دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

خزان جاودانی


مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد    تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد
نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها    که وصال هم بلای شب انتظار دارد
تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی    که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد
نه به خود گرفته خسرو پی آهوان ار من    که کمند زلف شیرین هوش شکار دارد
مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن    که هنوز وصله‌ی دل دو سه بخیه کار دارد
دل چون شکسته سازم ز گذشته‌های شیرین    چه ترانه‌های‌ه محزون که به یادگار دارد
غم روزگار گو رو، پی کار خود که ما را    غم یار بی‌خیال غم روزگار دارد
گل آرزوی من بین که خزان جاودانیست    چه غم از خزان آن گل که ز پی بهار دارد
دل چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن    نه همه تنور سوز دل شهریار دارد


همچنین مشاهده کنید