دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

هزار و یک‌شب


روايت کرده‌اند حاکمى بود که هر شب دخترى را به زنى مى‌گرفت و صبحدم او را مى‌کشت و هيچ‌کس هم علت آن را نمى‌دانست. اين حاکم روزى دختر حاکم همسايه را براى خود خواستگارى نمود که با وجود مخالفت همگان با اين وصلت، او به اين کار رضايت داد و همسر حاکم زن‌کش گشت.
شب ازدواج دختر به حاکم گفت: پيش از آنکه مرا بکشى بگذار داستانى برايت تعريف کنم هرگاه که اين داستان به پايان رسيد آن وقت مرا بکش. حاکم موافقت کرد و دختر با شيوائى تمام شروع به قصه‌پردازى کرد و صبحدم داستان را نيمه‌کاره رها کرده به شوهر خود گفت:
و قد ادراک شهرزاد صباح و سکت على کلام المباح
Va god adrak sahrzad sabah va sakato ala kalamel mobah
يعنى: صبح صادق فرا رسيد و شهرزاد از سخن گفتن باز ايستاد.
اين کار همچنان ادامه يافت و همسر حاکم هر شب داستان را نيمه رها مى‌کرد و آخر آن را ناگفته مى‌گذاشت و به حاکم مى‌گفت: (و قد بلغنى ايها الملک).
Va god balaghani Ayyohal malak
يعنى: به من ابلاغ شد اى پادشاه.
به اين ترتيب حاکم از کشتن او چشم‌پوشى مى‌کرد.
و اين داستان‌گوئى دو سال و دويست و شصت و نه روز يعنى هزار و يک‌ شب به ‌طول انجاميد. در اين مدت حاکم نه تنها از کشتن همسرش صرف‌نظر کرد، بلکه از او صاحب فرزندى شد که به او بسيار علاقه داشت. داستان‌هاى دختر همان‌هائى است که کتاب الف ليله و ليله (هزار و يک ‌شب) نام گرفتند.
- هزار و يک ‌شب
- قصه‌هاى مردم خوزستان، ص ۶۱
- گردآورى: پرويز طلائيان‌پور
- راوى: حاج عبدالحسين نادري، ۶۲ ساله، اهواز
- سازمان ميراث فرهنگى کشور، پژوهشکده مردم‌شناسي، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول، ۱۳۸۰


همچنین مشاهده کنید