یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا
ماهبانو و ماهبالو
در روزگار قديم دخترى بود بهنام 'ماهبانو' . نامادرى داشت و يک خواهر ناتنى بدذات و ظالم بهنام 'ماهبالو' . هر وقت براى 'ماهبانو' به خواستگارى مىآمدند، نامادريش او را در تنور وسط حياط مىانداخت و دختر خود 'ماهبالو' را به خواستگار نشان مىداد و در همين موقع هم خروسش روى سرپوش تنور مىايستاد و مىخواند: |
- قوقولى قوقو / ماهبانو در تنور / ماهبانو بيرون. |
خواستگارها تعجب مىکردند و با خود مىگفتند: 'اين خروس چه مىگويد؟' چيزى سر درنمىآوردند و 'ماهبالو' را قبول نمىکردند و مىرفتند. |
اين بود، تا اينکه پيرزن دلالهٔ زرنگى که براى نشان گرفتن دخترها هميشه به خانهها سرمىزد، راه کج کرد و به خانهٔ نامادرى 'ماهبانو' رفت. نامادرى 'ماهبالو' را به او نشان داد و خروس روى سرپوش تنور ايستاد و خواند: |
- قوقولى قوقو / ماهبانو در تنور / ماهبانو بيرون. |
پيرزن دلاله گوش تيز کرد و فهميد که خروس چه مىگويد. و بهمحض اينکه نامادرى رفت تا قليانى چاق کند، پريد و سرپوش از تنور برداشت. با تعجب دختر زيبائى را در تنور ديد و پرسيد: |
- چرا تو تنور رفتي؟ |
ماهبانو جواب داد: |
- هر وقت که به خانهمان خواستگار مىآيد، نامادريم مرا اينجا مىاندازد و دختر خودش، ماهبالو را نشان مىدهد. |
پيرزن دلاله دوباره سرپوش را روى تنور گذاشت. قليانش را کشيد، و چيزى نگفت. از خانه بيرون زد و يکراست نزد پسر حاکم رفت و به او خبر داد: |
- اگر همسر مىخواهى دختر زيباروئى را سراغ دارم که صورتش مثل پنجهٔ آفتاب است. پسر حاکم که اين همه تعريف را شنيد پرسيد: |
- کجاست؟ کجاست؟ برو خواستگاري، منم با سپاهيانم پشت سرت مىآيم! |
پيرزن دلاله برگشت، و موضوع خواستگارى را در ميان گذاشت. نامادري، ماهبالو را لباس تميزى پوشاند و نشان داد و خروس هم خواند: |
- قوقولى قوقو / ماهبانو در تنور / ماهبالو بيرون. |
پيرزن دلاله که از کار نامادرى آگاه بود گفت: |
- اين دختر، نه. تو، در تنور را باز کن. |
نامادرى برآشفت و جواب داد: |
- با تنورم چه کار داري؟ سرش را هم برنمىدارم! |
پيرزن گفت: |
- سرپوش را بردار. |
- برنمىدارم. |
و سرانجام که به قيل و قال کشيد و ديگر چيزى به پريدن بر سر و روى هم نمانده بود که پسر حاکم با دار و دسته و سپاهيان سررسيدند. دستور داد سرپوش تنور را بردارند. چنين کردند و ماهبانوى از داخل تنور سر راست کرد و بيرون آمد. پسر حاکم تا 'ماهبانو' را ديد گفت: |
- دنبال چنين دخترى بودم. |
نامادرى از ترس حرفى نزد و راضى شد که 'ماهبانو' را به پسر حاکم بدهد. 'ماهبانو' هم از عروسى با پسر حاکم خوشحال و خندان شد و پيرزن دلاله مرحبا گفت و به نامادرى صد لعنت. |
- ماهبانو و ماهبالو |
- افسانههاى شمال ـ ص ۲۱۵ |
- گردآوردنده: سيد حسن ميرکاظمي |
- انتشارات روزبهان، چاپ اول ۱۳۷۲ |
- بهنقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد سيزدهم ـ على اشرف درويشان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲ |
همچنین مشاهده کنید
- علی کچل
- قلعهٔ هفت در
- موسی و عابد و لوطی
- شاه عباس ۵ (۲)
- شیرزاد یا ببر و پیرزن
- خسیس
- بازرگان و قاضی و بهلول
- حکایت از بین بردن نسل دختر
- سه زن مکار(۲)
- شاهزاده ابراهیم و فتنهٔ خونریز
- داستان داد و بیداد (۳)
- دخترک خردمند
- لاکپشت و دوستانش
- قصهٔ باباخارکن
- میراث سه برادر
- گلمحمد
- شاه عباس و پینهدوز
- عقاب غولپیکر
- ملکجمشید و چهلگیسو بانو یا قصهٔ چین و ماچین
- ملکخسرو
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
حسین امیرعبداللهیان سازمان همکاری اسلامی بنگلادش دولت انتخابات گامبیا حجاب مجلس شورای اسلامی جنگ دولت سیزدهم مجلس افغانستان
تهران سیل شهرداری تهران هواشناسی بارندگی سازمان هواشناسی باران یسنا فضای مجازی آتش سوزی هلال احمر سامانه بارشی
سلامت یارانه هوش مصنوعی خودرو قیمت خودرو قیمت دلار تورم قیمت طلا مسکن دلار بازار خودرو بانک مرکزی
تلویزیون دفاع مقدس صدا و سیما مهران غفوریان موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
اینترنت
غزه رژیم صهیونیستی فلسطین جنگ غزه روسیه آمریکا ترکیه امیرعبداللهیان اوکراین انگلیس نوار غزه ایالات متحده آمریکا
فوتبال پرسپولیس رئال مادرید استقلال سپاهان لیگ برتر باشگاه پرسپولیس بازی بارسلونا باشگاه استقلال علی خطیر جواد نکونام
اینستاگرام اپل ناسا عکاسی تبلیغات گوگل کولر
کبد چرب