جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

حکایت مردی که صورت افلاک بر تخته‌ی خاک میکشید


دیده باشی کان حکیم بی خرد    تخته‌ای خاک آورد در پیش خود
پس کند آن تخته پر نقش و نگار    ثابت و سیاره آرد آشکار
هم فلک آرد پدید و هم زمین    گه بر آن حکمی کند گاهی برین
هم نجوم و هم برون آرد پدید    هم افول و هم عروج آرد پدید
هم نحوست، هم سعادت برکشد    خانه‌ی موت و ولادت برکشد
چون حساب نحس کرد و سعد از آن    گوشه‌ی آن تخته گیرد بعد از آن
برفشاند، گویی آن هرگز نبود    آن همه نقش و نشان هرگز نبود
صورت این عالم پر پیچ پیچ    هست همچون صورت آن تخته هیچ
تو نیاری تاب این، کنجی گزین    گرد این کم گرد و در کنجی نشین
جمله‌ی مردان زنان اینجا شدند    از دو عالم بی‌نشان اینجا شدند
چون نداری طاقت این راه تو    گر همه کوهی نسنجی کاه تو


همچنین مشاهده کنید