گفتند بزن...)
نظير:
سنّت واجب است اما نه از بيخ!
    ـ تو را تيشه دادم که هيزم‌شِکن ندادم که ديوار مسجد بکَن (سعدى)
گفتم قاتق نانم بشود قاتل جانم شد
گفتم که بشنوى، نگفتم که بفهمى!
گفتند: استاد شاگردان از تو نمى‌ترسند. گفت: من هم از شاگردها نمى‌ترسم!
گفتند برقص امّا نه با اين قر و غمزه!
نظير: گفتند بزن امّا نه به اين محکمى
گفتند: برو کلاه بياور، رفت سر آورد!
رک: تو بگو برو کلاه بياور تا من کلاه را با سر بياورم
گفتند بزن اما نه به اين محکمى!
رک: گفتم بزن اما نه به اين محکمى!
گفتند پيش نيا که مى‌افتى، آن قدر پس رفت که از آن طرف افتاد!
نظير: از لاحول ان طرف افتاده است
گفتند: خربزه مى‌خورى يا هندوانه؟ گفت: هر دو وانه! (عا).
رک: هم خدا را مى‌خواهد هم خرما را
گفتند: خرس تخم مى‌گذارد يا بچّه مى‌کند؟ گفت: از اين دُم بريده هر چه بگوئى برمى‌آيد!
گفتند: عزرائيل بچّه تقسيم مى‌کند. گفتيم: بچّهٔ ما را نبرد بچّه تقسيم کردن پيشکشش!
گفتند: کوهِ دماوند زائيد يک موش از تَهَشْ درآمد!
با آن همه هاى و هوى و ادّعا نتيجه‌اى اندک و ناچيز به‌دست آمد
گفتند: کى آمدى؟ گفت: پس‌فردا گفتند: پس‌فردا که هنوز نيامده است، گفت: من دست پيش مى‌زنم که پس نيفتم!
رک: به يکى گفتند: کى آمدى؟ گفت: پس‌فردا...
گفت: نورى خانه است؟ گفتند: دختر نورى خانه است. گفت: نور على نور!
گفتى باور کردم، اصرار کردى شکّم ور داشت، قسم خوردى فهميدم دروغ است!
گفتيمان، نگفتيمان، زبانم که نسوخت!
نظير:
حرف مرد يکى است، تا حالا مى‌گفتم آرى، حال مى‌گويم نه!
ـ نه مى‌دهم نه حاشا مى‌کنم!


همچنین مشاهده کنید