دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


شبه مدرنیسم و دولت مطلقه


شبه مدرنیسم و دولت مطلقه
اگرچه ظهور و سقوط سلطنت پهلوی اول در جامعه ایران آن روز، خوش یمن و مبارک بود و مردم را در ابتدا از بی نظمی و آشوب برآمده از مشروطه و سپس از دیکتاتوری مطلقه رضاشاه نجات داد اما رفتارهای پنهان و آشکار حاکمیت شانزده ساله رضاشاه به یکی از رازآلودترین دوره پادشاهی در ایران مبدل شده است.
در میان صدها کتابی که پیرامون پهلوی اول منتشر شد، کمتر اثری است که این رازها را برملا کرده باشد. هر کدام به یک وجه از آن ظریف شده اند و به ابعاد آن پرداخته اند اما کلیت تاریخ پهلوی همچنان پوشیده مانده است.
با این حال تاریخ ایران در این دو دهه بسیاری از جنبه های ویژه خود را دارد. می توان پرسید نقش شخص رضاشاه در شکل گیری ایران آغاز پهلوی تا چه اندازه موثر بوده است؟ سهم ویژه او و تاثیر منش و شخصیت او، تجربیاتی که با خود داشت، شیوه ای که با آن رژیم خود را ساخت و مردمی که خود را در محاصره ایشان می دیدند چه بود؟ آیا گزینه های دیگر نظری و عملی در اختیار او بود؟
و اگر بود در چه مرحله ای قرار داشت؟ ماهیت خواسته او چه بود؟ چه سازوکارهایی او را به قدرت رساندند و او چگونه توانست تسلط رژیم خود را در چنین سرزمین پهناور و گوناگون و کج خو و گاه تندخو حفظ و تقویت کند؟
چرا بسیاری از اصلاحات او در آغاز غالباً مورد تایید مشروطه خواهان و ملی گرایان قرار داشت، سرانجام با مخالفت شدید آنها روبه رو شد؟ سقوط مصیبت بار قدرت او را در سال ۱۳۲۰ چگونه می توان توضیح داد؟ خانم استفانی کرونین در کتاب «رضاشاه و شکل گیری ایران نوین» با انتشار مجموعه مقالاتی در همایش مدرسه مطالعات شرق شناسی دانشگاه لندن (۱۹۹۹) چنین کوشش و پرسشی را به فرجام رسانده است.
دست کم به پاره ای از گزاره ها پاسخ های راهگشایی داده است. کاوه بیات، مهرزاد بروجردی، هوشنگ شهابی، استفانی کرونین، همایون کاتوزیان، شیرین مهدوی، افشین مرعشی، دانسا مارتین، رودی مارتی، یاسمین رستم کلایی، ریچارد تاپر و مایکل زیرینسکی مورخین و محققینی بودند که در این همایش به ارائه نقطه نظرات خود پیرامون چگونگی حاکمیت رضاشاه پرداختند.
اهمیت و قوت کتاب به سلسله مقالاتی است که به جهت مستندات تاریخی و تحلیل های برآمده از آن عمدتاً در برابر همدیگر قرار دارند، چه آنکه نویسنده - استفانی کرونین - در این کتاب هیچ کوششی به عمل نیاورده تا دیدگاه های مطروحی را با هم هماهنگ سازد. بر عکس مقالات دقیقاً بدان منظور انتخاب شده اند تا گوناگونی و پیچیدگی برداشت های پژوهندگان معاصر را به نمایش بگذارد.
حکومت ها و صاحبان قدرت در تاریخ معاصر ایران از حیث تحریفات تاریخی مبرا نیستند. اما آنچه که در دوران حیات و پس از مرگشان نسبت به آنان رواج یافته، به تقریب قضاوت های واحدی از آنان انجام گرفته است. داوری هایی که جامعه ایران از ناصرالدین شاه، محمدعلی شاه، امیرکبیر، دکتر محمد مصدق، قائم مقام فراهانی، میرزا آقاخان نوری، قوام السلطنه، علی امینی، امیر عباس هویدا و بالاخره آخرین پادشاه ایران به عمل آورده چندان از یکدیگر متفاوت نبوده است. اما کمتر سیاستمداری با درجه اهمیت رضاشاه در ایران به حاکمیت رسیده است که نوع حکومت و رفتار او با زیردستان و حتی همگنانش شبهات بسیاری ایجاد کرده باشد.
از یک سو نمی توان سلسله اصلاحاتی که وی مسبب آن بود را به دیده اغماض نگریست، از سوی دیگر اختناق و استبداد مطلقه ای که وی در جامعه ایران سال های دهه اول قرن حاکم کرد که منجر به قلع و قمع روحانیون و روشنفکران شد سلسله اقدامات اصلاحی او را محو و کدر کرد. سلسله اقدامات اصلاحی او که یک رفرم اجتماعی و سیاسی محسوب می شد تا آن زمان یکی از شگفت انگیزترین تحولاتی بود که جامعه ایران تجربه می کرد.
نخستین و بنیادی ترین وظیفه ای که از سوی دولت در دوره پهلوی یکم انجام گرفت تاسیس ارتشی نوین براساس خدمت نظام همگانی و اجباری بود. اقدامات بسیار دیگری در راستای ایجاد تمرکز و تجدد در پی آن انجام شد. رژیم جدید نظام مالیاتی ایران را سامان داد و از این طریق بر درآمدهای دولت افزود، نظام بانکداری و گمرکی را اصلاح کرد و به بسیج منابع برای تحقق طرح های مهم عام المنفعه پرداخت که از جمله این طرح ها می توان به برنامه های خرید کلان اسلحه، جاده سازی و احداث راه آهن سراسری کشور اشاره کرد.
افزون بر ارتش، ستون دیگر نظم جدید دیوان سالاری مدنی بود که توسعه و تجدد سازمان یافت، ضمن آنکه سازمان اداری کشور با سلسله مراتب رسمی به شدت کنترل شده توسط وزارت کشور کاملاً شکل تمرکز یافته گرفت. نظام قضایی نیز در متن وزارت جدید دادگستری غیرمذهبی و متمرکز گردید و مجموعه قوانین بازرگانی در ۱۳۰۵ و قوانین مدنی در ۱۳۰۷ تهیه و به تصویب رسید. نفوذ بیگانه کاهش یافت و گروه های عشایر خودمختار و در واقع خودسر و صاحب قدرت ایالتی زیر سلطه دولت قرار گرفتند.
استفانی کرونین اگرچه اقدامات اصلاحی شاه را در ابتدای کتاب یک به یک بر می شمارد اما این رویکرد باعث نمی شود که او را از همه فعالیت های مخربش مبرا سازد. «در واقع ارتش جدید تا اندازه ای از همان کاستی ها و عیوبی رنج می برد که ارتش های قاجار بدان مبتلا بودند و فساد و اختلاس و انواع سوءاستفاده های مالی در آن کم نبودند» (کرونین، ص۹۷)
«.... در سال های حکومت رضاشاه مرتباً از هر جایی توطئه و به خصوص توطئه قتل شاه کشف می شد. این توطئه ها غالباً خیالی بودند.» (کرونین، ص۹۵)
در مواجهه با کرونین، مهرزاد بروجردی پژوهشگر نوجوی ایرانی و دانشیار علوم سیاسی دانشگاه سیراکیوز معتقد به اهمیت تغییرات این سال ها در پیدایش طبقه روشنفکران و طبقه تحصیلکردگان و روشنفکران غیرمذهبی است و سیاست های رضاشاه را باعث تغییر شکل اندیشه اجتماعی در ایران می داند. او سراسر دوره رضاشاه را در می نوردد و به ارزیابی تاثیر گسترده سیاست غیرمذهبی کردن بر حیات فکری ایران می پردازد و بر کسانی که گمان می کنند ایران در این دوره فعالیت فکری و فرهنگی ناچیزی داشته خرده می گیرد و می گوید به رغم استفاده دولت از سانسور و سرکوب، ایرانیان در این دوره از رشد شکوفایی فکری بالای برخوردار شده اند.
او به رابطه نزدیک بسیاری از روشنفکران با رژیم رضاشاه اشاره می کند و متذکر می شود که ادبیات این دوره نمایانگر علاقه تازه ای به نقد اجتماعی و موضوعات غیرمذهبی است و بر اهمیت ورود نوآوری های فنی مانند سینما و رادیو تاکید می ورزد.
بحث برانگیزتر از همه این که عقیده دارد حتی سرکوب فزاینده رضاشاه به کلی برای ایران زیانمند و مصیبت بار نبود، زیرا با افزایش فشار سیاسی دولت بسیاری از روشنفکران برآن شدند تا به پژوهش های تاریخی، ادبی و شناخت فرهنگ عامه روی آورند و سیل آثار ارزشمند و دقیق و موشکافانه در جامعه پدید آمد. «اگر روشنفکران عصر قاجار روی هم رفته روشنفکرانی ناراضی بودند، دوره رضاشاه را شاید بتوان بحق دوره رجال روشنفکر نامید، زیرا شمار زیادی از روشنفکران به مقام های بلند سیاسی رسیدند. گرچه وسوسه مقام در آنها بی تاثیر نبود، اما مشارکت آنان در حکومت را صرفاً معلول جاه طلبی شغلی پنداشتن، قضاوتی ناپخته است.
راست آن است که بسیاری از این روشنفکران همانند محمود افشار، ملک الشعرای بهار، علی دشتی، علی اکبر داور، عباس اقبال آشتیانی، سلیمان میرزا اسکندری، قاسم غنی و ذکاء الملک فروغی، مهدیقلی هدایت، علی اصغر حکمت، احمد کسروی، احمد متین دفتری، سیدفخرالدین شادمان، حسن پیرنیا (مشیرالدوله)، علی اکبر سیاسی، عیسی صدیق و سیدحسن تقی زاده به این سخن حکیمانه افلاطون باور داشتند که: اگر روشن اندیشان از شرکت در حکومت خودداری ورزند، ناشایستگان مواضع قدرت را در اختیار خواهند گرفت.
به عبارت دیگر، این روشنفکران و عده ای دیگر از افراد نسل آنان - تا حدی که به آرمان هایی نظیر مشروطه خواهی، ناسیونالیسم و سکولاریسم پایبند بودند- باور داشتند که بهترین راه برای بهبود وضع اکثر هم میهنان ایشان برنامه ریزی و اجرای سیاست های عمومی مترقی است. (بروجردی، ص۲۲۷)
همایون کاتوزیان عضو دانشکده مطالعات شرقی دانشگاه آکسفورد ثقل بحث خود را به مشروعیت سیاسی و پایگاه اجتماعی رضاشاه معطوف داشته است و با بهره گیری از عبارت آلکسی توکوویل که می گوید «حتی وقتی انقلابی، بسیاری از شکل های جامعه را تغییر بدهد، ساختارهای اساسی آن دست نخورده باقی می مانند.
شاید این سخنی گزافه باشد، اما راست است که عادات کهن بسیار جان سخت هستند» به جنبه های ماهیتی حاکمیت رضاشاه و جامعه ایرانی می پردازد و به تحلیل این گزاره به عنوان الگویی که در سراسر تاریخ ایران صادق است اشاره می کند که «سرعت تبدیل آشوب و سرکشی به اطاعت و فرمانبرداری است». و به تشریح آن می پردازد که «یکی از جنبه های جامعه استبدادی ایران این بوده که نظام های خودکامه که روزی جاودانه می نمودند ممکن بود روز بعد سرنگون شوند، البته به شرطی که عموم مردم احساس می کردند این نظام توانایی و چیرگی خود را از دست داده است.
به این دلیل وضع پریشان و آشوب زده ای که می توانست دهه ها طول بکشد، به محض آنکه اراده ای برای پایان بخشیدن به آن پیدا می شد تقریباً ناگهان پایان می یافت. شاه اسماعیل یکم، شاه عباس یکم، نادرشاه و آغا محمدخان هنگامی که توانستند، دست کم برای مدتی به آشوب ها خاتمه دهند مورد استقبال جامعه قرار گرفتند». (کاتوزیان، ص۳۵)
کاتوزیان با ادعای اینکه اساساً خود رضاشاه به دست نشاندگی خود اذعان داشت و علناً آن را در بین رجال مطرح می ساخت یک پا فراتر نهاده و به مشروعیت سیاسی آن پس از این آگاهی اعتقاد دارد. «در واقع موضوع دست نشاند گی رضاشاه ظاهراً چنان آشکار بود و در آن زمان بی زیان تلقی می شد که یک بار خود رضاخان به چند تن از سیاستمداران مهم از جمله مستوفی الممالک، مشیرالدوله، تقی زاده، مصدق و دولت آبادی گفت «انگلیس مرا به قدرت رسانید» و سپس افزود که با «با این حال من به این مملکت خدمت کردم» یا آنها نمی دانستند با چه کسی سر کار دارند، که مفهوم اساسی هر دو جمله یکی است.» (کاتوزیان، ۴۵) به اعتقاد کاتوزیان کیفیت و مراتب مشروعیت و پایگاه اجتماعی رضاشاه در سال های حکومت او متفاوت و گاه در نوسان بوده است و سپس مشروعیت سیاسی و اجتماعی او را در سال های ۱۳۰۵ - ۱۳۰۰ ، ۱۳۱۰ - ۱۳۰۵ ، ۱۳۲۰ -۱۳۱۰ از همدیگر تفکیک کرده و در هر کدام گونه ای از مشروعیت را متجلی ساخته است. «رضاخان هنگامی که مشاهده کرد کشور در معرض رایزنی راهزنان، جنگ داخلی و تجزیه احتمالی قرار گرفته است در اسفند ۱۲۹۹ با قوای قزاق خود دست به کودتا زد. دوره ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۵ را شاید بتوان دوره انتقالی، دوره فترت و مبارزات بر سر قدرت توصیف کرد که سرانجام رضاخان با یک رشته اقدامات موفق سیاسی و نظامی از آن پیروز بیرون آمد. او در این دوره از بیشترین مشروعیت سیاسی و گسترده ترین حمایت مردمی در طول زندگی خود برخوردار بود. پنج سال بعد یعنی از ۱۳۰۵ تا ۱۳۱۰ دوره رشد خودکامگی و استبداد بود که شاه فرمانروای مطلق بود، گرچه هنوز با کسانی رایزنی می کرد و آنان را در حکومت مشارکت می داد و طبقات متوسط جدید هنوز تا حدی از او پشتیبانی می کردند.
و بالاخره ده سال دوره سوم از ۱۳۱۰ تا زمان اشغال ایران توسط متفقین در ۱۳۲۰ است که قدرت شاه نه تنها خودکامه بلکه خودسرانه نیز شد و حمایت همه طبقات جامعه از بالا و پایین و متجدد و سنتی را از دست داد.» (کاتوزیان، ص۲۹)
مایکل زیرینسکی استاد تاریخ دانشگاه ایالتی بویزی آیداهو آمریکاست که موضوع مقاله خود را به الغای کاپیتولاسیون اختصاص داده است. او بر این باور است که نه تنها نابودی سران ایلات و عشایر، رهبران اقلیت های مذهبی، علما و پاره ای از اعضای دولت و کارگزاران حاکمیت به معنای تثبیت قدرت رضاشاه محسوب می شد بلکه حتی لغو کاپیتولاسیون نیز جسارتی بود که رضاشاه به منظور محدود کردن قدرت بیگانگان از خود بروز داد.
« به اعتقاد من الغای کاپیتولاسیون را باید در چارچوب تلاش های کلی رضاشاه برای تثبیت قدرت شخص خود بر سراسر ایران از طریق نابودی کلیه منابع مستقل قدرت مشاهده کرد. قدرت هایی که مورد تهاجم قرار گرفتند عبارت بودند از: بزرگان عصر قاجار (مثلاً فرمانفرما و پسرش شاهزاده فیروز)، روسای عشایر (برای نمونه شیخ خزعل)، رهبران اقلیت های مذهبی (مانند شاهرخ ارباب کیخسرو زرتشتی و ساموئل حییم یهودی، هر دو نماینده مجلس)، علما و روحانیون، بسیاری از هواداران خودش(مانند تیمورتاش و داور) و نیز خارجیان. در مورد حمله به منافع خارجیان، من نظر اوگوستین فرین کنسول آمریکا را ترجیح می دهم که می گوید: «ظاهراً تمام راه های آذربایجان نه به رُم بلکه به حیاط هیئت مبلغان مذهبی آمریکا ختم می شوند.» به قول خود رضا شاه هنگام لغو قرارداد دکتر میلیسپو «فقط یک منبع قدرت در ایران می تواند وجود داشته باشد؛ من دولت هستم.»» (زیرینسکی، ۱۴۸) یاسمین رستم کلایی مدرس رشته تاریخ و برنامه مطالعات زنان در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، لانگ بیچ، با اشاره به یک بخش از مقاله مستوره افشار از نشریه «عالم نسوان» در ۱۳۱۱ که می گوید «آیا اطلاع داریم که مردان هر وقت بخواهند می توانند زنانشان را از خانه بیرون بیندازند؟ آیا خبرداریم که بیسوادی زنان، نادانی آنان و خرافات برای جامعه و کشور و خانواده ضرر دارد؟ آیا می دانیم که در دهات دور از پایتخت، دختر ده ساله را به عقد مرد شصت ساله در می آوردند؟
…. امروزه حکومتی داریم که به استدلال های عاقلانه گوش می دهد و از زنان و کودکان حمایت می کند…. می توانیم فریادمان را بلند کنیم و مطمئن باشیم که مقامات کشور گلایه هایمان را می شنوند و البته به یاری مان می شتابند…» به برنامه گسترده رضاشاه برای زنان ایران «نو» می پردازد. او از این حقیقت پرده بر می دارد که «رضاشاه برخلاف سلف خود سلسله قاجار، وانمود می کرد که یار و پشتیبان زنان اصلاح طلب است. حال آنکه سرگذشت مجله عالم نسوان نشان می دهد که این زنان اصلاح طلب ایرانی فعالانه از برنامه خاص ناسیونالیستی و تجددطلبانه ای حمایت کردند که سرانجام خود گروگان آن شدند.» (رستم کلایی،ص ۲۳۶) اگرچه «عالم نسوان» به عنوان یگانه نشریه مجاز زنانه در دهه های ۱۳۰۰ و ۱۳۱۰ کمک کرد تا برنامه بزرگ رضاشاه برای «بیداری زنان ایرانی از خواب» تحقق یابد. اما تعطیلی اسرارآمیز عالم نسوان در ۱۳۱۳ بدان معنا بود که «فضای مستقل» ابتکارات خصوصی و غیردولتی در زمینه دیگری از اصلاحات اجتماعی به طور کامل تحت اختیار دولت درآمد. رضاشاه در۱۳۱۴ «کانون بانوان» را جایگزین طرح های انجام شده عالم نسوان و سایر سازمان های مستقل زنان نظیر «مجمع زنان میهن پرست» کرد. «کانون بانوان» مجالس سخنرانی و آموزش زنان را در زمینه بی حجابی و مشاغل زنان با برچسب خاص خود انجام می داد و یک مدرسه برای زنان بزرگسال را اداره می کرد. در اساس این کانون مهار برنامه و فعالیت هایی را که زنان اصلاح طلب ایران از چند دهه پیش هواداری کرده بودند به دست گرفت. هرچه دولت متجدد رضاشاه نیرومندتر، نهضت مستقل زنان ایران ضعیف تر شد و سرانجام توسط دولت منحل شد، همان دولتی که اصلاح طلبانی نظیر نویسندگان عالم نسوان با شور و اشتیاق از آن پشتیبانی کرده بودند.
هوشنگ شهابی استاد روابط بین الملل و تاریخ دانشگاه بوستون، پیامدهای ممنوعیت حجاب در عصر رضاشاه را موضوع مقاله خود قرار داده و پیامد آن را ناکامی مدرنیزاسیون رضاشاه می داند. او به وارونگی و نقش معکوس ممنوعیت حجاب اشاره دارد و می گوید: «در برخی موارد برنامه شاه برای مشارکت زنان در فعالیت های اجتماعی از طریق بی حجابی حتی گاه نتیجه وارونه داد و پیامدهای غیرمنتظره ای به بار آورد که با نتایج معکوس فاصله چندانی نداشت. بسیاری از زنان در برابر آزارهای پلیس ترجیح دادند در خانه بمانند. پس از آن که دختران مجبور شدند بی حجاب به مدرسه بروند، رسم قدیمی مکتب خانه های سنتی که دختران و پسران را کنار هم درس می دادند برافتاد.
اگرچه فرصت های تحصیلی و آموزشی برای زنان افزایش و بهبود یافت، اما همین عمل باعث شد بسیاری از دختران خانواده های سنتی از تحصیل محروم شوند چون والدین ایشان به خصوص در نواحی مذهبی تر کشور مانند قم دختران خود را از رفتن به مدرسه بازداشتند. مدیران مدارس دخترانه ای که مخالف بی حجابی بودند تهدید به اخراج شدند. تلاش های رضاشاه برای متحدالشکل کردن لباس های زنان و مردان به شیوه غربی با آن که به قصد ایجاد وحدت ملی از طریق حذف تمایزات طبقاتی و منطقه ای انجام گرفت، در واقع شکاف عمیق دیگری در جامعه ایران پدید آورد.» (شهابی، ص۳۰۶)
رودی ماتی دانشیار رشته تاریخ در دانشگاه دلاور مقاله خود را به برنامه توسعه آموزش و پرورش در پهلوی اول اختصاص داد. او پس از بر شمردن موسسات آموزشی که رضاشاه آنان را بنیاد نهاد، برنامه آموزشی رضاشاه را مورد انتقاد قرار داد. او فقدان پرورش و تربیت بومی و جدیت در آموزش را مهمترین کاستی نظام پهلوی اول دانست.
«با افتتاح مدرسه تجارت در ،۱۳۰۴ فهرست موسسات آموزشی متوسطه و عالی در ایران شامل دارالمعلمین یا دانشسرای مقدماتی که عمر آن به ۱۲ سال می رسید، مدرسه پزشکی، مدرسه داروسازی، مدرسه حقوق، مدرسه کشاورزی، مدرسه فنی، مدرسه تجارت، مدرسه دندانپزشکی و مدرسه علوم سیاسی شد.
علاوه بر اینها، کالج آمریکایی تهران، دو مدرسه فرانسوی، مدرسه نظام، مدرسه تلگراف بی سیم و یک مدرسه هوانوردی که توسط وزارت جنگ اداره می شد نیز وجود داشتند. تعدادی شرکت خارجی نیز به ایرانیان آموزش فنی می دادند.
در دهه ۱۳۱۰ یک مدرسه دندان سازی و دانشکده های موسیقی و هنر تاسیس شدند و در ۱۳۱۴ دولت تعدادی کالج مقدماتی نظامی در استان ها تاسیس کرد. مدارس عالی دانشگاهی در رشته های مختلف نظیر پزشکی و دامپزشکی نیز در دهه ۱۳۱۰ ایجاد شدند. اوج توسعه آموزش عالی در ایران تاسیس دانشگاه تهران در ۱۳۱۴ بود.
در سال ۱۳۰۷ یک برنامه درسی یکپارچه جدید از روی الگوی (دبیرستان Lycیe ) فرانسوی برای دبیرستان های ایران تهیه شد. این برنامه تقریباً شامل ۳۰ ساعت آموزش در هفته بود و دوره دبیرستان به دوره اول سه ساله و سیکل دوم سه ساله برای پسران و دوساله برای دختران تقسیم می شد.» (رودی ماتی، ص۱۹۰) اما این اقدامات اگرچه به توسعه وسیع آموزشی انجامید و جامعه ایران را یک گام به جلو برد اما باعث نشد که آن را به سوی اهداف از پیش تعیین شده سوق دهد. «یکی از محکوم کننده ترین انتقادها از سیاست آموزشی رضاشاه این بوده که ساختارهای اجتماعی موجود را تقویت کرد. گفته شده است که بلندپروازی های آموزشی رضاشاه فرآورده فرمانروایی بود که از بُن به کنجکاوی روشنفکرانه و پژوهش و پرس وجوی انتقادی سوءظن داشت و بدگمان بود. پرورش مشتی دیوان سالار مطیع و چشم بسته، مهندسان سربه راه و کارشناسان نظامی رام و آرام، هدف بنیادی اقدامات انجام گرفته برای بهبود و توسعه نظام آموزشی بود.
برنامه های درسی نه برای فهمیدن بلکه بیشتر برای از برکردن تنظیم شده بود. از سوی دیگر، دروس در همه مقاطع بیشتر نظری بودند تا راهنمایی عملی برای زندگی. در مجموع، این برنامه ها بدترین الگوهای سنتی بومی و بیگانه را با هم آمیخته بودند.» (رودی ماتی، ص۲۱۲) آنچه که رضاشاه طی ۱۶ سال پادشاهی خود به ثمر رساند سلسله اقداماتی بود که شاید جامعه آن روز نیازمند آن بود. جامعه آشفته و پرهرج ومرج به دنبال یک مستبد اما ملی گرایی بود که می توانست پرچم نیمه افراشته مشروطه خواهان را بلند کند و به اهتزاز درآورد.
اما از متن این مستبد ناسیونالیست یک دولت مطلقه ای حاکم شد که بنیاد میراث مشروطه خواهان را طی قرین به دو دهه بر باد داد. شاید بهترین اصطلاح برای ایدئولوژی رضاشاه «ناسیونالیسم سکولار مستبدانه» باشد. او گرچه در استقرار کثرت گرایی یا یک نظام سیاسی پارلمانی واقعی که شاخه اجرایی در برابر آن پاسخگو باشد ناکام ماند، ولی دوران فرمانروایی وی کمک کرد تا برخی از مسائل لاینحل دوران پیش از او حل شود.
منبع : مازند نومه


همچنین مشاهده کنید