شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

گفتار اندر داستان فرود سیاوش (۶)


بدست دگر زنگه‌ی شاوران    برو انجمن گشته کنداوران
گوی چون درختی بران تخت عاج    بدیدار ماه و ببالای ساج
سیاوش بد خفته بر تخت زر    ابا جوشن و تیغ و گرز و کمر
برو زار بگریست گودرز و گیو    بزرگان چو گرگین و بهرام نیو
رخ طوس شد پر ز خون جگر    ز درد فرود و ز درد پسر
که تندی پشیمانی آردت بار    تو در بوستان تخم تندی مکار
چنین گفت گودرز با طوس و گیو    همان نامداران و گردان نیو
که تندی نه کار سپهبد بود    سپهبد که تندی کند بد بود
جوانی بدین سان ز تخم کیان    بدین فر و این برز و یال و میان
بدادی بتیزی و تندی بباد    زرسپ آن سپهدار نوذرنژاد
ز تیزی گرفتار شد ریونیز    نبود از بد بخت ما مانده چیز
هنر بی‌خرد در دل مرد تند    چو تیغی که گردد ز زنگار کند
چو چندین بگفتند آب از دو چشم    ببارید و آمد ز تندی بخشم
چنین پاسخ آورد کز بخت بد    بسی رنج وسختی بمردم رسد
بفرمود تا دخمه‌ی شاهوار    بکردند بر تیغ آن کوهسار
نهادند زیراندرش تخت زر    بدیبای زربفت و زرین کمر
تن شاهوارش بیاراستند    گل و مشک و کافور و می خواستند
سرش را بکافور کردند خشک    رخش را بعطر و گلاب و بمشک
نهادند بر تخت و گشتند باز    شد آن شیردل شاه گردن‌فراز
زراسپ سرافراز با ریونیز    نهادند در پهلوی شاه نیز
سپهبد بران ریش کافورگون    ببارید از دیدگان جوی خون
چنینست هرچند مانیم دیر    نه پیل سرافراز ماند نه شیر
دل سنگ و سندان بترسد ز مرگ    رهایی نیابد ازو بار و برگ
سه روزش درنگ آمد اندر چرم    چهارم برآمد ز شیپور دم
سپه برگرفت و بزد نای و کوس    زمین کوه تا کوه گشت آبنوس
هرآنکس که دیدی ز توران سپاه    بکشتی تنش را فگندی براه
همه مرزها کرد بی‌تار و پود    همی رفت پیروز تا کاسه‌رود
بدان مرز لشکر فرود آورید    زمین گشت زان خیمه‌ها ناپدید
خبر شد بترکان کز ایران سپاه    سوس کاسه رود اندر آمد براه
ز تران بیامد دلیری جوان    پلاشان بیداردل پهلوان
بیامد که لشکر همی بنگرد    درفش سران را همی بشمرد
بلشکرگه اندر یکی کوه بود    بلند و بیکسو ز انبوه بود
نشسته برو گیو و بیژن بهم    همی رفت هرگونه از بیش و کم
درفش پلاشان ز توران سپاه    بدیدار ایشان برآمد ز راه
چو از دور گیو دلاور بدید    بزد دست و تیغ از میان برکشید
چنین گفت کامد پلاشان شیر    یکی نامداری سواری دلیر
شوم گر سرش را ببرم ز تن    گرش بسته آرم بدین انجمن
بدو گفت بیژن که گر شهریار    مرا داد خلعت بدین کارزار
بفرمان مرا بست باید کمر    برزم پلاشان پرخاشخر
به بیژن چنین گفت گیو دلیر    که مشتاب در چنگ این نره شیر
نباید که با او نتابی بجنگ    کنی روز بر من برین جنگ تنگ
پلاشان چو شیر است در مرغزار    جز از مرد جنگی نجوید شکار
بدو گفت بیژن مرا زین سخن    به پیش جهاندار ننگی مکن
سلیح سیاوش مرا ده بجنگ    پس آنگه نگه کن شکار پلنگ
بدو داد گیو دلیر آن زره    همی بست بیژن زره را گره
یکی باره‌ی تیزرو برنشست    بهامون خرامید نیزه بدست
پلاشان یکی آهو افگنده بود    کبابش بر آتش پراگنده بود
همی خورد و اسپش چران و چمان    پلاشان نشسته به بازو کمان
چو اسپش ز دور اسپ بیژن بدید    خروشی برآورد و اندر دمید
پلاشان بدانست کامد سوار    بیامد بسیچیده‌ی کارزار
یکی بانگ برزد به بیژن بلند    منم گفت شیراوژن و و دیوبند
بگو آشکارا که نام تو چیست    که اختر همی بر تو خواهد گریست
دلاور بدو گفت من بیژنم    برزم اندرون پیل و رویین‌تنم
نیا شیر جنگی پدر گیو گرد    هم اکنون ببینی ز من دستبرد
بروز بلا در دم کارزار    تو بر کوه چون گرگ مردار خواه
همی دود و خاکستر و خون خوری    گه آمد که لشکر بهامون بری
پلاشان بپاسخ نکرد ایچ یاد    برانگیخت آن پیل‌تن را چو باد
سواران بنیزه برآویختند    یکی گرد تیره برانگیختند
سنانهای نیزه بهم برشکست    یلان سوی شمشیر بردند دست
بزخم اندرون تیغ شد لخت لخت    ببودند لرزان چو شاخ درخت
بب اندرون غرقه شد بارگی    سرانشان غمی گشت یکبارگی
عمود گران برکشیدند باز    دو شیر سرافراز و دو رزمساز
چنین تا برآورد بیژن خروش    عمودگران برنهاده بدوش
بزد بر میان پلاشان گرد    همه مهره‌ی پشت بشکست خرد
ز بالای اسپ اندر آمد تنش    نگون شد بر و مغفر و جوشنش
فرود آمد از باره بیژن چو گرد    سر مرد جنگی ز تن دور کرد
سلیح و سر و اسپ آن نامجوی    بیاورد و سوی پدر کرد روی
دل گیو بد زان سخن پر ز درد    که چون گردد آن باد روز نبرد
خروشان و جوشان بدان دیده‌گاه    که تا گرد بیژن کی آید ز راه
همی آمد از راه پور جوان    سر و جوشن و اسپ آن پهلوان
بیاورد و بنهاد پیش پدر    بدو گفت پیروز باش ای پسر
برفتند با شادمانی ز جای    نهادند سر سوی پرده‌سرای
بیاورد پیش سپهبد سرش    همان اسپ با جوشن و مغفرش
چنان شاد شد زان سخن پهلوان    که گفتی برافشاند خواهد روان
بدو گفت کای پور پشت سپاه    سر نامداران و دیهیم شاه
همیشه بزی شاد و برترمنش    ز تو دور بادا بد بدکنش
ازان پس خبر شد بافراسیاب    که شد مرز توران چو دریای آب
سوی کاسه‌رود اندر آمد سپاه    زمین شد ز کین سیاوش سیاه
سپهبد به پیران سالار گفت    که خسرو سخن برگشاد از نهفت
مگر کین سخن را پذیره شویم    همه با درفش و تبیره شویم
وگرنه ز ایران بیاید سپاه    نه خورشید بینیم روشن نه ماه
برو لشکر آور ز هر سو فراز    سخنها نباید که گردد دراز
وزین رو برآمد یکی تندباد    که کس را ز ایران نبد رزم یاد
یکی ابر تند اندر آمد چو گرد    ز سرما همی لب بدندان فسرد
سراپرده و خیمه‌ها گشت یخ    کشید از بر کوه بر برف نخ
بیک هفته کس روی هامون ندید    همه کشور از برف شد ناپدید
خور و خواب و آرامگه تنگ شد    تو گفتی که روی زمین سنگ شد
کسی را نبد یاد روز نبرد    همی اسپ جنگی بکشت و بخورد
تبه شد بسی مردم و چارپای    یکی را نبد چنگ و بازو بجای
بهشتم برآمد بلند آفتاب    جهان شد سراسر چو دریای آب
سپهبد سپه را همی گرد کرد    سخن رفت چندی ز روز نبرد
که ایدر سپه شد ز تنگی تباه    سزد گر برانیم ازین رزمگاه
مبادا برین بوم و برها درود    کلات و سپدکوه گر کاسه رود
ز گردان سرافراز بهرام گفت    که این از سپهبد نشاید نهفت
تو ما را بگفتار خامش کنی    همی رزم پور سیاوش کنی
مکن کژ ابر خیره بر کار راست    بیک جان نگه کن که چندین بکاست
هنوز از بدی تا چه آیدت پیش    به چرم اندر است این زمان گاومیش
سپهبد چنین گفت کاذرگشسپ    نبد نامورتر ز جنگی زرسپ
بلشکر نگه کن که چون ریونیز    که بینی بمردی و دیدار نیز
نه بر بی‌گنه کشته آمد فرود    نوشته چنین بود بود آنچ بود
مرا جام ازو پر می و شیر بود    جوان را ز بالا سخن تیر بود
کنون از گذشته نیاریم یاد    به بیداد شد کشته او گر بداد
چو خلعت ستد گیو گودرز ز شاه    که آن کوه هیزم بسوزد براه
کنونست هنگام آن سوختن    به آتش سپهری برافروختن
گشاده شود راه لشکر مگر    بباشد سپه را بروبر گذر
بدو گفت گیو این سخن رنج نیست    وگر هست هم رنج بی‌گنج نیست
غمی گشت بیژن بدین داستان    نباشم بدین گفت همداستان
مرا با جوانی نباید نشست    بپیری کمر بر میان تو بست
برنج و بسختی بپروردیم    بگفتار هرگز نیازردیم
مرا برد باید بدین کار دست    نشاید تو با رنج و من با نشست
بدو گفت گیو آنک من ساختم    بدین کار گردن برافراختم
کنون ای پسر گاه آرایشست    نه هنگام پیری و بخشایشست


همچنین مشاهده کنید