چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


دماغ نشانه شخصیت است


دماغ نشانه شخصیت است
کتاب «همه نوع تعمیرات دماغ پذیرفته می شود» مجموعه داستانی است شامل ۱۲ داستان کوتاه. آن گونه که از اسم مجموعه برمی آید بیشتر داستان ها دارای درونمایه طنز هستند و بارزترین ویژگی این مجموعه که به قول نویسنده اش «از یک نوجوان تا یک مرد ۹۰ساله هم می تواند بخواند»ش طنز تلخی است که در داستان ها جریان دارد و نقالی های نویسنده فرصت و مجالی هرچند اندک می دهد به خواننده برای دقت در موضوعاتی که به دلیل روزمره شدن، یا فراموش شده اند،یا به چشم نمی آیند و این شوخی ها بعضاً خواننده را به فضای تلخ واقعیت های زمانه و جامعه رهنمون می شود.
اسم مجموعه از داستانی به همین نام انتخاب شده؛ داستانی که انگار پیش از این در روزنامه شرق منتشر شده است. داستان کوتاه «همه نوع تعمیرات دماغ پذیرفته می شود» که اولین داستان کتاب هم هست، روایت مضحکی است از نگاه خاص «دکتر قاف» به زندگی و آدم ها. «دکتر قاف» در پارک یا جاهای دیگر اول به دماغ آدم ها نگاه می کند و خلاصه آدم ها را بر اساس دماغ شان می سنجد. دماغ در نظر «دکتر قاف» همیشه حرف اول را می زند و نشانه شخصیت آدم ها است. «دکتر قاف» اعتقادات فلسفی و تاریخی خاص خودش را دارد؛ چه در مورد دماغ «کلئوپاترا» باشد و چه در مورد نظرات فلسفی «نیچه» که «نخستین کسی بود که بو کشید و بوی دروغ را حس کرد» و نبوغش در دماغش بود. هر چند داستان بانمک است اما نویسنده تنها به بیان اعتقادات «دکتر قاف» در مورد دماغ بسنده کرده و اینکه این موضوع چه اثری در زندگی یا در رابطه هایش داشته است، مشخص نمی شود و طرح گسترده نمی شود گواینکه این روایت طنزآلود و نوع نگاه نویسنده مایه این را دارد که پردازش شود. یکی دو داستان دیگر هم در مجموعه هستند که پردازش خوبی ندارند و در مقام یک داستان کوتاه چیزی کم دارند مثل داستان «جناب سیب منتظر نیوتن بود» که بیشتر به کار همان نوجوانان می آید تا مردان ۹۰ ساله یا داستان «ویلبر رایت پاشکسته» که کم و بیش کیفیت مشابهی دارد. در این داستان ما سه چهار انشای «زلفی» را می خوانیم درباره موضوعات مختلفی از قبیل «در آینده چه شغلی را انتخاب خواهید کرد؟» یا «هواپیما چگونه ساخته شد؟» و... انشاهایی که «زلفی» نوشته و خواننده آنها را می خواند بیشتر جنبه شوخی و طنز دارند و در انتها چیزی گیر خواننده نمی آید. داستان نه پیچیدگی خاصی دارد و نه قرار است موضوع مهمی را مطرح کند و... بعید هم هست بدترین شاگرد یک مدرسه این گونه که «زلفی» انشا می نویسد، انشایی بنویسد؛ «آقا جاتون خالی آقا، تابستان ما رفته بودیم بندر خودمون. همش توی آب بودیم آقا. یه آب تنی کردیم آقا که چسبید. چه کیفی می داد، شلپ و شلوپی راه انداخته بودیم که نگو...»
انگار بیشتر دغدغه نویسنده در این داستان طناز بودن و بانمک شدن متن بوده است تا نوشتن داستانی با کیفیت روایی درست و حساب شده. هر چند در کل کتاب و به خصوص در این داستان خاص یعنی «ویلبر رایت پاشکسته» بی پیرایگی و سادگی جملات چنان است که به مذاق خواننده خوش می آید.
«نقی سلیمانی» در چهار پنج داستان کتاب نشان داده است وقتی پایش بیفتد می تواند داستانی بنویسد که مو لای درز روایتش و چارچوبش نرود. داستانی مثل «گلدان پشت پنجره» و مخصوصاً «پîپًه» از آن جمله اند. در این میان داستان «پپه» محشر است و کم و بیش خواننده را به یاد داستان های «رسول پرویزی» و «شلوارهای وصله دار»ش می اندازد. «پîپًه» روایت دوستی کوتاه مدت راوی داستان با پسرکی ژنده پوش به نام رضا است. رضا انگار دستش کج است و وقتی می خواهد اناری را از میوه فروشی بلند کند با راوی دوست می شود. هر دو نوجوان هستند و بچه سال و از سر اتفاق با هم همراه می شوند و سوار اتوبوسی می شوند که به شابدالعظیم می رود. در راه دو پسر کلی با هم جی جی باجی می شوند و هر دو سفره دل شان را پیش هم وا می کنند و از زندگی شان می گویند. رضا از خانواده یی که ندارد، می گوید و از گذشته یی که انگار در رویاهایش آن را ساخته است و هیچ نشانی از واقعیت در آن نیست.
«بابام معتاد است. نمی دانم کجاست. الان باید گوشه یک خرابه یی ولو باشد. مادرم هم زیاد یادم نیست. چند سال پیش افتاد مرد...» (ص۶۲)
رضا از ماجرای یکی از اناردزدی هایش برای راوی تعریف می کند و «یک طوری از انار حرف می زند که انگار طلای سرخ است»، و از گیر افتادنش و کتک خوردنش به خاطر انار. آرزوی رضا این است که کبوترهای شابدالعظیم را ببیند و زمین مرمرش را بو کند و راوی دلش نمی آید به او بگوید شابدالعظیم اصلاً کفتر ندارد.
وقتی دو پسر به مقصد می رسند و زیارت شان را می کنند حادثه یی پیش می آید که همه چیز را تغییر می دهد. جیب یکی از زوار را می زنند و راوی شکش می برد به رضا و او را لو می دهد که انگار بی گناه است. داستان وقتی پاسبان با دستبند رضا را می برد، تمام می شود. قصه، قصه تلخی است. کل ماجرا به نظر مضحک می آید اما به شدت واقعی به نظر می رسد. واقعیت تلخ اجتماعی و شوربختی رضا، خواننده را به راستی متاثر می کند.
«گلدان پشت پنجره» و «وقتی ماه ریفی از خربزه بود» هم از داستان های بسیار خوب مجموعه هستند. نگاهی که «نقی سلیمانی» به جهان پیرامونش دارد اگرچه طناز است اما رگه هایی از سیاهی هم در آن هست. نویسنده در کتابش بیشتر به آدم های سر به تویی نگاه کرده است که قدرت تبرئه کردن خود را در جامعه شان ندارند و با خاطره ها و تجربیاتی زندگی می کنند که از درون آنها را ویران می کند.
کلاً نگاهی که در مجموعه داستان طنز «همه نوع تعمیرات دماغ پذیرفته می شود» به دنیا می شود اگرچه جدید و بدیع نیست اما به سبب صمیمیت نویسنده با خواننده اش به دل می نشیند.
«همه نوع تعمیرات دماغ پذیرفته می شود» را «انتشارات نیلوفر» منتشر کرده است.
علی چنگیزی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید