دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

ملال محبت


گاهی گر از ملال محبت برانمت    دوری چنان مکن که به شیون برانمت
چون آه من به راه کدورت مرو که اشک    پیک شفاعتی است که از پی دوانمت
تو گوهر سرشکی و دردانه‌ی صفا    مژگان فشانمت که به دامن نشانمت
سرو بلند من که به دادم نمی‌رسی    دستم اگر رسد به خدا می‌رسانمت
پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من    تن نیستی که جان دهم و وارهانمت
ماتم سرای عشق به آتش چه می‌کشی    فردا به خاک سوختگان می‌کشانمت
تو ترک آبخورد محبت نمی‌کنی    اینقدر بی‌حقوق هم ای دل ندانمت
ای غنچه‌ی گلی که لب از خنده بسته‌ای    بازآ که چون صبا به دمی بشکفانمت
یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب    تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت
چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب    دارم غزال چشم سیه می‌چرانمت
لبخند کن معاوضه با جان شهریار    تا من به شوق این دهم و آن ستانمت


همچنین مشاهده کنید