سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

قسمت اول (۲)


این روزه چو غربال به بیزد جان را    پیدا آرد قراضه‌ی پنهان را
جانی که کند خیره مه تابان را    بی‌پرده شود نور دهد کیوان را
٭٭٭
ای آنکه گرفت شربت از مشرب ما    مستی گردد که روز بیند شب ما
ای آنکه گریخت از در مذهب ما    گوشش بکشد فراق تا ملهب ما
٭٭٭
با عشق روان شد از عدم مرکب ما    روشن ز شراب وصل دائم شب ما
زان می که حرام نیست در مذهب ما    تا صبح عدم خشک نیابی لب ما
٭٭٭
بر رهگذر بلا نهادم دل را    خاص از پی تو پای گشادم دل را
از باد مرا بوی تو آمد امروز    شکرانه‌ی آن به باد دادم دل را
٭٭٭
پرورد به ناز و نعمت آن دوست مرا    بردوخت مرقع از رگ و پوست مرا
تن خرقه و اندر او دل ما صوفی    عالم همه خانقاه و شیخ اوست مرا
٭٭٭
بیگاه شده است لیک مر سیران را    سیری نبود بجز که ادبیران را
چه روز و چه شب چه صبح دلیران را    چه گرگ و چه میش و بره مر شیران را
٭٭٭
تا از تو جدا شده است آغوش مرا    از گریه کسی ندیده خاموش مرا
در جان و دل و دید فراموش نه‌ای    از بهر خدا مکن فراموش مرا
٭٭٭
تا با تو بوم نخسبم از یاریها    تا بی‌تو بوم نخسبم از زاریها
سبحان‌الله که هردو شب بیدارم    توفرق نگر میان بیداریها
٭٭٭
تا چند از این غرور بسیار ترا    تا کی ز خیال هر نمودار ترا
سبحان‌الله که از تو کاری عجب است    تو هیچ نه و این همه پندار ترا
٭٭٭
تا عشق ترا است این شکرخائیها    هر روز تو گوش دار صفرائیها
کارت همه شب شراب پیمائیها    مکر و دغل و خصومت افزائیها
٭٭٭
تا کی باشی ز دور نظاره‌ی ما    ما چاره‌گریم و عشق بیچاره ما
جان کیست کمینه طفل گهواره‌ی ما    دل کیست یکی غریب آواره‌ی ما
٭٭٭
تا نقش خیال دوست با ماست دلا    ما را هم عمر خود تماشاست دلا
وانجا که مراد دل برآرید ای دل    یک خار به از هزار خرماست دلا
٭٭٭
جانا به هلاک بنده مستیز و بیا    رنگی که تو دانی تو برآمیز و بیا
ای مکر در آموخته هرجائی را    یک مکر برای من درانگیز و بیا
٭٭٭
جز عشق نبود هیچ دمساز مرا    نی اول و نی آخر و آغاز مرا
جان میدهد از درونه آواز مرا    کی کاهل راه عشق درباز مرا
٭٭٭
چو نزود نبشته بود حق فرقت ما    از بهر چه بود جنگ و آن وحشت ما
گر بد بودیم رستی از زحمت ما    ور نیک بدیم یاد کن صحبت ما
٭٭٭
خود را به خیل درافکنم مست آنجا    تا بنگرم آن جان جهان هست آنجا
یا پای رساندم به مقصود و مراد    یا سر بدهم همچو دل از دست آنجا
٭٭٭
در جای تو جا نیست بجز آن جان را    در کوه تو کانیست بجو آن کان را
صوفی رونده گر توانی می‌جوی    بیرون تو مجو ز خود بجو تو آن را
٭٭٭
در چشم ببین دو چشم آن مفتون را    نیک بشنو تو نکته‌ی بیچون را
هر خون که نخورده‌ست آن نرگس او    از دیده‌ی من روان ببین آن خون را
٭٭٭
در سر دارم ز می پریشانیها    با قند لب تو شکرافشانیها
ای ساقی پنهان چو پیاپی کردی    رسوا شود این دم همه پنهنیها
٭٭٭
دستان کسی دست زنان کرد مرا    بی‌حشمت و بی‌عقل روان کرد مرا
حاصل دل او دل مرا گردانید    هر شکل که خواست آنچنان کرد مرا
٭٭٭
دل گفت به جان کای خلف هر دو سرا    زین کار که چشم داری از کار و کیا
برخیز که تا پیشترک ما برویم    زان پیش که قاصدی بیاید که بیا
٭٭٭
دود دل ما نشان سوداست دلا    و اندود که از دل است پیداست دلا
هر موج که میزند دل از خون ای دل    آن دل نبود مگر که دریاست دلا
٭٭٭
دیدم در خواب ساقی زیبا را    بر دست گرفته ساغر صهبا را
گفتم به خیالش که غلام اوئی    شاید که به جای خواجه باشی ما را
٭٭٭
زنهار دلا به خود مده ره غم را    مگزین به جهان صحبت نامحرم را
با تره و نانی چو قناعت کردی    چون تره مسنج سبلت عالم را
٭٭٭
طنبور چو تن تن برآرد به نوا    زنجیر در آن شود دل بی‌سر و پا
زیرا که نهان در زهش آواز کسی    میگوید او که جسته همراه بیا
٭٭٭
عاشق شب خلوت از پی پی گم را    بسیار بود که کژ نهد انجم را
زیرا که شب وصال زحمت باشد    از مردم دیده دیده‌ی مردم را
٭٭٭
عاشق همه سال مست و رسوا بادا    دیوانه و شوریده و شیدا بادا
با هشیاری غصه‌ی هرچیز خوریم    چون مست شویم هرچه بادا بادا
٭٭٭
عشق تو بکشت ترکی و تازی را    من بنده‌ی آن شهید و آن غازی را
عشقت میگفت کس ز من جان نبرد    حق گفت دلا رها کن این بازی را
٭٭٭
عشقست طریق و راه پیغمبر ما    ما زاده‌ی عشق و عشق شد مادر ما
ای مادر ما نهفته در چادر ما    پنهان شده از طبیعت کافر ما


همچنین مشاهده کنید