جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

گفتار پیری مستغنی


گفت مردی مرد را از اهل راز    پرده شد از عالم اسرار باز
هاتفی در حال گفت ای پیر زود    هرچه می‌خواهی به خواه و گیر زود
پیر گفتا من بدیدم کانبیا    مبتلا بودند دایم در بلا
هر کجا رنج و بلایی بیش بود    انبیا را آن همه در پیش بود
انبیا را چون بلا آمد نصیب    کی رسد راحت بدین پیر غریب
من نه عزت خواهم و نه خواریی    کاش در عجز خودم بگذاریی
چون نصیب مهتران در دست و رنج    کهتران را کی تواند بود گنج
انبیا بودند سر غوغای کار    من ندارم تاب، دست از من بدار
هرچ گفتم از میان خود چه سود    تا ترا کاری نیفتد زان چه سود
گرچه در بحر خطر افتاده‌ای    همچو کبکی بال و پرافتاده‌ای
از نهنگ و قعر اگر آگاهیی    کی سلوک این چنین ره خواهیی
اول از پندار مانی بی‌قرار    چون درافتی جان کی آری با کنار


همچنین مشاهده کنید